عجب ایمانی داشت مادر!
به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید رحمتالله عالیشاهی» هشتم شهریور ۱۳۴۱ در روستای بادلهکوه از توابع شهرستان دامغان به دنیا آمد. پدرش علی و مادرش معصومه نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. چهارم آذرماه ۱۳۶۱ با سمت تکتیرانداز در مریوان توسط نیروهای بعثی بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. پیکر وی را در گلزار شهدای فردوسرضای شهرستان زادگاهش به خاک سپردند.
سر از پا نمیشناخت
سال ۱۳۶۰ رحمتالله آمده بود مرخصی. میخواست بره از نزدیک امام(ره) رو ببینه. رفت جماران نوبت گرفت. بعد آمد دامغان، من و مادرم و برادر کوچکمان محمد و برادرزادهمان فاطمه را برداشت و ماشین گرفت. همه با هم رفتیم به دیدار امام(ره) در جماران. وقتی داشتیم برای ملاقات امام(ره) میرفتیم، رحمتالله سر از پا نمیشناخت.
(به نقل از خواهر شهید)
خدایا! این هدیه را از من قبول کن!
قبل از اینکه خبر شهادتش را به ما بدهند مادرم یک شب قبلش خواب دیده بود که گوشوارهای که در گوش دارد درآورده و میبیند که آن گوشواره شکسته. خوابش را برای مادربزرگم تعریف کرده بود. مادربزرگم گفته بود که خیر باشه انشاءالله!
اما مادرم خودش میگفت: «من مطمئنم که رحمتالله شهید شده.» شب بعد همان روز، نیمههای شب صدای در بلند شد. مادرم قبل از همه از خواب بیدار شد و در همان حال دو دستش را بالا برد و گفت: «خدایا! این هدیه را از من قبول کن! خدایا شکرت!» ما گریه افتادیم.
گفتیم هنوز که چیزی نشده. مادرم دوید جلوی در. یکی از بچههای سپاه و یکی از اقوام ما باهم آمده بودند. قبل از اینکه آنها چیزی بگن، مادرم گفت: «میدانم رحمتالله شهید شده.» بعد پسرعموم گفت: «نه زنعمو! حال فاطمه(برادرزادهام) بد شد بردیمش بیمارستان.» ولی مادرم قبول نکرد و بعد باهم آمدیم دامغان. وقتی رفتیم منزل برادرم فهمیدیم رحمتالله شهید شده. تمام طول مدتی که از ده تا دامغان آمدیم، مادر خدا را شکر میکرد. حالا که خودم مادرم، میفهمم مادر یعنی چی! با خودم میگویم عجب ایمانی داشت مادر!
(به نقل از خواهر شهید)
صداقتش زبانزد بود
صداقت برادرم در زندگی زبانزد بستگان بود. اگر گاهی بعضی از بستگان دچار اختلاف میشدند، تمام تلاش خود را به کار میگرفت تا اختلافات آنها را برطرف کند.
(به نقل از برادر شهید)
حضور معنوی شهید
حضور معنوی شهید در زندگی ما این است که وابستگی انسان به این زندگی فانی دنیا را از بین میبرد و به انسان تفهیم میکند که اگر روزی نیاز باشد که انسان جان و مال خود را در راه خدا و یاری دین خدا تقدیم نماید برای او آسان خواهد بود.
(به نقل از برادر شهید)
آگاه به مسائل زمانش بود
اخوی شهیدم همیشه میگفت: «یاد خدا باشید و هیچوقت خدا را فراموش نکنید!» هنوز بعد از گذشت این همه سال، او را در زندگی خودم احساس میکنم. آدمی که به ظاهر سواد چندانی هم نداشت ولی آگاه به مسائل زمان خودش بود.
(به نقل از برادر شهید)
یادگاری ارزشمند
شهید رحمتالله یک مفاتیح داشت که همیشه همراهش بود. زمانی که شهید شده بود، مفاتیح توی جیبش بود و خونی شده بود. با خط خودش آخر مفاتیح اسمش را نوشته بود. بعد از شهادتش، من این مفاتیح را نزد خودم نگه داشتهام.
(به نقل از خواهر شهید)
انتهای متن/