دستان کوچک حضرت رقیه(س) زندگی را به من بخشید
شهید زنده، جانباز ۷۰ درصد دفاع مقدس، «ابراهیم قربانیان» در سال ۱۳۴۱ در شهر دیباج از توابع شهرستان دامغان دیده به جهان گشود. در دوران انقلاب همپای جوانان این مرز و بوم علیه رژیم ظالم شاهنشاهی مبارزه کرد و پس از پیروزی انقلاب و شروع جنگ تحمیلی، هجده ساله بود که برای دفاع از اسلام و سرزمینش به عنوان جهادگر راهی میدان نبرد شد. حاج ابراهیم پس از ماهها حضور در جبهههای نبرد و ایفای نقش در جبهه پشتیبانی و مهندسی مجروح شد و به خیل جانبازانی پیوست که در کنار شهدا افتخارآفرین شدند. نوید شاهد سمنان به مناسبت روز پدر، گفتگویی با این جانباز دفاع مقدس انجام داده است که تقدیم حضور علاقهمندان میشود.
اعزام به دشت آزادگان
من در شهر دیباج که قدیم میگفتند چهارده به دنیا آمدم. قبل از انقلاب که حدودا پانزده ساله بودم، بهخاطر درس و کار به دامغان آمدم و وارد کار فنی؛ تعمیرات ماشین سنگین شدم. سال ۵۷ تظاهرات به اوج خودش رسیده بود ما هم همراه جوانان انقلابی در تظاهرات علیه رژیم شاه شرکت میکردیم. غروبها میرفتیم مسجد جامع دامغان و آنجا حاج آقا ترابی و دیگر انقلابیون بودند و برنامهریزی برای فعالیتهای ضد رژیم شاه انجام میدادیم. بعد از پیروزی انقلاب هم عضو بسیج محله امام دامغان شدم. زمانی که جنگ تحمیلی شروع شد، من در دیماه سال ۵۹ چون تعمیرکار ماشین سنگین و راننده بولدوزر بودم، از طریق جهاد دامغان به دشت آزادگان خوزستان اعزام شدم. در آنجا متوجه شدیم بعثیها حمیدیه را هم گرفتهاند.
ایدهای برای پیروزی در عملیات
روزی دیدیم که شهید چمران با آیتالله خامنهای که تا آن موقع آنها را ندیده بودیم، آمدند منطقه ما. چون تلویزیونی نداشتیم که بتوانیم حتی یک بار هم چهره آنها را ببینیم، آنها را نشناختیم. نمیدانستیم که قرار است ایشان روزی رئیس جمهور و رهبر انقلاب شوند. در پادگان ما یک مسجد بود. در آنجا به ما گفتند که قرار است عملیاتی انجام بدهیم که بعثیها را مجبور کنیم از حمیدیه عقبنشینی کنند که نتوانند به سمت اهواز پیشروی کنند. تعداد بعثیها بسیار زیاد بود و نیروهای شهید چمران هم کم بودند، اما آماده نبرد. من آنجا پیشنهاد دادم که میتوانیم کاری انجام دهیم که آب رودخانه نیسان را هدایت کنیم به سمت منطقه تا منطقه را کاملا آب بگیرد و بعثیها مجبور به عقبنشینی شوند. شهید چمران کمی فکری کرد و گفت: «مگر چنین کاری امکانپذریر است؟» گفتم: «بله، ما اینجا بولدوزر را تعمیر کردیم و شبانه این کار را انجام میدهیم.» رهبر انقلاب و شهید چمران گفتند: «اگر بتوانید این کار را انجام بدهید، دشمن مجبور به عقبنشینی میشود.» ما به لطف خداوند و تلاش بچههای جهاد که جا دارد نام یکی از آنها را ذکر کنم؛ مرتضی علیآبادی این کار را انجام دادیم و آب منطقه را فراگرفت و به داخل سنگر بعثیها نفوذ کرد. تعدادی از آنها غرق و بقیه ظرف مدت کوتاهی مجبور به عقبنشینی شدند.
آزادسازی سوسنگرد بدون شلیک گلوله
بعد از این ماجرا آیتالله خامنهای در تهران سخنرانی کردند و گفتند: «ما بدون شلیک حتی یک گلوله، تا سوسنگرد را آزاد کردیم.» من در زمان دفاع مقدس از لحاظ فیزیکی بسیار لاغر اندام و زبل بودم. رهبر انقلاب که سال ۸۵ به استان سمنان تشریف آوردند، در جمع خانوادههای شاهد و ایثارگر این موضوع را مطرح کردند و فرمودند: «یک جوان کوچکی بود از استان سمنان که آب را هدایت کرد به سمت بعثیها، ما حتی یک گلوله هم شلیک نکردیم و تا سوسنگرد آزاد شد.» بعد از آن به بستان رفتیم و از پشت تپههای اللهاکبر جادهسازی کردیم و رفتیم تا پشت توپخانه بعثیها در بستان. من در این عملیات به شدت مجروح شدم. در زمانی که عملیات نداشتیم به بچههای جهاد آموزش رانندگی با بولدوزر میدادم. سردار شهید مرتضی شادلو اهل گرمسار بود؛ آنجا یک لودر زنجیری از بعثیها غنیمت گرفته بودیم و ایشان را با آن لودر آموزش میدادم تا کار با لودر را یاد بگیرد. بعد از آزادسازی بستان و درمان مجروحیتم حرکت کردیم و آمدیم رقابیه. شهید حسن باقری فرمانده عملیات بود. لشکر ۷۷ قرار بود آنجا روی رودخانه پل بزند که بهخاطر بارندگی شدید و جریان شدید آب نتوانسته بودند این کار را انجام دهند. شهید باقری فریاد میزد: «سریعتر قبل از اینکه اینجا توسط هواپیماهای دشمن شناسایی شود کار را انجام دهید.» بالاخره به سختی و با وجود اینکه چندین شهید دادیم و بچهها داخل رودخانه میافتادند و شهید میشدند، آن کار به نحو احسن انجام شد. عملیات شروع شد و تا دشت عباس این عملیات ادامه داشت و دست نیروهای بعثی را از دزفول و اندیمشک کوتاه کردیم.
از آزادسازی هویزه تا پیرانشهر
بعد از آن عملیات رفتیم به طرف نخلستانهای اهواز و عملیات آزادسازی هویزه و خرمشهر. حدود یک ماه و نیم طول کشید تا این عملیاتها هم با موفقیت انجام شد. معجزات خدا را در آزادسازی خرمشهر دیدیم و به قول امام خرمشهر را خدا آزاد کرد. در عملیات والفجر دو بعد از آزاد کردن جزیره مجنون، من جاده اصلی بصره بغداد را با بولدوزر بریدم و ارتباط این دو شهر قطع شد. وقتی پشت بصره رسیدیم و جادههای مواصلاتی به بصره را قطع کردیم، خبر به صدام رسید و صدام گفته بود اگر بصره سقوط کند، مثل این است که عراق سقوط کرده است و اقدام به بمباران شیمیایی کرد. نزدیک ظهر بود. من دیدم هواپیماها آمدند و بمباران کردند و دارد یک دود سفیدی همهجا متصاعد میشود. اولین بار بود که چنین چیزی میدیدیم و قبل از این، چنین چیزی ندیده بودیم، اما گفته بودند که احتمال دارد صدام از بمب شیمیایی استفاده کند ولی هنوز ماسکی وجود نداشت. در آنجا من شیمیایی شدم و نصف ریهام را از دست دادم. در بیمارستان جامجم تهران بستری شدم و پس از درمان به کردستان اعزام شدم. ما کار جادهسازی را از مهاباد تا نقَده شروع کردیم و در این بین سه بار توسط کوموله دموکرات کمین خوردیم. خیلی مواقع بچههای تامین جاده به موقع میرسیدند و آنها را تار و مار میکردند و گاهی هم شهدای زیادی میدادیم.
عنایت ویژه اهل بیت(ع)
برای عملیات قادر رفتیم سمت قله حسنبیگ و در مسیر، چند منطقه مثل پیرانشهر را آزاد کردیم. داشتم بالای کوه جاده میزدم که تردد آمبولانسها برای عملیات قادر آسان شود. آنجا من را شناسایی کردند و با کاتیوشا، بولدوزر من را زدند. من از ماشین چندین متر پرتاب شدم و افتادم آن طرف قله. همرزمانم میگفتند که تمام بدنم سیاه و مانند یک تکه گوشت کوبیده شده بودم. یکی از همشهریان من به نام حاج عقیل که در آنجا حضور داشت من را با آمبولانس تا بصره میبَرد و سپس با هلیکوپتر به بیمارستان صحرایی پیرانشهر. آنجا پزشکان گفته بودند که نمیشود برای او کاری کرد. حاج عقیل مرا میبَرد ارومیه که در آنجا کمی تنفسم بهتر میشود و مرا به بیمارستان امام خمینی(ره) تهران منتقل میکنند. در این مدت هم خانوادهام اصلا خبر نداشتند و پس از مدتی آنها باخبر شدند و آمدند بیمارستان و دیدند که من ضایعه نخاعی شدهام و نمیتوانم راه بروم. بعد از دو ماه که بیمارستان بودم معجزهای رخ داد. در خواب یکی از ائمه(ع) را دیدم. دست من را گرفت و گفت: «بلند شو، تو که شجاع هستی نباید اینطور روی تخت بخوابی!» گفتم آقا سید: «نمیتوانم راه بروم.» گفت: «من به شما میگویم بلند شو!» دستم را گرفت و من را بلند کرد. از آن موقع دیگر میتوانم با عصا راه بروم و عنایت ویژه اهل بیت(ع) به من شد.
دستان کوچکش مرا شفا داد
پیش از اعزام به کردستان، عقد کردم و فردای آن روز به کردستان اعزام شدم. حاصل آن ازدواج چهار فرزند پسر است. الان خانه ما روبروی گلزار شهدای دامغانی است. صبح وقتی وارد حیاط خانهام میشوم به شهدا سلام میکنم و با آنها صحبت میکنم. با خیلی از این شهدا همرزم بودم و وقتی آنها شهید میشدند، بسیار ناراحت و غمگین میشدم. در زندگیام همیشه به شهدا و ائمه(ع) توسل کردهام و الان نیز زندگی من با توسل به این عزیزان عجین است. در یکی از عملهای جراحی من که بسیار سخت بود، همسرم به حضرت رقیه(س) توسل میکند که من از اتاق عمل سالم برگردم و همیشه در سالروز شهادت این حضرت نذری بدهد. الان سالیان سال است که ما در سالروز شهادت حضرت رقیه(س) نذری میدهیم، چون دستان کوچکش مرا شفا داد. شهدای ما با اخلاص پا در میدان گذاشتند و الان هم هرکس به آنها توسل کند، دست خالی از پیشگاه آنها برنخواهد گشت، چون جسم آنها در بین ما نیست اما روح آنها همیشه در بین ما حاضر و ناظر اعمال ما هستند.
قدردان زحمات همسرم هستم
در این چند سال که من و امثال من در خانه هستیم و درد میکشیم، همسرانمان همیشه در کنارمان بودهاند صبر و تحمل و بیخوابیهای آنها بوده که ما توانستهایم تا الآن دوام بیاوریم. شما باید باشید و ببینید وقتی که درد تمام بدن ما را میگیرد، کمتر کسی است که میتواند کنارمان حضور داشته باشد، آن هم برای درمان و آرام کردن ما همه تلاش خود را بکند. آنها از تمام جوانی و خوشی خود گذشتند و در کنار ما ماندهاند. تنها کاری که میتوانیم برای آنها انجام دهیم، قدردانی از محب بیدریغ آنها است وگرنه چیزی درخور شان و منزلت آنها نداریم که تقدیمشان کنیم.
نسل جوان ایمان خود را حفظ کردهاند
در زمان دفاع مقدس جوانان این سرزمین برای خدا و برای دفاع از اسلام و وطنشان به میدان نبرد رفتند. من خودم الآن جوان دارم و میدانم که با هجمههایی که دشمنان نظام در فضای مجازی ایجاد کردهاند، ذهن و قلب جوانان ما را هدف قرار دادهند. با این حال از بین جوانان ما در این برهه از زمان، مدافعان حرمی پیدا میشوند که برای دفاع از حریم اهل بیت(ع) با اخلاص مهاجرت میکنند و در مقابل دشمنان اهل بیت(ع) بدون هیچ چشمداشتی میایستند. وقتی به پیادهروی اربعین نگاه میکنیم، آنجا کسانی هستند که اصلا به چهره آنها نمیخورد انسان مذهبی باشند، اما عشق اباعبداللهالحسین(ع) او را کشیده آنجا در دمای پنجاه درجه برای رسیدن به کربلا تمام سختیها را تحمل میکند. شاید بتوان گفت که نسل جوان ما از نسل جوان دوران دفاع مقدس هم بهترند که با وجود این همه هجمه، ایمان خود را حفظ کردهاند. اگر دشمنان ما بیایند و در بین جوانان ما زندگی کنند میفهمند که این نسل جوان هرگز ایمان خود را برای هیچ و پوچ از دست نمیدهند و همیشه برای دفاع از نظام خود آمادهاند. البته این موضوع را هم باید متذکر شوم که کمکاری برخی از مسئولان ما گاهی اوقات باعث دلسردی برخی از جوانان کشورمان میشود که انشاءالله مسئولان هم باید نشان دهند به فکر مردم هستند و از هیچ تلاشی برای آنها دریغ نمیکنند.
نسل جوان را پای کار بیاوریم
در زمان دفاع مقدس مستندات زیادی در جبههها ساخته شد و تصاویر زیادی از رزمندگان در میدان نبرد گرفته شد. اما الآن به آن صورت چیزی از آنها در رسانه ملی و فضای مجازی نمیبینیم. جوانان ما باید آن صحنهها را ببینند و با واقعیتها روبرو شوند. ببینند که رزمندگان ما چطور با اخلاص برای دفاع از سرزمینشان جانفشانی کردند. یکی دیگر از راههای آشنا شدن جوانان ما با سیره شهدا، برگزاری یادواره شهدا است اما نه این یادوارهها که برگزار میشود. ما باید همیشه این یادوارهها را در محلههایمان داشته باشیم. یادوارههای کوچک در هر محله که از کف محلههای ما جوانان در این مراسم شرکت کنند و خودِ جوانان هر محله در برپایی آن سهیم باشند.
قدر رهبرمان را بدانیم
در پایان هم باید عرض کنم که ملت ما باید قدر رهبر انقلاب را بدانند. رهبری که دشمنان نظام هم از او تعریف میکنند و با عزت زندگی کرده و هیچگاه جلوی دشمنان نظام تسلیم نشده است. اوج این کار را وقتی میبینیم که نخست وزیر ژاپن نامه ترامپ را برای ایشان میآورد و رهبر انقلاب اصلا توجهی به آن نمیکند و این یعنی اوج قدرت. نکته دیگر اینکه جوانان این مرز و بوم بسیار بااستعداد و با لیاقت هستند، همان جوانان که در عرصه نظامی خوش درخشیدند و سایه جنگ را از کشورمان برداشتند، مسئولان ما باید به آنها اعتماد کنند تا بیش از پیش کشورمان در عرصههای مختلف پیشرفت کند.
انتهای متن/