نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات ده شصت
قسمت دوم خاطرات شهید «امرالله شهروی»
مادر شهید «امرالله شهروی» نقل می‌کند: «بهم گفتی: اگه فردای قیامت حضرت فاطمه جلوت رو بگیره چی؟ می‌گه چرا بچه‌ات رو نگذاشتی بره جبهه؟ مگه خون پسرت رنگین‌تر از خون پسر من بود؟  اینو که گفتی ساکت شدم. حالا مادرجان! منم یک چیزی ازت می‌خوام نه نگو، پیش بی‌بی فاطمه زهرا شفاعت من رو هم بکن.»
کد خبر: ۵۶۴۸۸۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۶

قسمت نخست خاطرات شهید «محمدعلی اعرابی»
خواهر شهید «محمدعلی اعرابی» نقل می‌کند: «هر وقت از جبهه برمی‌گشت، اگر عملیاتی انجام نداده بود، نمی‌گذاشت مادر او را ببوسد.‌ می‌گفت: کار شاقی نکردم. از بیت‌المال استفاده کردن و خوردن و خوابیدن که آدم رو خسته نمی‌کنه.»
کد خبر: ۵۶۴۸۸۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۶

قسمت چهارم خاطرات شهید «عسکری رضاکاظمی»
برادر شهید «عسکری رضاکاظمی» نقل می‌کند: «فراق یوسف، پدر رو پیر و بینایی‌اش رو از او گرفت. فراق و دوری برادرم کمر ما رو شکسته و مادرم رو پیر کرده بود.»
کد خبر: ۵۶۴۱۹۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۳۰

قسمت سوم خاطرات شهید «حسن ممتازی»
هم‌رزم شهید «حسن ممتازی» می‌گوید: «سه‌شنبه‌ها بی‌تاب می‌شد و بی‌قراری در چهره‌اش موج می‌زد. هر هفته شب‌های چهارشنبه باید جمکران می‌رفت. نذری که کرده بود ادا می‌نمود. برایم عجیب بود. هرگز از نذر چهل روزه‌اش برایم نگفت.»
کد خبر: ۵۶۴۱۵۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۳۰

قسمت نخست خاطرات شهید «امرالله شهروی»
خواهر شهید «امرالله شهروی» نقل می‌کند: «همسایه‌مون گفت: دیشب خواب دیدم امرالله کنار حوضی ایستاده. از من پرسید این حوض چیه؟ گفتم: حوض کوثر، حالا می‌شه به من هم از آب کوثر بدی؟ کاسه‌ای پر از آب کرد و طرف من نگه داشت، اما من هرچه تقلا کردم، نتونستم بگیرم.»
کد خبر: ۵۶۴۱۰۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۹

برادر شهید «علی خسروی» نقل می‌کند: «گفت: می‌خوام برم جبهه، بابا و مامان نمی‌ذارن! گفتم: علی دیپلم گرفتی برو! گفت: جنگ تموم می‌شه، ما روسیاه‌ها می‌مونیم که چرا به جبهه نرفتیم، اونوقت شرمنده خانواده شهدا می‌شیم!»
کد خبر: ۵۶۴۰۶۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۵

قسمت دوم خاطرات شهید «حسن ممتازی»
هم‌رزم شهید «حسن ممتازی» نقل می‌کند: «همیشه می‌گفت: ما فرصت کمی داریم و باید در این مدت کوتاه تمام تلاش خودمان را بکنیم! وقتی همه در استراحت و آرام بودند، او می‌دوید و کار می‌کرد. گویی شهادت نقطه شروع آرامش او بود. امواج دل دریایی‌اش تنها در ساحل شهادت آرام گرفت.»
کد خبر: ۵۶۴۰۶۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۹

قسمت سوم خاطرات شهید «عسکری رضاکاظمی»
هم‌رزم شهید «عسکری رضاکاظمی» نقل می‌کند: «پرسیدم: این جا چکار می‌کنین؟ از زیر زبانشان کشیدم که هر وقت فرصت پیدا می‌کنند به آن محل خلوت می‌روند. یکی به داخل قبر می‌رود و دیگری بالای سرش قرآن می‌خواند.»
کد خبر: ۵۶۴۰۳۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۸

قسمت دوم خاطرات شهید «عسکری رضاکاظمی»
هم‌رزمان شهید نقل می‌کنند: «گفت: بچه‌ها! چند تا وصیت دارم، خواهش می‌کنم خوب گوش کنین. وقتی همه ساکت شدند، ادامه داد: اگه شهید شدم من رو توی آمبولانس نگذارین، چون آمبولانس من رو می‌گیره و حالم بد می‌شه. در ضمن اگه شهید شدم من رو با آب سرد نشویید که سرما می‌خورم.»
کد خبر: ۵۶۳۸۶۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۵

برشی از کتاب «سه ماه رویایی»
هم‌رزم شهید «کاظم عاملو» نقل می‌کند: «تسبیحات حضرت زهرا را همیشه و با دقت بعد از نماز می‌گفت. در نماز جوری غرق می‌شد که غیر قابل وصف بود. اصلاً عرفانی‌ترین حالاتش را در نماز می‌شد دید. خیلی جدی با خضوع و خشوع وصف ناشدنی وارد نماز می‌شد.»
کد خبر: ۵۶۳۸۱۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۵

قسمت دوم خاطرات شهید «سید محمد موسوی»
هم‌رزم شهید «سید محمد موسوی» نقل می‌کند: «شبی متوجه می‌شود که امام عصر(عج) در جلسه فردا شب حضور می‌یابند؛ مجلس دعا برگزار شد. می‌گفت: دعای آن‌شب جلوه دیگری داشت. هم‌چنان منتظر بودم تا آنکه به نام مقدس امام حسن عسکری(ع) رسیدیم.»
کد خبر: ۵۶۳۶۵۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۳

قسمت نخست خاطرات شهید «سید محمد موسوی»
فرنزد شهید «سید محمد موسوی» نقل می‌کند: «کباب را لقمه می‌کرد و در دهانم می‌گذاشت؛ گاهی هم مرا می‌بوسید. مادرم گفت: این‌قدر زهرا را لوس نکن، چون وقتی شما نیستید بهانه می‌گیرد. پدرم گفت: لوسش نمی‌کنم، می‌خواهم برای آخرین‌بار خنده‌های شیرین دخترم را ببینم!»
کد خبر: ۵۶۳۵۲۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۱

قسمت نخست خاطرات شهید «حسن ممتازی»
همسر برادر شهید «حسن ممتازی» نقل می‌کند: «ردپای خوبی‌هایش هنوز در زندگی من، همسر و فرزندانم باقی‌مانده است؛ در سفره ساده و پربرکتمان، در مراسم عزاداری و سوگواری مولای‌مان حسین(ع) و در زمزمه‌های عاشورایی‌اش و در دعای خیر اهالی محله‌مان.»
کد خبر: ۵۶۳۳۱۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۸

همسر شهید «داود باقرزاده» نقل می‌کند: «داود به سرعت وارد خانه شد. ساکش را انداخت و گفت: امام(ره) دستور داده هرکسی کارت پایان خدمت داره بره اسلحه‌خانه اسلحه بگیره. باید برم پادگان جی. رفت و توسط عوامل رژیم شاهنشاهی به شهادت رسید.»
کد خبر: ۵۶۳۰۷۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۴

دوست شهید «محمد خابوری» نقل می‌کند: «همسر محمد گفت: هرچیز که برای آدم مهم باشه، یادش می‌مونه. از لحظه‌ای که می‌رفتن و برمی‌گشتن، لحظه‌ها رو می‌شمردم. خودم رو در ثواب این کار شریک می‌دونستم.»
کد خبر: ۵۶۲۹۵۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۱

مادر شهید «محمدعلی طوسی» نقل می‌کند: «در همین حال دیدم کسی دارد قبر امام(ره) را وسط اتاق می‌کَند. کنار تابوت امام نشستم و سرم را نزدیک صورت امام(ره) بردم و خواسته‌ام را درگوشی به امام(ره) گفتم: آقا! اگر بچه‌های من رو دیدی بهشون بگو که مادرتون دلش براتون تنگ شده و می‌خواد شما رو ببینه!»
کد خبر: ۵۶۲۸۶۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۰۹

مادر شهید «اسماعیل جلالی» نقل می‌کند: «گفت: مامان! به نظرت من لیاقت شهیدشدن رو دارم؟ اصلاً خدا منو دوست داره؟ آخه خیلی از دوستام شهیدشدن.» مانده بودم به او چه جوابی بدهم که دوباره گفت: «مامان! از این که موهام روز به روز سفیدتر می‌شه و هنوز موندم خجالت می‌کشم.»
کد خبر: ۵۶۲۴۹۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۳۰

قسمت نخست خاطرات شهید «سیاوش پازوکی»
هم‌رزم شهید «سیاوش پازوکی» نقل می‌کند: «داشتیم بعد از مرخصی دوم به جبهه می‌رفتیم. نزدیک دزفول که رسیدیم، سیاوش گفت: نعمت! من دیگه برنمی‌گردم و شهید می‌شم. گفتم: از کجا متوجه شدی؟ گفت: چند تا از شهدای ساروزن رو توی خواب دیدم. به من گفتن تو حتماً به جمع ما می‌یای.»
کد خبر: ۵۶۲۴۶۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۳۰

قسمت سوم خاطرات شهید «مصطفی بخشی‌غلامی»
هم‌رزم شهید «مصطفی بخشی‌غلامی» نقل می‌کند: «نگاهش کردم و گفتم: مصطفی‌جان! تنها پرواز نکنی؟ گفت: دستت رو بده تا با هم پرواز کنیم. دستش را گرفتم. نگاهی به من کرد و شهادتین را گفت و شهید شد.»
کد خبر: ۵۶۲۴۰۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۷

پدر شهید «موسی بیک‌محمدی» نقل می‌کند: «‌پسرم می‌گفت: زندگی توی جبهه خیلی شیرینه! اونجا همه نسبت به هم مهربانن. همه به فکر خدا و به یاد او هستند. در هر کاری توکل به خدا دارند.»
کد خبر: ۵۶۲۳۷۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۶