سمنان - خاطرات

آخرین اخبار:
خاطرات
راز آن نیمه شب
قسمت سوم خاطرات شهید «اسماعیل معینیان»

راز آن نیمه شب

همسر شهید «اسماعیل معینیان» نقل می‌کند :«رفته بود دعای کمیل. یک ربع به دوازده برگشت. از همان جلوی در متوجه شدم که اسماعیلِ چند ساعت قبل نیست. گفتم: راستش رو بگو، امشب چی از خدا خواستی که این‌طور نورانی شدی؟ برق را خاموش کرد و گفت: بگیر بخواب! فردا صبح که بلند شدی، می‌بینی که از نور خبری نیست.»
«ایرج» یک مرد به تمام معنا بود

«ایرج» یک مرد به تمام معنا بود

مادر شهید «ایرج نوروزی‌فر» نقل می‌کند: «می‌دانستم پسری که از هفت سالگی نماز می‌خواند و با آن سن کمش، نمازهایش طولانی و خالصانه بود، او یک مرد به تمام معنا بود.»
دلم هوای جمکران کرده
قسمت دوم خاطرات شهید «اسماعیل معینیان»

دلم هوای جمکران کرده

همسر شهید «اسماعیل معینیان» نقل می‌کند: «آهی از ته دل کشید. گفتم: چیزی شده؟ گفت: دلم هوای جمکران کرده. عصر جمعه و شب‌های چهارشنبه بدجوری هوایی می‌شد.»
داستان پسری که به بچه‌ها یاد می‌داد چگونه با خدا حرف بزنند
قسمت نخست خاطرات شهید «اسماعیل معینیان»

داستان پسری که به بچه‌ها یاد می‌داد چگونه با خدا حرف بزنند

مادر شهید «اسماعیل معینیان» نقل می‌کند: «با خواهرش از سرِ زمین آمدند؛ خسته و کوبیده. دست و پایش را شست و صدا زد: بچه‌ها! اول نماز. ده یازده ساله بود، همه پشتش می‌ایستادند. او هم شمرده شمرده می‌خواند تا آن‌ها بتوانند درست تلفظ کنند.»
شهادت مردی که با لبخند رفت و دلها را به یاد خدا نشاند

شهادت مردی که با لبخند رفت و دلها را به یاد خدا نشاند

برادر شهید «عبدالحسین همتیان» نقل می‌کند: «گفت: آفرین داداش خوبم! هرچی نماز خوندی بنویس، برگشتم بهت جایزه می‌دم. او را بوسید و بعد دست من را به دست گرفت و گفت: حواست به مامان و بابا باشه. نکنه اذیت‌شون کنی! همه‌تون توکل‌تون به خدا باشه.»
عطر شهادت؛ وقتی محمود برای مهمانی ابدی آماده می‌شد
قسمت دوم خاطرات شهید «محمود یغمانژاد»

عطر شهادت؛ وقتی محمود برای مهمانی ابدی آماده می‌شد

هم‌رزم شهید «محمود یغمانژاد» نقل می‌کند: «از توی ساک لباس بسیجی‌اش را درآورد. چفیه را دور گردنش انداخت. جلوی آینه شانه به موهایش می‌کشید. شیشه عطر را هم کنار دستش دیدم. تا شروع عملیات چشم از عقربه‌های ساعت برنداشت.»
وقتی اولین «بابای» کودک، آخرین وداع پدر شد
قسمت نخست خاطرات شهید «محمود یغمانژاد»

وقتی اولین «بابای» کودک، آخرین وداع پدر شد

همسر شهید «محمود یغمانژاد» نقل می‌کند: «یک دفعه صدای علی‌محمد نه ماهه بلند شد: «بابا!» اولین کلمات معناداری بود که علی‌محمد به زبان می‌آورد. محمود گفت: فدات بشه بابا! ماشین سپاه از ما دور شد و محمود را برای آخرین بار به جبهه برد.»
سربازی که زیر شکنجه‌های کوموله تسلیم نشد

سربازی که زیر شکنجه‌های کوموله تسلیم نشد

برادر شهید «نوروزعلی هراتیان» نقل می‌کند: «گفت: داشتم می‌رفتم حمام که کومله‌ها منو دستگیر کردن. بردن توی یک زیرزمین و شروع کردن به بازجویی و گرفتن اطلاعات. با اینکه سرباز بودم و خیلی هم اطلاعات نداشتم ولی می‌خواستن از زبانم حرف بکشن. عصبانی می‌شدن و کتکم می‌زدن.»
ادب، عشق و ایثار؛ سه ویژگی‌ای که محمود را خاص کرده بود

ادب، عشق و ایثار؛ سه ویژگی‌ای که محمود را خاص کرده بود

خواهر شهید «محمود هروی» نقل می‌کند: «محمود از کوچکی خیلی مؤدب و با شخصیت بود. خیلی به او علاقه داشتم. هرچه او بزرگ‌تر می‌شد، علاقه ما نسبت به هم بیشتر می‌شد. برای اعضای خانواده هم خیلی شیرین و عزیز بود. زمانی که بزرگ شد و به جبهه رفت، عاطفه پدر و مادرم قوی‌تر شد.»
آه «حسین» در سکوت نیمه شب؛ او در مرصاد به آرزویش رسید
قسمت نخست خاطرات شهید «حسین یحیی»

آه «حسین» در سکوت نیمه شب؛ او در مرصاد به آرزویش رسید

هم‌رزم شهید «حسین یحیی» نقل می‌کند: «تصمیم گرفتیم توی نمازخانه سپاه بخوابیم. نمازخانه پر از عکس‌های شهدا بود. حسین را دیدم که محو آن‌ها شده بود. آهی کشید و گفت: جنگ تموم شد و ما موندیم! آه حسین کار خودش را کرد و در عملیات مرصاد شهید شد.»
۱
طراحی و تولید: ایران سامانه