نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات
نوید شاهد: شهيد ياسيني نسبت به افرادي كه صادقانه و از روي صدق و صفاي باطني خدمت مي كردند علاقۀ فراوان داشت . بارها در جمع همكاران مي گفت :«من دست تمامي عزيزاني را كه مخلصانه تلاش مي كنند تا وابسته به بيگانگان نباشيم به گرمي فشرده ، مي بوسم و بر اين بوسه افتخار مي كنم.»
کد خبر: ۳۸۷۶۲۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۸

نوید شاهد: پس از شهادت عمويم كه در عمليات چزابه به فيض شهادت نايل شده بود ، يك لوح تقدير از طرف ستاد رئيس ستاد مشترك به پدرم داده بودند . وقتي از پايگاه بوشهر به تهران منتقل شديم اين لوح را نيز همراه خود آورديم و جزء لوازم پدرم بود
کد خبر: ۳۸۷۶۱۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۸

نوید شاهد: از سال 1355 دوست و آشناي او بودم . چند سالي را از نظر خدمتي با او فاصله داشتم . دورا دور از حال ايشان باخبر مي شدم و با هم در تماس بوديم تااينكه در سال 1366در پايگاه بوشهر همكار شديم. ايشان فرمانده پايگاه بودند ومن نيز به عنوان معاون عمليات پايگاه خدمت مي كردم .
کد خبر: ۳۸۷۶۱۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۸

نوید شاهد: آن موقع ايشان معاون هماهنگ كننده نيروي هوايي بودند . آجودان ايشان مرا مي شناخت . به خاطر اينكه اغلب اوقات خدمت تيمسار مي رسيدم ، صميمت و رفاقت خاصي بين ما وجود داشت .
کد خبر: ۳۸۷۶۱۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۸

نوید شاهد: قبل از حملۀ عراق به خاك كشورمان من با جناب ياسيني در پايگاه بوشهر در يك گردان بوديم . وي در آن زمان در زدن موشك « ماوريك » تبحر فوق العاده اي داشت ، به طوري كه با درجۀ سرواني به عنوان معلم خلبان به ما آموزش مي داد .
کد خبر: ۳۸۷۶۱۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۸

نوید شاهد: سال 1368 بود. خداوند فرزند دختري به جناب سروان ياسيني عطا فرموده بود .با آشنايي و دوستي ديرينه اي كه با او داشتم ، پرسيدم : جناب سرهنگ نام دخترتان را چي گذاشتيد ؟ تبسمي كرد و گفت: زهرا خانم .ممكنه دليل اين انتخاب زيبا و شايسته را برايم بگوييد؟
کد خبر: ۳۸۷۶۱۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۸

نوید شاهد: صبح اول وقت به اتفاق شهيد ياسيني وارد دفتر ايشان در مديريت جنگ الكترونيك شديم . به محض ورود چون تابستان بود و هوا گرم پنجره را باز كردم دفتر ايشان مشرف به ميدان صبحگاه بود .
کد خبر: ۳۸۷۶۱۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۸

نوید شاهد: با آغاز جنگ تحميلي و بمباران پايگاههاي نيروي هوايي ، پايگاه بوشهر از سكنه غير نظامي خالي شد و تنها پرسنل نظامي براي مقابله با حمله هاي دشمن باقي ماندند .
کد خبر: ۳۸۷۶۰۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۸

نوید شاهد: هر چند اوصاف او را از زبان دوستان شنيده بودم و به عشق و علاقۀ وصف ناپذيرش نسبت به پرواز آشنا بودم ولي در مدتي كه تا پايان جنگ باقي مانده بود خود ديدم كه چگونه عاشقانه پروازهاي جنگي را انجام مي داد . خلباني شجاع و نترس بود كه از هيچ مأموريتي ، هراس به دل راه نمي داد.
کد خبر: ۳۸۷۶۰۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۸

نوید شاهد: زمستان بود و هواي پايگاه همدان به شدت سرد . لكه هاي پراكنده ابر در آسمان ديده مي شد . من در جلو گردان پروازي قدم مي زدم و در افكار خود غوطه ور بودم . با آمدن جناب سرهنگ ياسيني كه در آن زمان معاونت عمليات پايگاه را به عهده داشت به خود آمدم .
کد خبر: ۳۸۷۶۰۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۸

نوید شاهد: در آن زمان كه من 5 ساله بودم ، يك روز در عالم كودكانۀ خود با عروسكهايم مشغول بازي بودم . ديدم پدرم در راهرو راه مي رود و فكر مي كند . پدر آنقدر در عالم تفكر غرق شده بود كه نتوانستم او را براي بازي با خود فرا خوانم . چون اكثر وقتها كه به خانه مي آمد با من بازي مي كرد ويا حرف مي زد ، ولي اين دفعه بدجوري به فكر فرو رفته بود . همانطوري كه قدم مي زد و فكر مي كرد .
کد خبر: ۳۸۷۶۰۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۸

نوید شاهد: اوايل سال 1357 درست در بحبوحۀ تظاهرات مردمي عليه شاه از تهران به پايگاه بوشهر منتقل شدم. شهيد ياسيني چند صباحي قبل از من به آن پايگاه رفته بود و در آنجا با هم همكار شديم. او را از دوران دانشكده مي شناختم.
کد خبر: ۳۸۷۶۰۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۸

نوید شاهد: زمستان بود و هوا سرد ؛ صبح زود از منزل بيرون آمدم و عازم محل كارشدم . هوا چنان سرد بود كه اگر لباس گرم نمي پوشيدي سرما تا مغز استخوان نفوذ مي كرد.
کد خبر: ۳۸۷۵۹۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۸

نوید شاهد: از بابت پایان کار لوله کشی آب روستا که خیالش راحت شد، دیدم مدتی است خیلی این بچه توی فکر می رود، خیلی نگران است. یک روز از پدرش پرسید: بابا شما برای آینده من چه فکری کرده اید؟
کد خبر: ۳۸۷۵۲۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۶

نوید شاهد: یکبار رفته بودم هنرستانی که مهدی در آن درس می خواند ، هنرستان دکتر ناصری در منطقه ازگل بود . وقتی رئیس هنرستان را دیدم به من گفت : آقای محترم ! نگذارید این بچه بیاید هنرستان .
کد خبر: ۳۸۷۵۲۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۶

نوید شاهد: برخی ممکن بود مهدی را یک جنگجوی سختگیر و البته اهل بگو و بخند بدانند ، شاید به دلیل همین برخوردهای ظاهری در رفتار و کنش مهدی بود که هرکس قادر نبود آن اخلاص و لطافت ایمانی روح او را ببیند.
کد خبر: ۳۸۷۵۲۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۶

نویدشاهد: چند ساعتی از ورود ما به منطقه نمی گذشت و هنوز چادرمان را علم نکرده بودیم که حاجی به سراغمان آمد. من و مسئول واحدمان حاج سعید قاسمی و سرگروه تیمهای شناسایی به همراه حاجی به بازدید منطقه عملیاتی رفتیم تا از بلندی منطقه را شناسایی کنیم.
کد خبر: ۳۸۷۵۲۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۶

نوید شاهد: یادم هست مهدی با اسلحه ای که بدست آورده بود آمد و آن را در خانه ما مخفی کرد و در همان حال به من گفت تا می توانید به سربازهای پایگاه نیروی هوایی دوشان تپه از نظر غذا ، لباس و دارو رسیدگی کنید .
کد خبر: ۳۸۷۵۱۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۶

نوید شاهد: از موقعی که خداوند این بچه را به ما داد یک برکت و نعمت خارق العاده ای به خانواده ما وارد شد . سال 1340 من علاوه بر کشاورزی در سد لتیان هم کار می کردم . زمستان همان سال قرار شد مهدی را بیمه کنم
کد خبر: ۳۸۷۵۱۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۶

نوید شاهد: سال 1345 مهدی پنج ساله بود که به سختی مریض شد . من او را بردم به تهران و دکترها می گفتند باید این بچه را در مریض خانه بخوابانیم . این کار را کردیم و آمدیم . من مرتب می رفتم او را می دیدم و آمدم.
کد خبر: ۳۸۷۵۱۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۶