نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - رزمنده
نوید شاهد - اصغر نصیری یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می گوید: عملیات بدر تازه تمام شده بود. نیروهای عمل‌کنندۀ لشکرها برمی‌گشتند عقب و نیروهای تازه‌نفس جایگزین می‌شدند. آن روزها بازار جاسوس‌ها داغ شده بود و خیلی از عراقی‌ها همراه رزمنده ‌ها وارد خاک ایران می‌شدند.
کد خبر: ۴۸۴۶۰۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۲۳

نوید شاهد - ناصر طارمی یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می گوید: پانزده‌ دقیقه‌ای نگذاشته بود تا صدای سقوط آر.پی.جی روی تنۀ قایق بلند شد. آتش قایق را در کام خود کشید. نگاهم ماند به شعله‌هایی که پیچ می‌خوردند به بلندای آسمان.
کد خبر: ۴۸۴۶۰۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۲۲

نوید شاهد - علی داوودی یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می‌گوید: سه ماهی می‌شد که مشغول طرح بودم و توی کارگاه وقتم می‌گذشت. دلم برای خانواده‌ و شهرم تنگ‌ شده بود. طرح را روی سد دز پیاده کردیم که روی آب ماند و پایین نرفت. حالا آب سرکش دز از پایین و اطراف مهار شده بود و بهترین جا برای آموزش شنا بود.
کد خبر: ۴۸۴۶۰۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۲۱

نوید شاهد - اصغر نصیری یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می گوید: مسیر شلوغ بود و از سرسام موج‌های انفجار راه را گم کردیم. زیر نور منور‌های رنگ‌به‌رنگ عراق دیدم که قایق محکم به اسکله‌ای خورد و ایستاد. از ترس اینکه حالا خودمان اسیر بشویم نفس در سینه‌هایمان حبس شد.
کد خبر: ۴۸۴۶۰۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۲۰

نوید شاهد - احمد محمدی یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می گوید: بعد از عملیات بدر که پیگیر هویت آن جنازه شدم، فهمیدم پیکر یکی از بچه‌های خلخال بوده که در عملیات خیبر مجروح شده و در آن بیراهه گیر افتاده. هیچ‌وقت دیگر نتوانستم آن میدانچه را پیدا کنم. گاهی فکر می‌کنم بی‌قراری و اشک‌های پنهان یک مادر در نماز شب‌هایش بود که نیمه‌های شب مرا به آن سمت کشانده بود.
کد خبر: ۴۸۴۶۰۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۱۹

نوید شاهد - احمد فتحی یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می گوید: یکی از بچه ها که حال خوشی نداشت، روی زمین نشست و زانوی غم بغل گرفت و گریه کرد. چند لحظه بعد داد زد: «پیدا کردم، پیداش کردم.»
کد خبر: ۴۸۴۶۰۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۱۷

نوید شاهد - محمدجواد محجوبی یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می گوید: ماسکم را توی قایق جا گذاشته بودم. از سنگر بیرون دویدم. باران می بارید. دنبال ماسکم رفتم داخل قایق، آنجا نبود. باران اثر شیمیایی را کم کرده بود، اما کمی از آن را استنشاق کردم.
کد خبر: ۴۸۴۵۹۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۱۶

نوید شاهد - سید آیت ابراهیمی یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می گوید: ما را از شیراز به منطقه‌ی بهمن‌شیر و منطقه‌ی سد دز انتقال دادند. شبانه تمرین می‌کردیم. در آن دوران تحریم‌ها به حدی شدید بودند که لباس غواصی نداشتیم.
کد خبر: ۴۸۴۵۹۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۱۵

نوید شاهد - سید آیت ابراهیمی یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می‌گوید: آقای ایران‌زاد را پیدا کردم. او جانشین شهید باکری بود. به من گفت: سید در چادر فرماندهی یک امانتی دارید. همان روز رفتم چادر فرماندهی، آقای ایران‌زاد پاکتی را به من دادند و گفتند شهید باکری قبل شهادتشان این‌ها را برای شما آماده کرده بودند.
کد خبر: ۴۸۴۵۹۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۱۴

نوید شاهد - رضا کاظمی راد یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می گوید: حمید را بیدار کردم و گفتم: «برادر! ببین کجا خوابیدیم.»چشمش که به صورت من افتاد، بلند شد و نشست. تعجّب کرده بود. جسدها را نشانش دادم. خندید و گفت: «اصلاً شبیه خودت نیستی رضا!».
کد خبر: ۴۸۴۵۹۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۱۳

خاطرات "فضل الله جابری" رزمنده کرمانشاهی در عملیات مرصاد؛
نوید شاهد - "فضل الله جابری" رزمنده کرمانشاهی در عملیات مرصاد می‌گوید: «یک بالگرد سبز رنگ به اسلام آباد غرب آمد مردم گفتند مریم و مسعود رجوی بودند که برگ نوشته هایی روی شهر ریختند، در آن برگه‌ها نوشته شده بود ارتش آزادی بخش می آید، با آن ها همکاری کنید و پاسداران را بکشید. منافقین با بی‌رحمی هر پاسداری که بر سر راهشان قرار می‌گرفت را می‌کُشتند.»
کد خبر: ۴۸۴۱۵۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۰۶

خاطرات خودنوشت شهید "منوچهر جانجانی" از شهدای عملیات مرصاد؛
نوید شاهد - شهید "منوچهر جانجانی" یکی از شهدای عملیات مرصاد است که در یکی از خاطرات خود می گوید: «برادران! دستم ناراحتی دارد کمک می‌خواهم، با آمبولانس مرا به اورژانس ارتش انتقال دادند. ساعت دو نیمه شب بود که به هوش آمدم و دیدم در بیمارستان هستم و مرا عمل کرده و دستم را قطع کرده‌اند.»
کد خبر: ۴۸۴۰۲۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۰۴

نوید شاهد - «اشتباهی یک لحظه متوجه شدیم که پشت یک عراقی هستیم که پشت تیربار نشسته است. از ترس نیمه جان شدیم و هر لحظه منتظر بودیم که عراقی برگردد و ما را آبکش کند ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۸۳۸۳۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۴/۳۱

نوید شاهد - «دشمن شروع کرد به اسیر گرفتن نیروها. به غیر از من چندین نفر نیز در داخل لوله‌ها بودند، دستم از همه جا کوتاه شده بود ولی از یاد خدا غافل نبودم شروع به خواندن آیت‌الکرسی کردم ...» ادامه این خاطره از زبان رزمنده اسلام "بهنام ذوالقدر" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۸۳۶۶۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۴/۲۹

نوید شاهد - «حمزه خسروی رفت مقابل حاجی ایستاد و گلن‌گدن را کشید و می‌خواست با زور به عملیات برود، حاجی چیزی در گوش حمزه گفت و حمزه آرام شد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحی‌لوشانی" است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۴۸۳۳۷۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۴/۲۴

برگرفته از کتاب موج انفجار؛
نوید شاهد - «زندگی در جزیره بسیار مشکل بود. رزمندگان از صبح تا شب در درون سنگر بودند و در بعضی مناطق تا زانو در آب بودند. در آنجا اگر کسی در روز سرش را از سنگر بیرون می‌آورد، آتش دشمن تهدیدش می‌کرد ...» ادامه این خاطره را از زبان " رزمنده دفاع مقدس بهرام ایراندوست" در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۸۳۳۷۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۴/۲۴

پدر شهید والامقام «فرج حسینی»؛
نوید شاهد - حاج یادگار حسینی پدر شهید والامقام "فرج حسینی" که خود از رزمندگان سال‌های جبهه و جنگ بود بر اثر کهولت سن به دیدار فرزندش شتافت و عصر امروز در جوار امامزاده فخرالدین(ع) به حضور مردم ولایتمدار شهرستان دهلران و با رعایت کردن پروتکل های بهداشتی تشییع خواهد شد.
کد خبر: ۴۸۲۷۸۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۴/۱۵

نوید شاهد - «در دریاچه مریوان با هر قلابی که می‌انداختی بعد از چند دقیقه یک ماهی کپور بزرگ به قلاب می‌آمد. وقتی که وارد پادگان حر مقر جندالله مریوان، می‌شدی بوی ماهی همه جا را پر کرده بود ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس «کامبیز فتحی‌لوشانی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۸۲۲۲۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۴/۰۷

نوید شاهد - در قسمتی از کتاب "گفته‌هایی از اسارت"، روزهای سخت و غم انگیز اسارت را روایت می‌کند، که می‌خوانیم: «آتش سنگین دشمن برای مقابله با حمله رزمندگان ما، تلفات زیادی را بر نیروهای ما وارد ساخت اما آن شب تا صبح درگیری ادامه پیدا کرد، در جبهه‌ای که ما حمله را شروع کرده بودیم، پیشروی ادامه داشت طوری که پاسگاه زید را هم پشت سر گذاشته و به طرف مرز ایران و عراق جلو می رفتیم در طول مسیر چند تن از نیروهای عراقی را نیز به اسارت گرفته و به پشت جبهه انتقال دادیم.»
کد خبر: ۴۸۱۷۲۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۳۱

خاطرات رزمنده کرمانشاهی/ قسمت 6؛
نوید شاهد – " مصطفی محمدی" یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس کرمانشاهی است که در بخشی از خاطرات خود می‌گوید: «فرمانده محور گفت این پاسداران‌نما، جاسوس عراقی‌ها و عضو خلق عرب بوده و همدست هم داشته که دنبال آن ها می گردیم ،نزدیک مقر شما بی‌سیم از آنها کشف کردیم...»
کد خبر: ۴۸۱۶۸۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۳۱