نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات
جانباز دفاع مقدس
«نظر امامی» جانباز ۷۰ درصد ایلامی می‌گوید: زمان جنگ دبیر آموزش و پرورش بودم همراه تعدادی از همکارانم و چند پاسدار هدایای مردمی را به کردستان بردیم، در حلبچه شیمیایی شدم اما در بمباران شهر ایلام چشم راستم از دست دادم و دیگر چشمم هم آسیب دید. در ادامه فیلم مصاحبه با این جانباز سرافراز دفاع مقدس تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۵۸۵۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۶

خواهرزاده شهید «محمدرضا منتخبی» نقل می‌کند: «خواب دیدم که جمعیت زیادی با پرچم‌های سبز جمع شده‌اند و فریاد می‌زنند: «الله اکبر! لااله‌الاالله!» امام خمینی(ره) نیز جلودار جمعیت بود. تابوتی روی دست مردم بود که با پرچم جمهوری اسلامی ایران پوشیده شده بود. زیر عکس تابوت هم نوشته بود: محمدرضا منتخبی.»
کد خبر: ۵۷۵۸۰۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۶

در میزگرد تحلیلی «صبح قزوین» مطرح شد؛
در آستانه هفته دفاع مقدس میزگرد تحلیلی «صبح قزوین» با حضور چند تن از رزمندگان دوران جنگ تحمیلی در دفتر تحریریه «صبح قزوین» برگزار شد و ابعاد مختلف و دستاورد‌های آن مورد تحلیل و بررسی قرار گرفت.
کد خبر: ۵۷۵۷۵۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۵

خاطرات شفاهی آزادگان،
«آسمان، آبی‌تر» مجموعه کلیپ‌های مصاحبه با والدین شهدا، آزادگان و جانبازان دفاع مقدس استان یزد است. این برنامه در استودیو بنیاد شهید و امور ایثارگران با همکاری صدا و سیمای مرکز استان ضبط و پس از تدوین از شبکه استانی یزد پخش می‌شود. این قسمت از «آسمان، آبی‌تر» با آزاده و جانباز سرافراز «اصغر حکیمی» به مصاحبه پرداخته است. نوید شاهد شما را به دیدن این مصاحبه دعوت می‌کند.
کد خبر: ۵۷۵۷۴۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۵

برگی از خاطرات دفاع مقدس
«پس از نماز مغرب و عشاء طوفان خیلی شدیدی شد و یک بارانی هم گرفت. خیلی هم حالت وحشتناکی داشت. طوفان به‌حدی شدید بود که قوطی‌های کنسرو را با خودش می‌برد و تق‌تق صدا می‌کرد. هوا مقداری بعد از باران خنک و لطیف شد. برای عملیات آماده شدیم. به شکل ستونی به ما مأموریت داده بودند و جناح راست را ما باید تأمین می‌کردیم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات رزمنده «ولی‌الله محمدی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۵۷۴۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۵

«دخترم نیز با یک شور و حال خاصی لوله جاروبرقی را به دست می‌گرفت، می‌ایستاد و قرآن می‌خواند. چهره مصطفی در آن لحظه دیدنی بود که چگونه با وجد و اشتیاق به فاطمه نگاه می‌کرد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مصطفی حق‌شناس» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۵۷۴۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۵

فصل سوم «تاریخ شفاهی ایثارگران» در استودیوی شهدای رسانه اداره کل بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان‌های استان تهران با همکاری یک تیم تخصصی و رسانه‌ای در حال ساخت است و به‌زودی از شبکه سوم سیما پخش می‌شود. تصاویری از این برنامه را در نوید شاهد مشاهده می‌کنید.
کد خبر: ۵۷۵۷۰۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۵

خاطرات شفاهی جانبازان
«سیده نجیه آل‌سادات» جانباز 70 درصد جنگ تحمیلی می‌گوید: «به یاد دارم که روزهای اول جنگ بود. به ما گفته بودند که اگر صدای آژیر خطر را شنیدید در خانه نمانید و فرار کنید. پشت خانه نشسته بودیم که یک چیزی شبیه خمپاره وسط خانه افتاد و منفجر شد. خیال می‌کردم تو چشمم خاک رفته که یک دفعه بیهوش شدم...»
کد خبر: ۵۷۵۶۲۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۴

مادر شهید «حمیدرضا میلانی» نقل می‌کند: «گفت: مامان! نکنه بعد از شهادتم ناشکری کنی. به خدا قسم اگه بعد از بیست سال دیگه از دنیا بری تا تو رو جلو نندازم، وارد بهشت نمی‌شم. بعد از شهادتش عده‌ای خوابش را دیدند که وارد بهشت نمی‌شد و می‌گفت: منتظر مادرم هستم.»
کد خبر: ۵۷۵۵۷۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۴

«یاسر را خوابانده بود روی زمین. یادداشتی برایم گذاشته بود «من رفتم ده روزه. دوهزار تومان هم برای شما گذاشتم. ده روز برمی‌گردم. ایشان رفتند و برگشتشان ده سال طول کشید. دقیق ده سال ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات سید آزادگان، شهید «حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۵۵۴۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۱

«پیش من آمد و گفت چی کنیم اینکه نیرو را به منطقه نمی‌برد. من یکدفعه راهی به فکرم رسید. به دوستم گفتم که برو به راننده بگو این دوست من که می‌بینی موجیه بعضی وقتا قاطی می‌کنه مراقب خودت باش کار دست خودت ندهی ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات رزمندگان قزوین است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۵۵۴۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۱

خاطرات شفاهی والدین شهدا
مادر شهید «حسن فرهادی افشار» می‌گوید: «چند روزی را مرخصی گرفته بود، رو به من کرد و گفت؛ مادر، ده روز دیگه خدمتم تمام می‌شود و بعد از آن با هم به کرمان می‌رویم. گفت بعد خدمت به جبهه نمی‌روم ولی رفت و شهید شد.»
کد خبر: ۵۷۵۵۲۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۱

خواهر شهید «علی‌اصغر ذاکری‌مهر» نقل می‌کند: «مثل نگین انگشتر همه دور آن جمع شدیم. به زحمت زیپ ساک باز شد. چهار روسری به یک طرح و رنگ و دو روسری با رنگ‌های متفاوت. معلوم بود برای ما چهار خواهر و مادر سوغات آورده و وصیت‌نامه‌ای که بی‌صبرانه آن را باز کردیم.»
کد خبر: ۵۷۵۵۲۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۱

خاطرات شفاهی والدین شهدا،
«آسمان، آبی‌تر» مجموعه کلیپ‌های مصاحبه با والدین شهدا، آزادگان و جانبازان دفاع مقدس استان یزد است. این برنامه در استودیو بنیاد شهید و امور ایثارگران با همکاری صدا و سیمای مرکز استان ضبط و پس از تدوین از شبکه استانی یزد پخش می‌شود. این قسمت از «آسمان، آبی‌تر» با مادر بزرگوار شهید «اصغر موفق» به مصاحبه پرداخته است. نوید شاهد شما را به دیدن این مصاحبه دعوت می‌کند.
کد خبر: ۵۷۵۵۰۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۱

«ناگهان عباس را دیدم. او معلولی را که از هر دو پا عاجز بود و توان حرکت نداشت، بر دوش گرفته و برای اینکه شناخته نشود، پارچه‌ای نازک بر سر کشیده بود ...» ادامه این خاطره از همرزم شهید سرلشکر خلبان «عباس بابایی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۵۴۹۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۱

برگی از خاطرات شهید رئیس‌جمهور «رجایی»؛
«در جلسه‌ای با آقای رجایی، خبرنگاران و عکاسان حضور داشتند و مرتب از ایشان عکس می‌گرفتند و فلاش می‌زدند. یکدفعه آقای رجایی دستش را بلند کرد و گفت دست نگه دارید هر فلاش شما مثل تیری به قلب من می‌خورد! ...» ادامه این خاطره از شهید رئیس‌جمهور «محمدعلی رجایی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۵۴۶۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۰

«در جلسه‌ها خوراکی، میوه و ... می‌دادند. مسیب نمی‌خورد. می‌گفت تا وقتی همه نیرو‌های من از این پذیرایی استفاده نکنند من هم نمی‌خورم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مصیب مرادی‌کشمرزی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۵۴۵۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۰

برگی از خاطرات شهید «بهتویی»؛
«سردار بهتویی همیشه گوش به فرمان مافوقش بود و برای انجام وظیفه زمان خاصی را نمی‌شناخت ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات همرزم شهید «رجبعلی بهتویی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۵۴۴۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۰

دوست شهید «عباس محوبیدختی» نقل می‌کند: «هر موقع شهیدی می‌آوردند، او برای دیدنشان می‌رفت. کفن را کنار می‌زد، خودش را روی تابوت خم می‌کرد و صورت شهدا را می‌بوسید. ما هم به تبع او این کار را می‌کردیم.»
کد خبر: ۵۷۵۴۲۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۰

قسمت دوم خاطرات شهید «ابوالقاسم جابرزاده»
فرزند شهید «ابوالقاسم جابرزاده» نقل می‌کند: «پدر بار‌ها از طرف منافقان تهدید شده بود. آن‌ها چندین بار به منزلمان تلفن زدند و می‌گفتند: اگر دست از امام و انقلاب برنداری، تو را خواهیم کشت اما پدر مصمم‌تر از قبل به فعالیت‌های انقلابی‌اش می‌پرداخت.»
کد خبر: ۵۷۵۳۶۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۰