شهید «سید حسن شاهچراغ» شهید شد تا همیشه زنده بماند
به گزارش نوید شاهد سمنان، اولین روز اسفندماه ۱۳۶۴ در پی اصابت موشک رژیم بعثی به هواپیمای حامل شهید «سید حسن شاهچراغ» و چهل نفر از همراهانش که برای عزیمت به منطقه عملیاتی والفجر هشت و دیدار با حماسهآفرینان این عملیات عازم اهواز بودند، همگی به فیض شهادت نایل آمدند. روز قبل از شهادت، سید حسن به همسرش میگوید: «فردا به مسافرت میروم. استخارهام گرفتهام خوب آمده، باید بروم.» آن روز از همه روزها زودتر به خانه آمد. غسل شهادت کرد و همه را شاهد خود گرفت. فرندانش را در آغوش گرفت و برای همیشه رفت. انگار میدانست لحظه عروجش فرا رسیده است.
فرزند زمان خویش بود و در عصر خویش زندگی میکرد
«شهید سید حسن شاهچراغ» معروف به سید حسن شاهچراغی، نهم بهمنماه ۱۳۳۱ در یکی از محلههای قدیمی شهر دامغان به دنیا آمد. به عزت و یادمان پدربزرگ، سید حسنش نامیدند. او فرزند ارشد آقا سید مسیح بود. خودش میگوید: «من در یک خانواده روحانی تولد یافتم، تا آنجا که به یاد دارم هیچگاه از زندگی مرفه یعنی زندگیای که همه چیز در آن تمام باشد، برخوردار نبودم. روی هم رفته خانوادهای که با کمترین توقع و امکانات زندگی سازگار بود. زادگاه پدریام روستای حسنآباد از دهستان قهاب رستاق واقع در حاشیه کویر نمک است که در فاصله سی کیلومتری جنوب دامغان قرار دارد.» سید حسن در سایه مادری پرورش یافت که متدین، آلایش، علاقهمند به اسلام و قرآن و اهل بیت(ع) و روحانیت معظم بود. حقیقت خواهی، خلوص، عظمت روحی، صداقت، ایمان و تقوا، مردمداری و آزاداندیشی او زبانزد خاص و عام بود. وارد حوزه علمیه قم شود و همزمان دروس متوسطه را در کنار دروس حوزوی با هم بخواند. آنگاه ادبیات، فقه، اصول، زبان خارجه و تفسیر را خیلی خوب فرا گرفت و مدرس این رشتهها در حوزه نیز بود. او در کنار درس و بحث و کتاب و کلاس، فرزند زمان خویش بود و در عصر خویش زندگی میکرد. زمان و نیازمندیها را به خوبی میشناخت. درس، بحث و تحقیق هرگز نتوانست مانع حضور او در صحنههای مبارزه گردد. او بسیاری از مطالعات خود را در سنگر مبارزات انجام میداد. در سالهای مبارزه، بارها و بارها تحت تعقیب و آزار قرار گرفت.
میخواست به خدا برسد
او دنیا و متعلقات آن را وسیلهای برای رسیدن به خدا میدانست. طلبهای سادهزیست که فکرش، ایمانش و تعهدش همیشه پیامبخش همگان بود. تأثیر هدایتی، تربیتی و علمی که از اندیشه ژرف عالمانی چون شهیدان والامقام بهشتی و قدوسی(ره) در زندگی و شخصیت وجودیاش پذیرفته بود، از او طلبهای با کفایت و انسانی برجسته ساخته بود. شهید شاهچراغ پس از پیروزی انقلاب اسلامی به عنوان یکی از مشاوران و مسئول دفتر شهید آیتالله قدوسی در دادستانی انقلاب به فعالیت پرداخت و سپس از سوی مردم دامغان به نمایندگی مجلس برگزیده شد. سید حسن در بسیاری از مقاطع و در قالب کاروانهای سیاسی و ... به نقاط مختلف آسیا، آفریقا، اروپا و آمریکا سفر کرد. هند، پاکستان، ژاپن، چین، بنگلادش، اندونزی، تایلند، سنگاپور، هنگکنگ، سوریه، لبنان، بحرین، امارات، قطر، یمن، آلمان، انگلستان، سنگال، مالی، ساحلعاج، بوتی، گانا، سیرالئون، لیبریا و ... از جمله کشورهایی هستند که جهت پیاده کردن اهداف جمهوری اسلامی، میزبان شهید بودهاند. آخرین سفر ایشان به همراه رهبری معظم انقلاب اسلامی به کشور نیجریه بود. در آذرماه ۱۳۶۱ به تقاضای وزیر وقت ارشاد اسلامی، مسئولیت مؤسسه کیهان را پذیرفت و در اولین روز اسفندماه ۱۳۶۴ در پی اصابت موشک رژیم بعثی به هواپیمای حامل ایشان به شهادت رسید.
برای خدمت آمده بود
فرزند شهید، سید مهدی شاهچراغ نقل میکند: مسئول انتخاباتی پدرم آقای معلی بود که از انقلابیون و زندانیان سیاسی بود. ایشان تعریف میکرد: «شهید شب قبل از انتخابات در مسجد جامع سخنرانی کرد. در آن سخنرانی نام تکتک رقبای انتخاباتی خود را میبرد و از آنها باتوجه به خصوصیاتی که داشتند، تعریف میکند. مثلاً میگوید «آقای فلانی حق استادی به گردن بنده دارند و خدمت زیادی به مردم کردهاند و یا فلانی رتبه علمی بالاتری نسبت به من دارند» و برای آنها تبلیغ میکنند و در پایان میگوید: «من نیز به عنوان یک طلبه ساده، چون مردم از من خواستند شرکت کردم، شما به هر کدام از کاندیداها رای بدهید، هم شما به وظیفهتان عمل کردهاید، هم من عمل کردهام.»
آقازاده
سید مهدی اضافه کرد: روزی یک خبرنگار به من گفت: «پدر شما که نماینده مجلس شورای اسلامی بوده است، شما نیز جزو آقازادهها به حساب میآیید؟» گفتم: «نه، پدرم هیچگاه به دنبال ثروت و مقام نبوده است. پدرم از روزی که مجلس شورای اسلامی تشکیل شد تا روز شهادتشان نماینده مجلس بود و دوستان و اطرافیانش میگفتند: «خودت هیچ، اما فرزندان و همسرت نیاز به یک سقف دارند، برای خودت خانهای بخر!» ایشان میگفت: «تا جمهوری اسلامی است سایه بالای سر ما خواهد بود.» من این جمله را مکرراً از آشنایان ایشان شنیده بودم. با گفتن این جمله اشک در چشمان آن خبرنگار جمع شد.
قله شهادت
استاد حسین معلم درخصوص سید حسن میگوید: ایشان در اوج جوانی به قلهای میرسد که درخشندگیاش از بین نمیرود؛ یعنی قله شهادت. او شهید شد تا همیشه زنده بماند و به او مرده نگویند. وقتی یک نظر کوتاه به زندگی شهید شاهچراغ بیندازیم، میبینیم که مسیر عوض نکرده است. از روزی که پا به میدان گذاشت تا روزی که جامه شهادت را بر تن کرد، در یک خط مستقیم حرکت کرد. بزرگترین هدیهای که خدای علی اعلی به او بخشید و امتیازات او را علیالدوام تا دامان قیامت ثابت و پایدار کرد شهادت بود؛ البته شهادتی آگاهانه!
تو شهید بودی و ما نمیدانستیم
رضا داوری یکی از همشهریانش دلنوشتهای تقدیم شهید کرده است: چه آسوده و آزاد در میان خلق گام مینهی. نه از سرزنش میهراسی و نه از ستایش به شوق میآیی. نه خدمت تو را فریفته خود میسازد نه مال و مقام. دیگر اندوههای خاک، چهره تو را درهم فرو نمیبرد. غمهایت را در خویش فرو میریزی و یک سر گشاده رو میشوی. به دین داری، به سوختن، به نفس مطمئنه، اصلا تو به مرتبه فنا رسیدهای. حالا اگر پیکرت از میان خلق رخت بربندد، حضورت همهجا ابدی است. نه چندین و چند سال که اگر روزگاران بیشمار هم بر نبودنت بگذرد، همه چیز بوی حضور تو را دارد. هرم نفس مسیحاییات، صدای گامهایت، دست نوازشت، نگاه آسمانیات و لبخند نرمت هرگز گم نمیشود؛ چون تو شهیدی و شاهدی و حضور داری. همانگاه که در میان ما بودی شهید بودی و نمیدانستیم.
در دل مردم جای داشت
مریم مقبلی، رونامهنگار دامغانی میگوید: اکثر اوقات در شهر پیاده رفت و آمد میکرد تا بتواند با مردم قدم بزند و پای حرف و حدیثشان بنشیند. دل بیکینه و مهربانی داشت و بسیار گسترده بود. خستگی نمیشناخت. بسیاری را با کتاب آشنا کرد. بسیاری را با قلم و بسیاری را تا آخر عمر هدایت کرد. به جرأت میتوان گفت که یک لحظه از زندگی سی و چند سالهاش را بدون فایده رساندن به دیگران سپری نکرد. به همان نسبت که در دل مردم اطرافش جای داشت و جا باز میکرد، به همین سرعت در مراتب بالای کشوری پیشرفت میکرد. یک عاشق به تمام معنا بود. در زندگیاش این موهبت الهی را درک و تا آخر با آن زیست و با آن از این دنیا به سرای جاویدان پر کشید. او کسی بود که آنچه را بدان معتقد بود به راحتی به منصه ظهور و عمل میآورد. شعار را به شعور و عمل تبدیل میکرد و صداقت را تا منتهای درجه ممکن معتقد و مجری بود.
خوشحالم که پای کار انقلاب بودهام
شهید شاهچراغ در یادداشتهایش مینویسد: خوشحالم که میتوانم ادعا کنم که حتی از دوران بلوغ تا امروز یک لحظه بر عمر من نگذشته که در فکر به تحقق رساندن یک آرمان مقدس مثل آرمانهای حضرت امام خمینی(ره) و انقلاب اسلامی و پیاده کردن اسلام نباشم. من نزدیک انقلاب هم در دامغان بودم و هم جریاناتی که میگذشت، از اشغال و در محاصره گرفتن مراکز دولتی و پایگاههای رژیم سابق را بنده در آن دخالت داشتم. قبل از انقلاب نیز سخنرانیهایی میکردم و مکرر اتفاق میافتاد که جلسات سخنرانی ما را به هم میزدند یا تعطیل میکردند و این سخنرانیها منحصر به ما و معروف بود.
خداوندا! از تو میخواهم شهادت نصیبم کنی
و گذری بر وصیتنامه شهید که در روز شهادتش نگاشت، نشان از حالات روحی عمیق او در ادراک مقام متعالی شهادت دارد:
با آرزوی شهادت برای خویش و پیروزی برای اسلام و انقلاب اسلامی بنا بر وظیفه اسلامی وصیتنامه خود را به اختصار مینگارم: با اعتقاد راسخ به وحدانیت خداوند و حقانیت معاد و بهشت و جهنم و کلیه اصول و فروع دین شریف اسلام، خداوند را سپاس میگویم که توفیق داد تا سربازی حقیر برای اسلام و جمهوری اسلامی باشم و پیروی کوچک برای رهبر بزرگ انقلاب اسلامی امام خمینی. لحظهای از عمرم از دوران تکلیف نگذشته مگر اینکه در اندیشه تعالی اسلام و گسترش مکتب جعفری بودم. گرچه در عمل ضعف و نقص فراوان داشتهام و از آنچه را که در پیشگاه خداوند انجام دادهام جز شرمساری و خجلت چیزی نمیبینم. مطمئنم اگر فضل و رحمت الهی شاملم نشود، شایسته بدترین عذابها و عقابها میباشم.
خداوندا! از تو میخواهم شهادت نصیبم کنی تا شاید در خیل پر برکت شهیدان و صفای روح آنان عفو بهرهام گردد و یا از بدرقه خالصانه هزاران مسلمانی که در تشییع جنازه شهیدان مشارکت میکنند و آثار پر برکتی که این خونها دارد، ذرهای هم هدیه من باشد و موجب نجات این روح آلوده و این جان وابسته گردد.
پروردگارا! مرا و خاندانم را و دوستانم را با شهادت من سرفراز فرما. شادمانم که از اموال دنیا چیز فراوانی ندارم. کتابهایم را به کتابخانه حسینیه حضرت ابوالفضل بدهید تا مورد استفاده عام قرار گیرد.
مرا در جمع شهیدان شهر دامغان دفن کنید تا از دعای مردم شهر بهره برم و نشانهای باشد بر اینکه جز خدمت قصدی نداشتهام و جز سربلندی و ایمان محکم و ترقی برای دامغان چیزی نمیخواهم. امروزی که سطور را مینویسم در دل نسبت به هیچکس و هیچ گروه جز ملحدان و منافقان آدمکش و دشمنان اسلام احساس رقابت، حسادت و ناراحتی نمیکنم و اگر حقی بر کسی داشتهام از آن میگذرم؛ باشد که آنان نیز برای خدا نسبت به من بگذرند و دعایشان را برای من بفرستند.
انتهای گزارش/