قسمت دوم خاطرات شهید «مجید شحنه»
چهارشنبه, ۱۶ آبان ۱۴۰۳ ساعت ۰۹:۵۳
مادر شهید «مجید شحنه» نقل می‌کند: «گفتم: مادرجان! این‌جور که معلومه عشق بدجوری افتاده به دلت و ول کُنت هم نیست، بگو کیه تا برم جلو! اشک از چشمانش سرازیر شد و گفت: عاشق امام زمان شدم. چطوری می‌خوای من رو به مولا برسونی؟»

به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید مجید شحنه» یکم فروردین ۱۳۴۳ در شهرستان تهران به دنیا آمد. پدرش هادی و مادرش خدیجه نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند. کاشی‌کار بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. یازدهم آبان ۱۳۶۱ در عین‌خوش توسط نیرو‌های بعثی بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. پیکر وی را در گلزار شهدای امامزاده یحیای شهرستان سمنان به خاک سپردند. برادرش مسعود نیز به شهادت رسیده است.

عاشق امام زمان شدم، می‌تونی مرا به مولا برسونی؟

عکس را داخل قرآن نذار!

با مادر روبوسی کرد. عکسی را به او داد و به شوخی گفت: «این عکس رو تازه گرفتم داخل قرآن نذار!»

بعد هم با خنده گفت: «اگه بذاری داخل قرآن خدا دوباره من رو برمی‌گردونه، می‌خوام این عکس رو داخل حجله‌ام بگذاری!»

(به نقل از برادر شهید، حمید شحنه)

بیشتر بخوانید: وقتی عاشق خدا شد

عاشق امام زمان(عج)

گاهی وقت‌ها هم در اتاق تنها می‌نشست و به یک‌جا زل می‌زد و با هیچ‌کس صحبت نمی‌کرد. کنارش نشستم و گفتم: «اگه عاشق شدی یا کسی رو می‌خوای بگو!»

جدّی گفت: «آره، عاشق شدم!»

گفتم: «مادرجان! این‌جور که معلومه عشق بدجوری افتاده به دلت و ول کُنت هم نیست، خب، فکرش هم نکن که دو تا برادر بزرگتر از خودت داری، بگو کیه تا برم جلو!»

اشک از چشمانش سرازیر شد و گفت: «عاشق امام زمان شدم. چطوری می‌خوای من رو به مولا برسونی؟ چه‌جوری می‌شه روی ماهش رو ببینم؟»

بعد از آن فهمیدم چرا نیمه‌های شب بلند می‌شد و اشک می‌ریخت.

(به نقل از مادر شهید)

بهترین هدیه به مریض

حوصله‌ام سر رفته بود. قبل این اتفاق، بیشتر وقتم را فوتبال، درس خواندن یا دور زدن با بچه‌ها پُر می‌کرد، ولی الان روز‌ها داشت می‌رفت و من کاری نمی‌کردم. صدای زنگ در خوشحالم کرد. نیم‌خیز شدم تا عصای تکیه داده شده به دیوار را بردارم. هنوز بلند نشده، مجید و بر و بچه‌ها آمدند داخل. درد و تنهایی هم از یادم رفت. از همه‌جا پرسیدم و آن‌ها جواب دادند.

مجید گفت: «حالا بیا دعا بخونیم!»

اولش زیاد موافق نبودم. می‌خواستم حرف بزنیم تا زمان سریع‌تر بگذرد، ولی با اصرار او دعا خواندیم. خواندن نماز مستحبی را بهم یاد داد. بهترین هدیه به یک مریض را از مجید گرفتم. تا روزی که گچ پایم را باز کنم، راهی برای پر شدن وقتم پیدا کردم.

(به نقل از دوست شهید، ولی‌الله امیدیان)

 

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده