گلستان - زندگی نامه/وصایا

آخرین اخبار:
زندگی نامه/وصایا
می‌گفت امام را تنها نمی‌گذارم
گذری بر زندگی شهید «حجت اله عباسی شاهکوه»

می‌گفت امام را تنها نمی‌گذارم

مادر شهید از اینکه پسرش دائما در جبهه باشد ناراحت و نگران بود، اما شهید می‌گفت: تا امام خمینی (ره) و این جنگ هست، من هم در جبهه هستم و امام را تنها نمی‌گذارم.
جانش را فدای رهبر انقلاب نمود
زندگی نامه شهید «محمدرضا سمیعی» متولد عید غدیر

جانش را فدای رهبر انقلاب نمود

او همیشه دوست داشت یک بسیجی باشد تا بتواند به حضرت امام خمینی (ره) خدمت کرده و جانش را فدای رهبر انقلاب نماید.
برای راحتی شما به جبهه می‌روم
زندگی نامه شهید «سید هادی بردگردی»

برای راحتی شما به جبهه می‌روم

مادرش به او گفت: برادرت در جبهه است، تو کوچک هستی، نرو و درست را ادامه بده، او گفت: برادرم اگر هست برای خودش است، من برای خودم. مادر غصه نخور، ناراحت نباش. من برای این که شما راحت باشید می‌روم، برای امام حسین (ع) و حضرت ابوالفضل (ع) می‌روم.
او را شهید زنده صدا می‌کردیم
خاطراتی از شهید «سید عباس حسینی اوزینه»

او را شهید زنده صدا می‌کردیم

غلامرضا نوملی همرزم شهید «سیدعباس حسینی اوزینه» نقل می‌کند: سید عباس شب‌ها از سنگر بیرون می‌رفت، نماز شب می‌خواند و خیلی با دعا و مناجات مأنوس بود، برای همین ما او را شهید زنده صدا می‌کردیم، و او در جواب ما می‌گفت: بادمجان بم آفت ندارد، من کجا و شهادت کجا!
سعادت شهادت
وصیتنامه شهید «محمد علی خانه شیر» در سالروز شهادتش منتشر می‌شود

سعادت شهادت

شهید «محمد علی خانه شیر» در بخشی از وصیتنامه خود می‌نویسد: مادر عزیزم! افتخار کن و بر خود ببال که فرزندت را در راه خدا و اسلام هدیه دادی. مادر جان خوشحال باش چرا که فرزندت به آروزی خویش که همان سعادت شهادت است، رسید.
با مشتی گره کرده نام شهید را فریاد زد
انتشار زندگینامه شهید «محمدتقی محمدی نیا» به مناسبت سالروز شهادتش

با مشتی گره کرده نام شهید را فریاد زد

هنگام اعزام کاروان رزمندگان به جبهه هنگامی که کار حضور و غیاب رزمندگان را انجام می‌دادند، هر کسی که نامش خوانده می‌شد می‌گفت حاضر، اما وقتی نام محمدتقی را خواندن او با مشتی گره کرده فریاد زد شهید.
مگر خون من رنگین‌تر از خون آنهاست؟
شهدای عملیات بیت المقدس استان گلستان / خاطره‌ای از شهید «سلیمان نژاد عین شیخ شره جین»

مگر خون من رنگین‌تر از خون آنهاست؟

برادر شهید «سلیمان نژاد عین شیخ شره جین» نقل می‌کند: سلیمان به مادرم گفت: دوستانش زخمی شده‌اند و او باید برای کمک به آنها و اهدای خون به بیمارستان برود، مادرم مخالفت کرد و گفت: در این شلوغی به صلاح نیست که بیرون بروی! اما او گفت: باید بروم، آنها به خون نیاز دارند، مگر خون من رنگین‌تر از خون آنهاست؟
۱
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه