پدر شهید - صفحه 3

پدر شهید
خاطرات شفاهی والدین شهدا

شهیدی که پیش از دیدار با فرزندش به شهادت رسید

پدر شهید «سالم زارعی» می‌گوید: خیلی بچه خوبی بود. همیشه می‌گفت؛ من از جنگ فرار نمی‌کنم، یا شهید می‌شوم یا زنده می‌مانم اما از وطنم دفاع می‌کنم. شهید هیچگاه فرزندش را ندید، وقتی فرزندش به دنیا آمد یک نامه برای شهید فرستادیم که فرزندت به دنیا آمد و اسمش را جاسم گذاشتیم.
خاطرات شفاهی والدین شهدا

شهید مبارزه با قاچاق

پدر شهید «حسن کریمی قلعه‌قاضی» می‌گوید: پسرم خیلی مهربان و خوش اخلاق بود. همیشه به من می‌گفت؛ پدر برای بزرگ کردن من خیلی زحمت کشیدی الان نوبت من است که به شما خدمت کنم. از یزد به سمت بندرعباس می‌آمدم که یک پیام برایم آمد که حسن کریمی شهید شد، آن موقع نفهمیدم که چطور خودم را به بندرعباس رساندم.
خاطرات شفاهی والدین شهدا

برای پیدا کردن فرزند شهیدم، تمام شهرها را گشتم

پدر شهید «حسن نوشادی» می‌گوید: یک روز پسرم گفت بابا می‌خواهم به جبهه بروم، به او گفتم تو هنوز ثبت‌نام نکرده‌ای، گفت ثبت‌نام می‌کنم و می‌روم. برای خودش پرونده تشکیل داد، با ما خداحافظی کرد و به جبهه رفت، رفت و دیگر برنگشت و همان جا به شهادت رسید. تمام شهرها را برای پیدا کردنش گشتم تا اینکه به لطف خداوند پیکرش را پیدا کردم. فقط یک بار خوابش را دیدم. آرزو دارم یک مرتبه دیگر خواب شهیدم را ببینم.
خاطرات شفاهی والدین شهدا

شهیدی که جانش را فدای همکارانش کرد

پدر شهید «رضا بلوچی» می‌گوید: در سن 18 سالگی که وارد این صنعت شد پشتکار، راستی، صداقت، ایمان و عبادت جزئی از کارش بود. سال 1381 وارد سازمان وزارت دفاع شد و در سال 1398 حین انجام وظیفه امداد و نجات، جانش را فدای همکارانش کرد و لبیک به ندای خداوند متعال گفت.
خاطرات شفاهی والدین شهدا

من از شهادت پسرم راضی‌ام!

پدر شهید «جمعه احمدی» می‌گوید: روزی که شهید پرواز داشت می‌خواستم تا فرودگاه بندرعباس او را همراهی کنم ولی وقتی به بندرلنگه رسیدیم به من گفت؛ بابا تو همراهمان نیا، خودمان با ماشین می‌رویم. حدود ساعت چهار بعدازظهر بود که خبر رسید هواپیما را با موشک زدند و بقایای آن به داخل دریا افتاده است. من از شهادت پسرم راضی هستم.
خاطرات شفاهی والدین شهدا

وقتی بچه بود خواب شهادتش را دیده بودم

پدر شهید «سید مجتبی حسینی» می‌گوید: یک شب خواب دیدم یک شهیدی از طرف غرب برایم آوردند که خیلی نسبت نزدیک با من دارد تعجب کردم خوابم را برای کسی تعریف نکردم بزرگ شد سربازی رفت و استخدام نیروی انتظامی شد و در زاهدان خدمت می‌کرد، بعد از آن خوابم به یادم آمد گفتم پسرم شهید میشه اون عاشق شهادت بود عکس‌های خود را کنار شهدا می‌گذاشت، ذاکر امام حسین ع بود، اول محرم شهید شد. بدن مبارکش تکه تکه شده بود که قابل شناسایی نبود.

بعد از شهادتش او را دیدم، نه در خواب بلکه در واقعیت

آخرین بار که بعد از شهادتش او را دیدم نه در خواب، بلکه در واقعیت برای زیارت سیدالشهدا به کربلا رفته بودم. در صحن حرم امام حسین علیه‌السلام حمید را دیدم که نماز می‌خواند و زیارت عاشورا را با صدای بلند تلاوت می‌کرد. بعد از اینکه دعایش تمام شد به من نگاه کرد و خندید و گفت: شما هم به کربلا آمده‌اید. بله حمید راهش را شناخت.

پدر شهید نیلفروشان: عباس همه عمر خود را صرف دفاع از مظلومان کرد

پدر شهید سردار نیلفروشان گفت: عباس اعتقاد زیادی به ولایت، امام و رهبری داشت و همه عمر خود را در میدان جنگ برای دفاع از مظلومان سپری کرد.
خاطره‌‌ای از شهید «ولی شهبازی سرگزی»

شهیدی که برای رفتن به جبهه مصمم بود

پدر شهید تعریف می‌کند: آن زمان آنقدر شوق به جبهه رفتن در جوانان زیاد بود که پسر من نیز از آن مستثنی نبود اما من به دلیل سن کمی که داشت مانع رفتنش می‌شدم که او شکایت مرا نزد امام جمعه شهر بُرد تا شاید...
خاطره‌‌ای از شهید «اسماعیل فرخی‌نژاد»

در حالی که ذکر یا اباالفضل(ع) بر لب داشت به شهادت رسید

پدر شهید تعریف می‌کند: سرانجام آن ترکشی که ماموریت داشت او را به معبود و معشوقش برساند از راه رسید و اسماعیل در حالی که ذکر مبارک یا اباالفضل(ع) بر لب داشت از فرش به عرش پر کشید و...
خاطره‌‌ای از شهید «منصور آتش‌فراز»

پدر مانند کوه محکم و استوار باش

پدر شهید تعریف می‌کند: به شهید گفتم سه تا پسر دارم که دو نفرشان به جبهه رفته‌اند و اگر تو هم بروی من تنها می‌شوم. شهید گفت؛ بابا این کوه را می‌بینی؟ مانند این کوه محکم و استوار باش.
خاطره‌‌ای از شهید «موسی اجدادزاده»

خاک کربلا، هدیه‌ای به پدر

پدر شهید تعریف می‌کند: «موسی مقداری از خاک کربلا را برایم آورده بود و آخرین حرفش این بود که دعا کنید در همین خاک شهید شوم...»
خاطره‌‌ای از شهید «اسماعیل فرخی‌نژاد»

رزمنده هنرمند

پدر شهید تعریف می‌کند: «هم قاری بود و هم مداح، صدای بسیار زیبایی داشت، بسیار زودرنج و دارای روحیه‌ای لطیف بود. زمان دبیرستان داور ثابت مسابقات قرآن بود اما در مسابقات شرکت نمی‌کرد، به همین خاطر...»

روایت پدر شهید ی از خبر تلخ مفقود شدن پسرش

پدر شهید «هوشنگ گچی برازجانی» روایتی غم انگیز از انتظار ۴۰ روز خبر مفقود شدن پسرش می‌گوید. در ادامه خبر مصاحبه این پدر شهید عزیز را ببنید.

اسلام بالاتر از پسر است

پدر شهید «سیف الله سبک رو» می‌گوید: آخرین باری که می‌خواست برود به او گفتم: پسرم! می‌خواهم امروز کاری کنم که محلی‌ها بگویند اسلام بالاتر از پسر است.

پدر شهید والامقام «ناصر خطی دیزآبادی» به فرزند شهیدش پیوست

«حاج ولی خطی دیزآبادی» پدر صبور شهید والامقام «ناصر خطی دیزآبادی» به فرزند شهیدش پیوست.
خاطرات شفاهی والدین شهدا

دفاع از وطن وظیفه همه ماست

پدر شهید «افروتن شمسایی» می‌گوید: به شهید گفتم الان زود است که بخواهی به سربازی بروی ولی او گفت؛ «می‌خواهم به صورت داوطلب بروم و اگر شهید شوم برای شما یک سعادت است»، تو توپخانه خدمت می‌کرد و بعدها بی‌سیم‌چی شد. اینطور نیست که ما راحت باشیم و بگوییم بقیه هستن که از کشور دفاع کنند، دفاع از وطن وظیفه همه ماست.

پدر شهید والامقام «اکبر آقاجانی» به فرزند شهیدش پیوست

«حاج سلیمان آقاجانی» پدر صبور شهید والامقام «اکبر آقاجانی» به فرزند شهیدش پیوست.

پسرم تشنه شهادت بود و به آرزویش رسید

ستوان سوم شهید «پیرولی علیزاده» که زمان دفاع مقدس سال‌ها همراه پدر و برادرش در جبهه حضور داشت و همیشه آرزوی شهادت می‌کرد، بعد از جنگ در باغ شهادت به رویش گشوده شد. در سالگرد شهادت فیلم مصاحبه با پدر این شهید گرانقدر منتشر می‌شود.
خاطره‌‌ای از شهید «عبدالرحمن بستکی‌زاده»

فرزندم امانت خدا بود

پدر شهید تعریف می‌کند: «وقتی به خانه رسیدیم ماجرای پسرم را بهم گفتند. دیگه نفهمیدم چی شد تا اینکه خودمو توی بیمارستان دیدم که بستری شده بودم. فرزندم امانت خدا بود...»
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه