حاج جعفر شرفیه میگوید: «محمد جلوی همه گفت: همه مرا حلال کنید. غیرت و تعصبم به من اجازه نمیدهد، من باشم و دوستانم به شهادت برسند. با شنیدن حرفهای محمد به خودم بالیدم که پدر چنین فرزندی هستم. در دلم خدا را شکر کردم. پسرم مثل برادرش امیر، راهش را انتخاب کرده و دفاع از خاک و ناموسش برایش هزار بار ارزشمندتر از جانش است.»
ابوتراب کاتبی گفت: «حاج قاسم فردی بیبدیل و اسطورهای حماسهساز بود و خلاء وجودی او در منطقه پرآشوب خاورمیانه در حال حاضر و شرایط فعلی مقاومت به خوبی نمایان و برجسته است. اگر حاج قاسم میداندار بود، شاید سرنوشت میدان مقاومت طور دیگری رقم میخورد.»
مادر شهید «سید حسن شاهچراغ» گفت: «پنج سالش بود که یک شب تب شدیدی کرد. دمدمای اذان صبح بود که دیدم بدنش یخ کرده و رنگش زرد شده است و گفتیم سید حسن مُرد. رفتم به پدرم خبر دادم و آمد بالای سرش و سید حسن را نذر امام رضا(ع) کرد و امام رضا(ع) را واسطه قرار داد تا حال بچهام خوب شود. لحظاتی گذشت و بچه چشمانش را باز کرد. او زنده ماند تا در راه انقلاب اسلامی و امام زمانش به شهادت برسد.»
همسر شهید «حسین عابدینی» گفت: «زندگی با شهید بسیار شیرین و عالی بود. درست است که شهید خیلی مشکلات داشت ولی به نظر من بسیار شیرین بود. پس از ازدواج از لحاظ معنوی خیلی رشد کردم به لطف شهدا و بهخاطر همین اصلا مشکلات زندگی به چشمم نمیآمد و برایم سخت نبود. مردم چیزهایی میگفتند اما من جز شیرینی چیزی ندیدم.»
«حسن براتی» گفت: «پسرم سه سال مفقودالاثر بود. ابتدا به ما گفتند که اسیر شده و بعد گفتند شهید شده تا اینکه در سال ۱۳۶۸ پس از تفحص تنها یک جفت پوتین از عیاکبرم آوردند. خیلی به امام و انقلاب علاقه داشت و بهخاطر همین درسش را رها کرد و به جبهه رفت.»
آزاده سیاسی و جانباز دفاع مقدس «حسین مهدیزاده» گفت: «سه بار توسط ساواک دستگیر شدم و به زندان رفتم. پس از شروع جنگ تحمیلی توفیق شصت و نه ماه حضور در جبههها را دارم و الان هم برای اطاعت از امر امام خود به مردم لبنان و غزه کمک کردهام و از مردم عزیز کشورم میخواهم برای شهادتم دعا کنند.»