«محمود» با لبی تشنه شهید شد، دلم سوخت که چرا به او آب ندادم
به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید محمود شاهینفر» یکم آذرماه ۱۳۴۱ در شهرستان سمنان به دنیا آمد. پدرش قنبر، بازنشسته آموزش و پرورش بود و مادرش کبرا نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. دهم آذرماه ۱۳۶۰ در بستان بر اثر اصابت گلوله به کمر و شکم، شهید شد. پیکر وی را در گلزار شهدای امامزاده یحیای زادگاهش به خاک سپردند.
زحمتکش و کارکن
هر روز که مدرسه تعطیل بود یا جمعه میشد، صبح زود از خانه بیرون میزد. بچه زحمتکش و کارکنی بود. خرج تحصیلش را خودش درمیآورد. میپرسیدم: «صبح به این زودی کجا میری؟ مگه درس نداری؟»
میگفت: «توکل به خدا، میرم دنبال کار. اگه کسی کار داشته باشه و روزی ما باشه، میرم سر کار.» همیشه توکلش به خدا بود و به همین خاطر کار برایش پیدا میشد. غروب خسته و کوفته که به خانه برمیگشت، تازه میرفت سراغ درس و مشقش.
(به نقل از پدر شهید)
بصیرت
میگفت: «این مرتیکه آمریکایی رو من که بهش رأی نمیدم. اگه حرف منو قبول دارین به او رأی ندین.» میگفتیم: «مگه تو عقل کلی؟ اگه آمریکایی باشه که نمیتونه رئیس جمهور بشه؟ یعنی تو از فلانی هم بیشتر میفهمی؟ منظورم یکی از مسئولان شهر بود. او داره به بنیصدر رأی میده.»
گفت: «من به فلانی کاری ندارم. خودم تحقیق کردم و میدونم که مملکت ما رو به باد میده.»
(به نقل از مادر شهید)
با لب تشنه شهید شد
در جبهه مجروح شد. او را برای مداوا به بیمارستان سعادتآباد تهران منتقل کردند. وقتی باخبر شدیم به سختی خودم را به بیمارستان رساندم. بهخاطر حامله بودن، حال و روز خوبی نداشتم و نمیتوانستم روی پا بایستم. هر روز برای رسیدگی به سراغش میرفتم. عملش کرده بودند و عطش داشت. دائم میگفت: «بهم آب بدین!» دکترها خوردن آب را برای او ممنوع کرده بودند. من و یا هر کدام از ما که همراه او میماندیم، دستمال و حوله خیس میکردیم و به سر و صورت و لبش میکشیدیم. چهار پنج روزی طول نکشید که شهید شد. دلم میسوخت که چرا بهش آب ندادم. لااقل با لب تشنه شهید نمیشد.
(به نقل از خواهر شهید)
انتهای متن/