نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات
نوید شاهد: همداني چشمانش را ماليد. نگاهي به آسمان انداخت. تيمم كرد و پشت سر شهبازي به نماز ايستاد. شهبازي نماز كه مي خواند، گريه مي كرد. دانه هاي اشك روي صورت باروت زده و دود گرفته اش شيار مي انداخت. همين از احساس شرم او مي كاست. نماز كه تمام شد، همداني با تندي پرسيد: «مگه قرار نبود نيرو بفرستي؟»
کد خبر: ۳۸۷۸۱۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۲۵

نوید شاهد: گلاب آرام گلوله را ميان دو انگشت خود گرفت. همداني ذكري گفت و چشمانش را بست. گلاب گلوله را محكم بيرون كشيد. خون مثل چشمه از ميان گوشت پاي او جوشيد و بالا آمد. حاج بابا چفيه خودش را روي زخم بست و گفت: «به به... مهمونا هم به موقع دارن ميان. نگاه كنين...»
کد خبر: ۳۸۷۸۰۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۲۵

نوید شاهد: كوچه بوي خاطره مي داد. خاطره نوجواني و جواني. در و ديوار محل قديمي براي او حكايت ها داشت؛ اما همه خاطره ها يك طرف، خاطره مادر تنهايي كه تشنه ديدار او بود، طرف ديگر. شايد تا اين ساعت كه پا توي كوچه گذاشته بود، هيچ وقت تا اين اندازه دلش هواي مادر را نكرده بود. «بسم الله» گفت و دست روي زنگ در گذاشت. انگار مادر ماه ها پشت در انتظار او را مي كشيد. دست محمود كه پايين آمد، در باز شد.
کد خبر: ۳۸۷۸۰۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۲۵

نوید شاهد: خون در رگهاي متوسليان جوشيد. فرياد زد: «ولش كنين نامردا!» و به سمت پليسي كه دست به گردن زائر گذاشته بود، دويد. شهبازي و همت هم معطل نكردند. پريدند وسط پليس ها و فرياد الله اكبر سر دادند. گرد و خاك قبرستان احد را پر كرد. شهبازي دست به كمر پليس انداخت و كلت او را برداشت.
کد خبر: ۳۸۷۸۰۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۲۵

نوید شاهد: غروب دلگير روي در و ديوار شهرك مهدي رنگ غم مي پاشيد. همه جا بوي ماتم مي داد. مجروح ها كنار ساختمان هاي نيمه ويران پشت تنگه خوابيده بودند و چشمشان به راه بود تا آمبولانس بيايد و ببردشان عقب.
کد خبر: ۳۸۷۸۰۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۲۵

نوید شاهد: شهبازي به فكر افتاد. گرماي هواي پنجاه درجه و خفه قراويز از تنش خارج نشده بود. پيرهن خاك خورده اش را كه تا كمر از عرق خيس بود، از داخل شلوار آزاد كرد و ايستاد پشت پنجره. از آنجا آسمان را كاويد. برق آفتاب چشمش را مي زد. سرش يك لحظه گيج رفت. دستي به چشمانش كشيد و گفت: «قبل از اينكه برسن به قله تشنگي و گرما بچه ها رو هلاك مي كنه.»
کد خبر: ۳۸۷۸۰۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۲۵

نوید شاهد: نيمه شب بود و پلكهاي نگهبان از بي خوابي سنگيني مي كرد. اگر قل قل كتري روي چراغ نبود، چرت نگهبان پاره نمي شد. نگهبان، فتيله چراغ را پايين كشيد. بوي سوختگي گيجش كرد. سرش را تا زير چراغ پايين آورد. به داخل آن فوت كرد و از خير چاي گذشت.
کد خبر: ۳۸۷۷۹۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۲۵

نوید شاهد: تمام شهر سياهپوش بود و سر هر خيابان حجله اي. دور تا دور محوطه سپاه كتيبه هاي سياه تا پيشاني ساختمان بالا رفته بود. همداني نگاهي غصه دارش را به عكس خندان بهمني و فريدي انداخت. هر دو به بالا نگاه مي كردند؛ با تبسم.
کد خبر: ۳۸۷۷۹۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۲۵

نوید شاهد: چشمان فريدي هم روي دو چشمي دوربين چسبيده بود و تپه ها را مي كاويد. آهي از ته دل كشيد و گفت: «خدا مي دونه كه اگه تمامي اين تپه ماهورا رو بذاريم روي هم، بازم عراقي ها از روي بازي دراز دست روي حلقوم ما گذاشتن.» و ادامه داد: «كاش بعد از سقوط قصر شيرين و اسارت بچه ها، خودمون رو سريع مي رسونديم روي يكي از قله ها.»
کد خبر: ۳۸۷۷۹۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۲۵

نوید شاهد: مادر در خيالش با محمود حرف مي زد. مي پرسيد؛ اما جواب نمي شنيد. هر بار كه او را مي ديد، چشمانش نور مي گرفت، لبش به خنده وا مي شد؛ اما گوشه دلش همچنان نگران او بود. فكر بدرقه عذابش مي داد. دستپاچه مي شد و مي زد به حياط يا زير سردر مي ايستاد
کد خبر: ۳۸۷۷۹۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۲۵

شهید جعفر بهرام پور
هيچ معامله اي و هيچ تجارتي بهتر از معامله با خدا نيست.
کد خبر: ۳۸۷۷۳۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۲۴

خاطره ای از شهیدحمید سعید پور به نقل از بهروز آرمین فر همرزم شهید
در همان فضای کوچک در مقابل صف مشتریان نانوایی ،شاید خالصانه ترین و زیبا ترین نماز عمر مان را اقامه کردیم
کد خبر: ۳۸۷۶۷۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۲۰

نویدشاهد: تيمسار ياسيني به طرق گوناگون از زير دستان دستگيري مي كرد تا جايي كه در اين گونه موارد از هيچ كوششي دريغ نداشت . او مي گفت : « ما موظفيم كه براي بالا بردن روحيه پرسنل تلاش كنيم ، زيرا در آن صورت آنان با جان و دل خدمت خواهند كرد و در نتيجه بازدهي كار نيز بالا مي رود .»
کد خبر: ۳۸۷۶۲۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۸

نوید شاهد: در سالهاي 1362 و 1363 فرماندهي پايگاه نوژه(همدان) را عهده دار بودم و ايشان سمت جانشيني پايگاه را به عهده داشت . با توجه به همكاري نزديك و صميمانه اي كه با هم داشتيم به زودي شيفته خصايص اخلاقي پسنديده و نيكويش شدم. از همان اوايل ، علاوه بر همكار بودن با هم رفت و آمد خانوادگي نيز داشتيم.
کد خبر: ۳۸۷۶۲۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۸

نوید شاهد: حرفه ام در نيروي هوايي سلماني است و در آرايشگاه ستاد نيرو با چند تن ديگر از همكارانم مشغول كار هستيم . هر روز تعدادي از پرسنل در سطوح مختلف براي اصلاح سر و صورت نزد ما مي آيند.
کد خبر: ۳۸۷۶۲۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۸

نوید شاهد: زماني كه برادرم فرماندهي پايگاه بوشهر را عهده دار مي شد در نشستي كه با هم داشتيم از او پرسيدم : دوست دارم بدانم كه شما چه روشي براي مديريت در امور پايگاه در نظر داريد . آيا براي پيشبرد كارتان افرادي را كه در پايگاه قبل با شما بوده اند با خود به بوشهر مي بريد يا خير؟
کد خبر: ۳۸۷۶۲۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۸

نوید شاهد: ساعت 2 بعد از ظهر 31/6/1359 صداي چندين انفجار پي در پي در پايگاه پيچيد . عده اي سراسيمه به اين طرف و آن طرف مي دويديند ؛ هيچ كس نمي دانست چه شده است . آنها كه خونسرد بودند فقط در يك محل ايستاده بودند و اعلام نظر مي كردند . يكي مي گفت:«آمريكا حمله كرده است»،ديگري مي گفت :« نه، كودتايي بايد صورت گرفته باشد!» سومي مي گفت : «الان راديو مشخص مي كند» و
کد خبر: ۳۸۷۶۲۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۸

خاطره از امام جمعه شهرستان فارسان
او ازجواب حماسه ها وفداكاريها ي خط شكنان جبهه تعريف ميكرد .از معنويت والايي كه بين آنها حاكم بود وبه چشم خود ديده بود . سعي مي كرد جهت بالابردن روحيه بسيجيان ، قهرمانيها وازخودگذشتگي رزمندگان ديگر راآن طور كه ديده بود . . .
کد خبر: ۳۸۷۶۲۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۹

نوید شاهد: در پايگاه چابهار بودم؛ مسئوليت امتحان معلم خلباني ام به جناب ياسيني محول شده بود. يك روز صبح ساعت 10 با هم به پرواز در آمديم. از همان لحظۀ اول كنجكاوانه تمام حركاتم را زير نظر داشت .
کد خبر: ۳۸۷۶۲۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۸

نوید شاهد: همان روز مبلغي پول داد و من نيز بلافاصله دست به كار شدم. به شهر رفته و اقلامي را كه گفته بود تهيه كردم و در محلي گذاشتم . وقتي به ايشان اطلاع دادم گفت : ساعت 12 شب مي آيم تا به اتفاق اجناس را توزيع كنيم .
کد خبر: ۳۸۷۶۲۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۸