امواج دل دریاییاش تنها در ساحل شهادت آرام گرفت
به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید حسن ممتازی» سوم شهریور ۱۳۴۱ در روستای کلاتهملا از توابع شهرستان دامغان دیده به جهان گشود. پدرش سیفالله، کشاورز بود و مادرش صغرا نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته برق درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. هجدهم بهمن ۱۳۶۱ در فکه توسط نیروهای بعثی بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در بهشتزهرای شهرستان تهران واقع است.
این خاطرات به نقل از دوست و همرزم شهید، طیب قربانی است که تقدیم حضورتان میشود.
ساحل شهادت
چند عملیات با هم بودیم. عملیات طریقالقدس، فتحالمبین و آخری هم که والفجر مقدماتی بود. حسن به عنوان تخریبچی توی عملیات شرکت میکرد؛ اما او هر کاری از دستش برمیآمد انجام میداد. گاهی تخریبچی بود، گاهی امدادرسان و گاهی هم رانندگی میکرد. مربی هم بود. خلاصه آرام نداشت. هر موقع میدیدمش مشغول انجام کاری بود.
همیشه میگفت: «ما فرصت کمی داریم و باید در این مدت کوتاه تمام تلاش خودمان را بکنیم!»
وقتی همه در استراحت و آرام بودند، او میدوید و کار میکرد. گویی شهادت نقطه شروع آرامش او بود. امواج دل دریاییاش تنها در ساحل شهادت آرام گرفت.
بیشتر بخوانید: ردپایش هنوز در دعای خیر اهالی محل باقیمانده است
مزد تسلیم و بندگیاش را با مرگی سرخ به دست آورد
وقتی که رفت به یاد نذر چهل روزهاش افتادم. چله نشینیاش در مسجد جمکران، سوز دل و اشکهای بیصدا و حرفهایی از جنس عشق و شهادت.
وقتی که رفت به یاد پافشاریاش برای شرکت در عملیات و مرخصی پانزده روزهاش از پادگان افتادم. به یاد عاشقانههایش در شب و تاریکی نمازخانه پادگان و ذکر کمیلش که همیشه بر لب داشت: «و کم من ثناء جمیل لست اهلا له نشرته؛ و چه بسیار مدح و ثنای نیکو که من لایق آن نبودم و تو از من بر زبانها منتشر ساختی!»
پانزده روز به پایان رسید. درست در آخرین روز مرخصیاش زمان دیدارش شد با معبود. در فکه ترکشهای سربی بر قلب حسن جای گرفت. جایی که جز ذکر حق نبود و حسن مزد تسلیم و بندگیاش را با مرگی سرخ به دست آورد.
عطر خوش ذکر آلطاها فضای کلاس را پر میکرد
مربی آموزش تخریب بود؛ اما کلاسش با همه کلاسهای آموزشی دیگر فرق داشت. همه بچهها لحظه شماری میکردند تا کلاس حسن شروع شود. مسائل نظامی که تمام میشد، نوبت به مسائل اخلاقی و دینی میرسید. بسیار ساده و روان صحبت میکرد. طوری که همه راحت میفهمیدند و بسیار خوشحال از اضافه شدن به داشتههایشان بودند.
مهربان بود و صمیمی. صدای خوشی هم داشت. عطر خوش ذکر آلطاها فضای کلاس را پر میکرد وقتی که روضه میخواند. پایان هر کلاس، آغاز بیقراری شاگردانش در مسیر حق و دلدادگی بود.
انتهای متن/