- خاطره گویی

navideshahed.com

روایت مادری که اشک‌هایش را به افتخار تبدیل کرد  

وقتی خبر شهادت احمد را آوردند، مشکی نپوشیدم. سبز پوشیدم، چون می‌دانستم پسرم به جایگاهی رسیده که آرزوی هر مؤمنی است. اینجا روایت مادری است که نه تنها اشک نریخت، بلکه شکرگزار بود برای این موهبت الهی...   
سربازی که برای مادرش حرف‌های قشنگ می‌نوشت

سربازی که برای مادرش حرف‌های قشنگ می‌نوشت

برادر شهید «غیب‌علی انصاری» در روایتی از خاطرات او می‌گوید: مادرم سواد خواندن نداشت. ما وقتي نامه و حرف‌هاي قشنگ برادرم را برايش مي‌خوانديم. خوشحالي در چشم‌هاي مادرم موج مي‌زد.
زمهریر اسارت / داستان به اسارت در آمدن آزاده پرافتخار «علی گلوند» (پایان)

زمهریر اسارت / داستان به اسارت در آمدن آزاده پرافتخار «علی گلوند» (پایان)

زیبایی ها صرفااز طریق چشم سردیده نمی شدند ، بدون واسطه دیدن قابل لمس بودند اصلا خودت جزئی از آن بودی . حضرت امام را دیدم در جایی با چند تا از دوستانم که قبلا شهید شده بودند ، ایستاده و من با چند نفر از دوستان در فاصله چند متری آنها...