عکس امام را روی قلبش میگذاشت
به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید علی نفری» سوم مرداد ۱۳۳۶ در روستای یاتریعلیا از توابع شهرستان گرمسار به دنیا آمد. پدرش علیاکبر و مادرش منور نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. تعمیرکار خودرو بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. نهم آذرماه ۱۳۶۰ در بستان بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار وی در امامزاده علیاکبر زادگاهش واقع است.
میدانست که دیگر برنمیگردد
یک روز سرِ زمین بودم که از دور صدای ماشین به گوشم رسید. وقتی نگاه کردم، دیدم علی است. ماشین را خاموش کرد و آمد پیشم. کمکم کرد و یک ساعت بعد رفت از توی ماشین پاکتی را آورد.
گفتم: «بابا! توی پاکت چیه؟» گفت: «سند ماشینم.» گفتم: «مگه میخوای ماشینو بفروشی؟» گفت: «نه، میخوام برم جبهه، میخوام قبل از رفتن ماشین رو به نامت کنم.» میدانست که دیگر از جبهه برنمیگردد.
(به نقل از پدر شهید)
عکس را روی قلبش میگذاشت
صبح که از خانه بیرون رفت، عصر دیروقت برگشت. زودتر شامشان را دادم تا بروند استراحت کنند. علی رفت توی اتاقش. چند ساعت گذشت، ولی برق اتاقش همانطور روشن بود. آهسته دستگیره در را چرخاندم و رفتم توی اتاقش. دستم را روی کلید برق بردم که دیدم علی گفت: «مامان! من بیدارم.» دراز کشیده بود و عکس امام را گذاشت روی قلبش، برگههای کاغذ دور و برش مال پایگاه بسیج بود.
گفتم: «خستهای بخواب!» عکس امام را بوسید و گفت: «چهره امام را که میبینم به یاد حرفش میافتم و انگیزه پیدا میکنم.» با تمام احساس این حرف را زد.
(به نقل از مادر شهید)
با دیدن عکس علی به گریه افتاد
زنگ در به صدا درآمد. وقتی در را باز کردم، مردی غریبه بود. گفتم: «بفرمایید! با کی کار داری؟» گفت: «علی آقا نفری.» زبان در دهانم نمیچرخید. مرد گفت: «خونه نیست؟» گفتم: «نه!» ناگهان چشمش به عکس روی دیوار افتاد. ناباورانه نگاه کرد و چیزی به روی خودش نیاورد.
دوباره گفت: «شما نسبتی با علی آقا دارین؟» گفتم: «برادرشم.» و با اشاره به عکس گفتم: «این هم علیه.» مرد به دیوار تکیه داد و یک دل سیر گریه کرد. گفتم: «تو اونو از کجا میشناختی؟» گفت: «چند سال پیش به همراه خونوادهام از تهران داشتیم میاومدیم که بریم مشهد. وقتی به گرمسار رسیدیم، ماشینم خراب شد. به چهکنم چهکنم افتاده بودم که علی آقا پیداش شد وگفت: «چی شده؟» بعد اومد نگاهی به ماشینم کرد و گفت: «موتورش سوخته و طول میکشه تا درست بشه.» وقتی زن و بچهام رو دید که همراه من هستن، ما رو آورد خونه تا ماشینم درست شد و رفتیم مشهد.»
(به نقل از برادر شهید)
انتهای متن/