توسل به حضرت زینب و رقیه(س) برای بازگشت یادگاری شهید
به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید ذبیحالله دامغانیان» یکم شهریور ۱۳۴۴ در روستای رکنآباد از توابع شهرستان سمنان به دنیا آمد. پدرش نصرالله و مادرش ربابه نام داشت. تا دوم راهنمایی درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. دهم آبان ۱۳۶۳ در بانه هنگام درگیری با نیروهای بعثی بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای روستای محمودآباد شهرستان زادگاهش قرار دارد.
این خاطرات به نقل از مادر شهید است که تقدیم حضورتان میشود.
روز حساب و کتاب مییای جواب بدی؟
قبل از رسیدن به سن تکلیف، بیشتر روزهای ماه رمضان را روزه میگرفت. به سن تکلیف که رسید، کامل میگرفت؛ حتی روزهایی هم که به بیابان میرفت. بعضی از روزها خیلی بیحال میشد و نای راه رفتن نداشت. از روی دلسوزی میگفتم: «ننهجان! یا سرکار نرو، یا هر روزی که اذیت میشی روزهات رو بخور!»
ناراحت میشد و جوابم را اینطوری میداد: «روز حساب و کتاب، تو مییای جواب بدی؟ تا بتونم روزهام رو میگیرم. اگه نتونستم، اون وقت خدا هم تکلیف رو از من برمیداره.»
بچهام زنده است
تا جنازه بچهام را از جبهه بیاورند، شش روز طول کشید. آخرین بچهام تازه به دنیا آمده بود و حالم خوب نبود. شنیدن خبر شهادت هم حال و روزم را بدتر کرد.
برای دیدن شهیدمان به سپاه سمنان رفتیم. سعی کردم خونسردی خودم را حفظ کنم. همه گریه میکردند، ولی من با او حرف میزدم و بدنش را دست میکشیدم. با اینکه چند روز از شهادتش گذشته بود، بدنش ورم نداشت و دست و پایش نرم و انگار به خواب رفته بود. پولها توی جیب لباسش خونی شده بود.
وقتی با این وضع روبه رو شدم، بیاختیار فریاد زدم: «بچهام زنده است.»
توسل به حضرت زینب و رقیه(س)
موقع رفتن به سوریه برای زیارت، انگشتر عقیق شهید را برداشتم تا به یاد شهید متبرک کنم. یکی دو روز بعد انگشتر گم شد. این را میدانستم که در صحن حضرت زینب افتاده است. از همه بیشتر بهخاطر یادگاری شهید ناراحت بودم. با راهنمایی کاروانمان به اتاق اشیای پیدا شده رفتم، اما خبری نبود.
یک روز قبل از برگشتمان، دوباره مراجعه کردم. مأیوس شدم و خدا را به حضرت زینب، رقیه و شهید قسم دادم که یادگاری ذبیحالله را به من برگرداند. روز آخری که بنا بود برگردیم، جمعه بود و همه به نماز جمعه رفتیم. به دلم آگاه شد که خدا من را ناامید به ایران برنمیگرداند. بهخاطر این که همراهان معطل نشوند، بعد از نماز جمعه نماز عصر را فرادا خواندم و به همان اتاق رفتم. با دادن نشانی انگشتر را تحویل دادند و با خوشحالی به هتل برگشتم.
انتهای متن/