همزمان با آغاز ایام فاطمیه میخوانیم
همزمان با آغاز ایام فاطمیه، در بخشی از کتاب سمت سرخ آسمانی با محتوای شعر پایداری میخوانیم: «خاک، خونین، یاس میداند/ اینجا دلم را غم گرفته، یاس میداند ...»
کد خبر: ۵۴۴۸۲۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۱۷
برگی از خاطرات شهید دانشجو «سیاهپوش»؛
«خائن وطنفروش این همه ما زحمت کشیدیم انقلاب کردیم، شاه رو دربهدر کردیم، اون وقت تو خجالت نمیکشی هنوز سر سفره شاه نشستی، اسمتم گذاشتی شاهرضایی! ...» ادامه این خاطره از سردار گمنام دانشجوی شهید «سید ناصر سیاهپوش» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۴۷۶۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۱۶
به روایت شهید «بهرام خوئینی»؛
«جمعیت موج میزد همه منتظر حرکت بودند، آوای دلنواز و شورانگیز قرآن فضای محوطه درونی و بیرونی ستاد را پر کرده بود در چهره تمامی رزمندگان خصوصاً برادرانی که مانند من برای اولین بار میخواستند به جبههها اعزام بشوند تبسم و شوق عجیبی دیده میشد.» ادامه این خاطره به روایت شهید «بهرام خوئینی» در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین را بخوانید.
کد خبر: ۵۴۴۶۹۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۱۵
مدیرکل حفظ آثار دفاع مقدس استان خبر داد؛
سرهنگ «رشیدی» از انجام مصاحبه تاریخ شفاهی از ۱۴۵ نفر از فرماندهان استان لرستان خبر داد و گفت: این مصاحبهها در قالب کتاب در اختیار نسل جوان قرار میگیرد.
کد خبر: ۵۴۴۶۰۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۱۳
روایتی خواندنی از فرزند شهید «حسن رحمانی»؛
فرزند شهید «حسن رحمانی» می گوید: مادرم می گفت هر وقت مرخصی می گرفت و به خانه می آمد همیشه خانه شلوع بود و تمام دوستان و آشنایان به دیدن او می آمدند. اما آنقدر بیقراری میکرد و دلتنگ جبهه می شد که دو روز در خانه می ماند و به جبهه برمیگشت و بالاخره اتفاقی که نباید میافتاد، افتاد.
کد خبر: ۵۴۴۵۷۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۱۳
«دو پیرمرد آنقدر سنشان بالا بود که معروف شدند به حبیب ابن مظاهرها، شهید که شد پدر واقعا شکست...» آنچه خواندید قسمتی از خاطرات شهید «یوسف جانفشان نوبری» بود که در سالروز شهادتش تقدیم نگاه علاقمندان میشود.
کد خبر: ۵۴۴۴۸۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۱۲
«پدرم تلاش میکرد که مشـکل کسـی را حـل کنـد، در کمک بـه دیگران پیشتاز بود و بیشـتر از هـرکاری ابراز رضایت میکرد و ارتباط با خدا را دوسـت داشـت....» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید مدافع سلامت «حسن میانهساز» است که به مناسبت ولادت حضرت زینب(س)، روز پرستار تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۴۳۸۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۰۹
برگی از خاطرات زنان امدادگر قزوین؛
«از سردخانه با من تماس گرفتند و گفتند خانم پرستار بدن این شهید که هنوز گرم است نکند زنده باشد؟! سریع خود را به سردخانه رساندیم و علایم حیاتی مجروح را کنترل کردیم زنده بود ...» ادامه این خاطره در آستانه روز پرستار از زبان «شهربانو چگینی» یکی از زنان امدادگر استان قزوین را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۴۳۰۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۰۸
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«ما، چون امکان بیرون آمدن و ایستادن در بیرون از سنگر برایمان مقدور نبود نمازهایمان را به صورت نشسته و در درون سنگر میخواندیم از سوی دیگر دشمن به این نتیجه رسیده بود که موقع نماز و یا خوردن صبحانه، ناهار و شام بهترین زمان برای وارد کردن تلفات به رزمندگان میباشد ...» ادامه این خاطره را از زبان رزمنده دفاع مقدس «بهرام ایراندوست» در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۴۱۴۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۰۶
برگی از خاطرات؛
«در منطقه باراجین دست شهید علی میوهچین برای آموزش انواع سلاح ما بازتر بود در اینجا شهید میوهچین و شهید عبدالحسین قنبری نارنجک پرتاب میکردند و به ما مهلت جان پناه گرفتن هم نمیدادند ...» ادامه این خاطره را از زبان رزمنده دفاع مقدس «دکتر پرویز لطفی» در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۴۱۴۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۰۶
«برای آموزش نظامی به عنوان بسیجی به اردوگاه آموزشی رفته بودم که با یکی از انسانهای الهی (مهدی شالباف) آشنا شدم. وی یک بسیجی بود و برای اعزام به جبهه آموزش میدید بیآلایش بود، غذایش غذای مانده دیگران و استراحتگاهش روی خاکها بود ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «مهدی شالباف» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۳۹۴۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۰۲
برگی از خاطرات؛
«داخل حیاط مسجد هم آموزش خیز و استتار میدیدیم. لطفی ارتشی بود و پرستیژ خاصی داشت و عجیب سختگیری میکرد که خیلی به درد ما نیروهای بسیجی میخورد به قدری ما را در داخل حیاط مسجد با حالت خیز و استتار میبرد و میآورد که تمام دستهای من ترک خورده بود ...» ادامه این خاطره را از زبان رزمنده دفاع مقدس «دکتر پرویز لطفی» در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۸۵۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۰۱
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«شهردار کسی بود که به نوبت در سنگر تعیین میشد و کسی که نوبت به او میرسید. تمام امور نظافت و تدارکات سنگر و شستن ظروف و مانند این کارها را برعهده داشت که این بار نوبت شهرداری به سعید آقا رسید ...» ادامه این خاطره را از زبان رزمنده دفاع مقدس «بهرام ایراندوست» در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۷۶۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۹
مامان واسه اولین بار گفت بابات وقتی دنیا اومدن تو نبود بهش گفتن نره جنگ تموم شده، اما گفت اسلامآباد عملیات آخره، دیگه برنگشت ...» ادامه این داستان کوتاه دفاع مقدس را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۶۵۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۸
«بر اثر نیزهای که به گلویش وارد کرده بودند. قدرت سخن گفتن نداشت، به شدت تشنه بود، ولی در اثر جراحت گلو قدرت آب نوشیدن نداشت و همهاش به یاد تشنگی امام حسین علیهالسلام سیل اشک بر صورتش روان بود ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «شیخ محمدتقی برغانی قزوینی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۳۶۲۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۸
روایتی همسرانه از شهید:
همسر شهید علی پیرونظر روایت میکند: از خواب پریدم و شروع کردم به گریه کردن. از صدای گریهام علی آقا بیدار شد. پرسید: چرا گریه میکنی؟ خواب دیدهای؟ گفتم: علی خواب دیدم تو شهید میشوی.
کد خبر: ۵۴۳۶۱۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۷
برگرفته از نامههای دفاع مقدس؛
«برادر جان من فعلاً در سپاه هستم و مشغول خدمت به انقلاب اسلامی هستم. بهرام جان خیلی دوست دارم پیش شما بیایم. خوش به حال شما که در جبهه هستید ...» ادامه این نامه از صادق غیاثوندسلخوری که طی دوران دفاع مقدس به بهرامعلی نصیری نوشته شده را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۵۶۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۶
«به خواندن و هدیه دادن کتاب علاقه زیادی داشت مثلاً وقتی خواهرش ازدواج کرد کتاب آداب همسرداری را برایش خرید و به او هدیه داد ...» ادامه این خاطره از شهید «حسن حسینپور» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۵۳۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۵
شهید «سیدحبیب مرتضوی» در نامهاش نوشته است: «انسان بزرگترین باقیات و صالحاتی که میتواند بر جای بگذارد، فرزند خوب است که هم خود انسان در این دنیا از وجود آنها بهرهمند و فیض میبرد و هم جامعه و هم برای آن دنیا ذخیره بزرگی است، تربیت فرزندان مشکلترین کار است و بیشترین حوصله و توانایی را میخواهد و صبر زیادی نیاز دارد.»
کد خبر: ۵۴۳۴۷۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۴
«گاهی از دستشان ناراحت شده و میگفتم چرا حواستان را جمع نمیکنید در چنین مواقعی محمدعلی با شوخی و خنده به دادشان میرسید و میگفت عیب ندارد درعوض هر وقت عروس شدن از جهیزیهشان کم میکنیم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «محمدعلی برجی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۳۴۵۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۴