نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات شهدا
خاطره خودنوشت شهيد مولایی «2»
شهيد «سيدمحمود مولایی» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «فردای آن روز به جبهه دارخوين نزديک اهواز منتقل شديم که الان که اين خاطره را می نويسم و...» متن کامل قسمت دوم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۳۴۳۴۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۲/۲۲

برگرفته از داستان طنز دفاع مقدس؛
«بالای سر پیرزن هم عکس یک جوان و یک گل لاله. مثل همین عکس مکس‌های شهدا. آره زیرش هم اسمش را نوشته بود. با سر به عکس اشاره کردم و گفتم، پسرته؟ پیرزن سرش را به علامت مثبت تکان داد و گفت شهید شده؟ پیرزن باز هم سرش را تکان داد ...» آنچه می‌خوانید گزیده‌ای از داستان طنز دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۳۴۳۱۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۲/۲۱

«مادرم برایش دختری را خواستگاری کرده بود و به رسم و عرف زمانه، قطعه‌ای طلا خریده بود تا ابوالفضل آن را به عروس هدیه بدهد. اما برادرم، آن را قبول نکرد و به جای آن یک حبه قند از قندان آنان برداشت و در بشقاب عروس خانم گذاشت ...» ادامه این خاطره از شهید «ابوالفضل خوئینی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۴۲۵۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۲/۲۰

«هنوز مین منور روشن بود و روشنایی می‌داد. مجید و همرزمانش در حال پیشروی بودند، که یک لحظه دیدم مجید آقا بلند شد و به شدت به زمین کوبیده شد. به مجید آقا که رسیدم، از ایشان پرسیدم چی شد؟ گفت: تیر خوردم. گفتم: کجایت تیر خورده؟ گفت: کمرم! این را که گفت به کمرش دست زدم و دیدم گلوله کمرش را شکافته و خون از آن جاری است ...» ادامه این خاطره از شهید جانباز «مجید نبیل» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۴۰۷۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۲/۱۷

در خاطره ای از شهید مرتضی جاویدی نقل شده است: «صبح مرتضی صدایم زد و زمین های کشاورزی شهر امیدیه را نشانم داد و گفت : ایوب، همراه حسن مایلر برو سر زمین و هر چی می تونید گوجه فرنگی بخرید!...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۳۳۹۲۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۲/۱۳

شهید«علی صاحبی» دی 1337 در یکی از جزینک زابل متولد شد، پس از استخدام در آموزش و پروش عازم جبهه شد و سرانجام در اردیبهشت 1365 در فاو به فیض شهادت نایل آمد. همسر شهید از خاطره آخرین دیدار خود با شهید«علی صاحبی» می‌گوید.
کد خبر: ۵۳۳۹۱۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۲/۱۲

برادر شهید «حجت اله گوهری» در ذکر خاطره ای می گوید: برادرم دبیر بود و به عشق دفاع از وطن به عنوان بسیجی رهسپار جبهه شد اما من و او یک جفت پوتین داشتیم که نوبتی می پوشیدیم و سرانجام پس از شهادتش پیکرش را با همان پوتین های مشترک شناسایی کردم.
کد خبر: ۵۳۳۹۰۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۲/۱۲

برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«قرار بود کسی متوجه حمل و نقل ما نشود. مجبور بودیم شب‌ها حرکت کنیم. نزدیک خرمشهر سمت چپ پیچیدیم و ساعت یک نیمه شب به مقر مکانیکی رسیدیم. هوا بیش از حد سرد بود، هیچ وسیله و جایی برای خواب نداشتیم ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس «کامبیز فتحی‌لوشانی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۳۹۰۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۲/۱۲

خاطرات آزادگان
«حاج‌آقا ابوترابی در آخرین روز ماه مبارک رمضان که احتمال می‌داد شب عیدفطر باشد به دوستان اسیر توصیه کرد نماز مخصوص آن شب را که شامل دو رکعت است، بخوانند ...» ادامه این خاطره از سید آزادگان، شهید «حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۳۸۰۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۲/۱۱

شهید«مهدی بومری» تیرماه 1363 در زاهدان متولد شد، همزمان با تحصیل مشغول به فعالیت در بسیج بود، اردیبهشت 1382 در چشمه زیارت به فیض شهادت نایل گردید. در سالروز شهادت این شهید گرانقدر گوشه‌ای از خاطراتش را می‌خوانیم.
کد خبر: ۵۳۳۵۶۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۲/۰۷

«از کار کردن در هر شرایطی ابا نداشت، معمولا در ایام تابستان پیش از اعزام به جبهه، به کارگری در ساختمان، حمل بار در کارخانه و دست‌فروشی مشغول می‌شد تا علاوه بر اینکه مایحتاج آموزشی و شخصی خود را تامین می‌کرد، به مستضعفان هم کمک می‌کرد...» ادامه این خاطره از زبان پسرعمه شهید «محمد انصاریان» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۳۵۳۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۲/۰۷

«پرسیدم چرا غذا نمی‌خورید؟ جواب درستی نداد و من هم بی‌خیال شدم. نماز مغرب و عشاء را که خواندیم، دیدم تکه‌ای نان خشک سنگگ در دست دارد و با یک استکان چای می‌خورد. تازه فهمیدم روزه بوده است...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات خواندنی سید آزادگان شهید «حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۳۳۴۷۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۲/۰۶

«آقای بهتویی علاوه بر درک مسایل نظامی و قدرت فرماندهی، توجه خاصی در مسایل عبادی و رازونیاز داشت، به گونه‌ای که بار‌ها به چشم خود دیدم که ایشان در دل تاریکی‌های شب به کنجی پناه برده و با خدای خویش مشغول راز و نیاز بود و نماز شب می‌خواند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «رجبعلی بهتویی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۳۳۳۷۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۲/۰۴

«یک روز که با آقای حاج کمال اسلامی در اردوگاه قدم می‌زدیم، دیدم از شدت درد و ضعف ناراحت است. عصر روز هجدهم ماه مبارک رمضان بود و حدود دو، سه ساعت تا اذان مغرب و زمان افطار باقی مانده بود به او گفتم شما نباید روزه بگیرید ...» ادامه این خاطره از سید آزادگان، شهید «حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۳۱۷۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۳۱

«از طرف من به این آقایان بگوئید به جای قند، از خرما استفاده کنند که در داخل تولید می‌شود و تهیه آن نیازی به خروج ارز از کشور ندارد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «محمدعلی رجایی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۳۳۱۵۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۳۰

«نگهبان با سری گرد و چشمانی از حدقه بیرون زده هر چه سعی می‌کرد داخل را ببیند موفق نمی‌شد؛ لذا شروع کرد به داد و فریاد که «این چیه درست کرده‌اید». بعد هم رفت و افسر نگهبان را خبر کرد ...» همزمان با روز ارتش، ادامه این خاطره از خلبان سرلشکر شهید «حسین لشگری» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۳۰۷۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۲۹

«حسن از همان دوران نوجوانی همواره در فعالیت‌های مذهبی شرکتی فعال داشت و در این بین، اگر متوجه مشکل کسی می‌شد تمام تلاشش را به کار می‌بست تا در حد توانش، گره‌گشای آن باشد ...» ادامه این خاطره از زبان پدر شهید «حسن حسین‌پور» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۲۹۴۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۲۸

«پدر بزرگوار شهید سید محمدحسن میرجعفری در پشت عکس نوشته است: تولد سید محمدحسن مصادف بود با روز ولادت امام حسن(ع) و روز شهادتش هم مصادف بود با روز شهادت امام حسن(ع) ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۲۸۶۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۲۷

خواهر شهید «محمدمهدی نجد» نقل می‌کند: «موقعی که می‌خواست بره جبهه، آمد برای خداحافظی. به او گفتم: داداش! نرو بلایی سرت می‌آد. گفت: نه آبجی! این یادت باشه تو جنگ من از همه زرنگ‌ترم.» نوید شاهد سمنان در سالروز شهادت، در دو بخش خاطراتی از این شهید گرانقدر را برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند که توجه شما را به قسمت نخست این خاطرات جلب می‌کنیم.
کد خبر: ۵۳۲۸۲۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۲۷

«تعدادمان زیاد شده بود؛ لذا نیاز به یک منبع آب داشتیم. ارشد درخواست کرد و آن‌ها منبع فلزی با دو شیر به ما دادند. با کمک بچه‌ها دور آن گونی پیچیدیم و آن را در زیر پنکه قرار دادیم تا خنک شود. هر روز یک نفر مسئول خیس نگه داشتن گونی بود و هنگام افطار تقریبا آب خنک داشتیم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات خواندنی خلبان سرلشکر شهید «حسین لشگری» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۳۲۷۴۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۲۴