نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برادر شهیدم در همسایگی ما است

برادر شهیدم در همسایگی ما است

برادر شهید «حسینعلی ترامشلو» نقل می‌کند: «بنیاد شهید تصمیم گرفت تا نزدیک روستای ما نمایی از سنگ قبر شهید بنا کند. چند وقت بعد از این کار، خواب دیدم به طرفم آمد و گفت: من همسایه شما شدم و دیگه جایی نمی‌رم.»
ما می‌گریستیم و مادرش خدا را شکر می‌کرد

ما می‌گریستیم و مادرش خدا را شکر می‌کرد

دوست شهید «محمدتقی پیوندی» نقل می‌کند: «نشستیم توی اتاق. مادر نگاه کرد و گفت: دیشب خواب پدرش را دیدم. خبر دارم که بچه‌ام شهید شده. دست‌هایش را بالا برد و گفت: خدا رو شکر! خدا می‌داند که من هم خدا را شکر کردم. مادر را با آمبولانس برای دیدار با پیکر بردیم. ما گریستیم و او خدا را شکر کرد.»
مطمئن شدم که حسنم شهید شده

مطمئن شدم که حسنم شهید شده

مادر شهید «حسن اسیری‌سرخه» نقل می‌کند: «صدایش توی گوشم پیچید: چه معنی داره که شما گِل کفش من رو پاک کنی؟ داشتم ظرف‌ها را می‌شستم که زنگ زدند. فامیل یکی‌یکی آمدند. یواش‌یواش داشتم مطمئن می‌شدم که حسنم شهید شده.»
آرزوم اینه که خادم امام رضا(ع) بشم

آرزوم اینه که خادم امام رضا(ع) بشم

خواهر شهید «عباسعلی کسائیان» نقل می‌کند: «سال ۱۳۶۴ با هم رفتیم مشهد. گل دسته‌های حرم را که دیدیم، عباسعلی ایستاد و شروع کرد به اشک ریختن تا وقتی که داخل صحن شدیم. گفت: آقای فراتی! یکی از بزرگ‌ترین آرزوهام اینه که خادم امام رضا(ع) بشم. خادم‌های حرم رو خیلی دوست دارم.»
مادر! پیشانی‌ام را ببوس

مادر! پیشانی‌ام را ببوس

مادر شهید «لطف‏‌الله خدر» نقل می‌کند: «لطف‌الله از جلوی اتوبوس برگشت. گفتم: چیزی جا گذاشتی؟ سرش را پایین آورد و گفت: پیشانی‌ام رو بوس نکردی؟ دلم لرزید. پیشانی‌اش را بوسیدم و برای همیشه رفت.»
می‌رم جبهه تا برای آخرتم کاری کنم!

می‌رم جبهه تا برای آخرتم کاری کنم!

خواهر شهید «لطف‏‌الله خدر» نقل می‌کند: «گفتم: داداش‌جان! مامان گریه‌و‌زاری می‌کنه، نرو! گفت: مامان یک قهرمانه. بلند شد و ساک را در کنار اتاق گذاشت و گفت: اینجا باشم چه کار کنم؟ اونجا لااقل برای آخرتم می‌تونم کاری کنم.»