از کودکی مکبر مسجد محل شد
به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید محمدعلی ملکوتی» بیستم شهریور ۱۳۴۸ در شهرستان دامغان به دنیا آمد. پدرش علیاکبر و مادرش صدیقه(فوت ۱۳۵۴) نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. کارگر کارخانه بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. ششم آبان ۱۳۶۴ در جاده خندق عراق بر اثر اصابت ترکش به سر و صورت، شهید شد. مزار وی در گلزار شهدای فردوسرضای زادگاهش واقع است.
مکبر مسجد
سرم به کار گرم بود. دیدم نیست. دلم ریخت. خیلی کوچک بود. هنوز مدرسه نمیرفت. همهجای خانه را گشتم، نبود. چادر سر کردم و دویدم بیرون. کوچه، بازار، خیابان و این طرف و آن طرف نبود. داشتم با همان حال و روزم از جلوی مسجد رد میشدم که به دلم آمد یک نگاهی هم توی مسجد بکنم. توی مسجد بود. عاقبت هم شد مکبّر همان مسجد.
(به نقل از مادر شهید)
معتمد
به کارگاه من که آمد، سیزده ساله بود؛ سال ۱۳۶۱. با همان نگاه اول فهمیدم بچه زرنگی است. بیریا کار میکرد. از زیر کار درنمیرفت. طولی نکشید که شد استاد کار. همه امور مغازه را سپردم به او. حالا دیگر با خیال راحت میرفتم سفر. خاطرم جمع بود که محمدعلی هست.
یک روز کلید کارگاه را گذاشت جلوی من و گفت: «بابام راضی نیست! میگه سنم کمه! این همه آلومینیوم توی کارگاهه...»
باباش توی بازار مغازه کفشفروشی داشت. خودش کاسب کار بود و از این قضایا خوب سر درمیآورد؛ اما من از محمدعلی راضی بودم. او بزرگتر از سن و سالش بود. کلید را به او برگرداندم و گفتم: «من به تو مطمئنم!»
(به نقل از استاد و صاحبکار شهید، سید احمد میرکمالی)
شجاعت در پیکار
حلقه محاصره تنگتر و تنگتر میشد. کمتر کسی جرأت داشت از سنگر بیرون بیاید و تیراندازی کند. با این حال تیربار نباید خاموش میشد. باید جواب بعثیها را میدادیم. گاهگاه یک نفر میرفت پشت تیربار. چند لحظه بعد یا مجروح میشد یا شهید.
مسئول تیربار به یکی از بچهها گفت: «تو برو!»
طرف قبول نکرد. محمدعلی فوراً به جای او رفت. کارش این نبود. رفت پشت تیربار و شروع کرد به تیراندازی. چند لحظه بعد او هم شهید شد. ترکش خمپاره به سرش خورد.
(به نقل از دوست و همرزم شهید، محمدحسن امیدوار)
انتهای متن/