آخرین اخبار:
کد خبر : ۵۹۷۹۴۳
۱۰:۳۵

۱۴۰۴/۰۵/۲۲
گفتگو با همسر شهید راه قدس «ابوالفضل شهباز»

وداع آخر با نوازش میعاد و وصیت به همسر

زهرا اصحابی گفت: «برگشت و میعاد را در آغوش گرفت و گفت: بابایی! خیلی دوسِت دارم، مواظب خودت و مامان باش و این آخرین دیدار و خداحافظی ما بود.»


پاسدار شهید «ابوالفضل شهباز» کارمند سازمان بسیج مستضعفین، در جنگ تحمیلی دوازده روزه به دست رژیم سفاک صهیونیستی به شهادت رسید. نوید شاهد سمنان گفتگویی با «زهرا اصحابی» همسر این شهید گران‌قدر انجام داده است که تقدم حضور علاقه‌مندان می‌شود.

وداع آخر با نوازش میعاد و وصیت به همسر

یادگار شهید؛ میعاد و فرزندی که پدرش را ندید

من و ابوالفضل در سال ۹۳ با هم عقد کردیم. اوایل ایشان در شرکتی مرتبط با محیط زیست مشغول به فعالیت بود. وقتی به روحیات و اعتقادات ایشان پی بردم و متوجه شدم که ایشان بسیار ولایت‌پذیر، ولایت‌مدار و علاقه‌مند به سپاه پاسداران است، پیشنهاد دادم تا درخواست کار در سپاه بدهد که ایشان موافقت کرد و مراحل را پیگیری و رزومه ارسال کرد و مورد قبول واقع شد. ما در سال ۹۵ با هم ازدواج کردیم. حاصل ازدواجمان یک فرزند سه ساله به نام میعاد و فرزند دیگرمان هم هنوز به دنیا نیامده است و ان‌شاءالله به زودی به دنیا می‌آید. ابوالفضل انسان بسیار آرام و مهربانی بود. در شرایط بحرانی که همه مضطرب می‌شدند، او آرام بود و همه را به آرامش دعوت می‌کرد. نمازش همیشه اول وقت بود. در این ده سالی که با ایشان زندگی کردم، هرگز ندیدم نمازش قضا شود. بعد از نماز هم همیشه دو صفحه قرآن می‌خواند و تلاش می‌کرد که در مدت کوتاهی قرآن را ختم کند. ایشان همیشه دائم‌الوضو بود و حتی قبل از خواب هم وضو می‌گرفت. آن‌طوری که همکاران ایشان می‌گویند بسیار کار راه‌انداز بود و تا جایی که می‌توانست، دست دیگران را می‌گرفت. شهید واقعاً عصای دست پدر و مادرش بود. بسیار به آن‌ها علاقه داشت و احترام زیادی برای‌شان قائل بود. در کار‌های خانه نیز بسیار به من کمک می‌کرد. مشغله کاری‌اش بسیار زیاد بود، با این حال در کار خانه کمک حال من بود. گاهی اوقات که خسته از سر کار بازمی‌گشت و من هم از کار خانه خسته بودم، می‌گفت بچه را برای بازی بیرون می‌برم تا شما بتوانید استراحت کنید. به من همیشه توصیه می‌کرد کار‌های سنگین انجام نده و همه را به من بسپار.

بابایی! خیلی دوسِت دارم

بیست و سوم خرداد که رژیم صهیونیستی به ما حمله کرد، ما برای زیارت امام رضا(ع) و شرکت در جشن عید غدیر به مشهد رفته بودیم. هنوز یک روز از آمدن‌مان به مشهد نمی‌گذشت که خبر حمله به ایران را شنیدیم. ابوالفضل بسیار آشفته شد و به من گفت می‌خواهم به تهران برگردم. با همکارانش تماس گرفت. آن‌‌ها گفتند بعد از مرخصی‌ات برگرد. در آن دو سه روز بسیار آشفته بود و با این حال سعی می‌کرد آرامش خود را حفظ کند. وقتی از سفر بازگشتیم، من و فرزندمان را به سمنان، منزل پدرم برد و خودش به محل کارش در تهران رفت. با اینکه مسیر طولانی‌ای را رانندگی کرده بود اما از خوشحالی سر از پا نمی‌شناخت که می‌خواهد به محل خدمتش برود. هرچه به او اصرار کردم که استراحت کن بعد به تهران برو، قبول نکرد. با من و فرزندم خداحافظی کرد و رفت اما لحظاتی بعد برگشت و میعاد را در آغوش گرفت و گفت: «بابایی! خیلی دوسِت دارم، مواظب خودت و مامان باش» و این آخرین دیدار و خداحافظی ما بود.

مراقب خودتان باشید

در این مدتی که ما در سمنان بودیم، چندین‌بار با ایشان تماس گرفتم و گفتم بچه بی‌قرار می‌کند، اگر می‌توانی برای دیدن بچه بیا که ایشان به‌خاطر مشغله زیادش نتوانست برای دیدن ما بیاید. شب قبل از شهادتش مدت زیادی با هم صحبت کردیم. ایشان بیشتر از همه نگران ما بود و می‌گفت مراقب خودت و فرزندمان باش. فردای آن روز عکس‌های محل کارش که مورد اصابت قرار گرفته بود، در فضای مجازی منتشر شد و من متوجه حمله دشمن به سازمان بسیج شدم. با او تماس گرفتم، همکارش جواب داد و گفت که ایشان در جلسه است. هرچه می‌گذشت و از ایشان خبری نمی‌شد، من بیشتر نگران می‌شدم تا اینکه همکار همسرم با پدرم تماس گرفت و خبر شهادتش را به ما داد. 

وصال در معراج شهدا

ما روز تشییع حاج قاسم سلیمانی تهران بودیم. در نمازی که مقام معظم رهبری برای ایشان خواندند، شرکت کردیم و در آن روز ابوالفضل حال بسیار عجیبی داشت. در آن مدتی که جنگ بود و ما در سمنان بودیم، با ایشان که تماس می‌گرفتم، می‌گفتم: «به فکر ما هم باش. ما یک فرزند کوچک داریم و یک فرزند تو راهی.» ایشان می‌گفت: «نگران نباش! من لیاقت شهادت ندارم، اگر هم لیاقت پیدا کردم و شهید شدم، خداوند خودش فرموده است که من جایگزین شهید در خانواده‌اش می‌شوم.» شهید «نوید صفری» از دوستان همسرم بود که شهید مدافع حرم شد. ایشان خیلی به بهشت زهرا (س) می‌رفت و به مزار شهید صفری سر می‌زد. همیشه هم دوست داشت ما را به معراج شهدا ببرد و می‌گفت: «آنجا جای خاص و یک جای بهشتی است.» قسمت شد با شهادت خودش به معراج شهدا رفتیم و با او وداع کردیم. در آنجا واقعا این احساس به من دست داد که همان‌طوری که ابوالفضل می‌گفت، جای خاصی است. ابوالفضل اهل شهر دیباج از توابع شهرستان دامغان بود که او را در همان شهر پدری تشییع و به خاک سپردیم. همسرم آرزوی شهادت داشت او حتی یک نقطه تاریک هم در زندگی‌اش نبود و لیاقت شهادت داشت و از این بابت خوشحالم که به آرزویش رسید.

قدر شهدا و رهبر انقلاب را بدانیم 

در پایان هم صحبتی با مردم عزیز کشورمان دارم: مردم عزیزم، ملت شریف ایران! ما از عزیزترین کسان‌مان گذشتیم تا شما در آرامش باشید، از همه شما می‌خواهم قدر رهبر انقلاب را بدانید و ادامه دهنده راه شهدا باشید. 

گفتگو از حمیدرضا گل‌هاشم


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه