قسمت نخست مصاحبه با شهید «مجتبی سبوحی»
شهید «مجتبی سبوحی» می‌گوید: «فضای اینجا طوریه که آدم احساس می‌کنه غیر از حکومت و عدالت خدا چیزی حاکم نیست. اینجا فضاییه که روز عاشورا، شب عاشورا و کربلای حسین(ع) به چشم دیده می‌شه.»

به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید مجتبی سبوحی» دهم آذرماه ۱۳۴۶ در شهرستان سرخه چشم به جهان گشود. پدرش رضا و مادرش شهربانو نام داشت. تا سوم متوسطه درس خواند. طلبه بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و هشتم تیرماه ۱۳۶۶ در جزیره مجنون عراق دچار سانحه رانندگی شد و بر اثر ضربه مغزی به شهادت رسید. پیکرش را در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپردند.

اینجا روز عاشورا و کربلای حسین(ع) به چشم دیده می‌شه

متن مصاحبه شهید:

روز بیست و هشتم اردیبهشت ۱۳۶۵ گروهی از خبرنگاران برای تهیه گزارش و مصاحبه با رزمندگان به جمع برادران گردان موسی‌بن‌جعفر(ع) در اردوگاه کاظمین سراغ طلبه بسیجی مجتبی سبوحی رفتند:

سربازی امام زمان در جبهه است

- برادر سبوحی! می‌شه تاریخچه مختصری از زندگی‌تون برامون بگین؟

- زندگی ما از همون ابتدا با رنج و مشقت‌های زیادی همراه بود. پدر ما کشاورز بود و مجبور بود برای تأمین مخارج زندگی از شهری به شهر دیگه و از دیاری به دیار دیگه بره. حتی گاهی پیش می‌آمد که از اول عید تا آبان یا آذرماه ایشون رو نمی‌دیدیم. روز‌هایی که توی خونه بود، احساس می‌کردیم بهترین روز‌های زندگی‌مونه؛ حتی اون موقع اگه غذای کمتری می‌خوردیم یا غذای ساده‌ای، باز فکر می‌کردیم بهترین غذاست. وقتی اول راهنمایی رفتم، پدرم در ساوه کشاورزی می‌کرد. ما هم تابستون باهاش رفتیم اونجا و کمکش می‌کردیم. چند سالی زندگی مون رو به سختی گذروندیم تا اینکه انقلاب شد و به برکت انقلاب پدرم دوباره به جمع خانواده برگشت و کار کشاورزی رو توی سمنان ادامه داد.

دبیرستان که رفتم به لطف خدا همان خرداد قبول شدم و توفیق پیدا کردم که برم سرباز امام زمان(ع) بشم. البته باید متذکر بشم که سربازی امام زمان(عج)، الان در جبهه است. بار‌ها می‌رفتم کنار در بسیج می‌ایستادم و گریه می‌کردم، اما نمی‌گذاشتند و می‌گفتند: «سنت کمه.»

سال اول که وارد حوزه شدم، سمنان بودم. پس از مدتی تصمیم قاطع گرفتم که به یاری دین خدا بیام. به‌خاطر ضعف بدنی و کوتاهی قد، از سپاه ما رو اعزام نکردن. مجبور شدم به واحد بهداری برم. بعد از آموزش عازم جبهه شدم. به سمنان که برگشتم، مدتی در حوزه آنجا بودم و بعد به قم رفتم و در جوار حضرت معصومه(س) به درس مکتب امام صادق(ع) مشغول شدم. رفتنم به قم هم با مشقت زیادی همراه بود. مدرسه علمیه ما رو بدون دیپلم قبول نمی‌کرد. مجبور شدم همان سال اول در خانه یکی از دوستان که با مدرسه فاصله زیادی هم داشت، ساکن شوم. سال دوم حجره‌ای گرفتم، ولی بعد از مدتی به‌خاطر رفت و آمد به جبهه اونجا رو از دست دادم و مجبور شدم برگردم خونه دوستم.

سال سوم که رفتم، به‌خاطر اینکه بدون اجازه مدرسه، جبهه می‌رفتم از اون مدرسه اخراجم کردن؛ مجبور شدم برم مدرسه دیگه. بعد از یک مدت بالاخره خدا توفیق داد و با عنایات امام زمان(ع) این لیاقت رو پیدا کردم که در جوار مخلصان و شیران روز، زاهدان شب و عارفان که دائماً در یاد خدایند قرار بگیرم.

اینجا کربلای حسین(ع) به چشم دیده می‌شه

- برادر سبوحی! اگه می‌شه برای ما از وضعیت روحی و معنوی رزمندگان صحبت بفرمایید!

- بحمدالله گردان ما از بهترین گردان‌هاست. بچه‌ها از روحیه بالایی برخوردارن. این انسان‌های عاشق، آرزوی دیدار پروردگارشون رو دارن. دیشب این سرزمین صحنه‌های بسیار دیدنی‌ای داشت. واقعا انسان اون لحظه به یاد شب عاشورا می‌افتاد.

- برادر! برای افراد پشت جبهه از جمله خانواده‌های شهدا، طلبه‌های عزیزمون، جوونایی که توی مدرسه‌ها دارن درس می‌خونن و اعضای خانواده‌تون چه پیام و مطلبی دارین؟

- در مورد خانواده‌های شهدا باید گفت که اون‌ها بالاترین مقام رو دارن؛ چرا که فرزندانشون رو با عاشقی و با خاطری آسوده به جبهه‌ها فرستادن. اون‌ها باید به این کارشون افتخار کنن که امانت‌های خودشون رو پس دادن و امام عزیزمون فرمودن: «خانواده‌های شهدا چشم و چراغ این ملتند.» این شهدا برای اون‌ها ذخیره آخرتن. نباید فکر کنن که تنها شدن. باید به این فکر کنن که فرزند اون‌ها در چه راهی رفته که واقعا این خوشبختی عظیمی است. مگر نه این است که همه انسان‌ها چه غنی و قدرتمند و چه فقیر و ضعیف همه می‌میرن؟ مگه فرعون و قارون نرفتن؟ مگه شاه و بنی‌صدر نرفتن؟ پس چه بهتر که انسان در راه رضای پروردگارش بره.

خبرنگار محو صحبت‌های گرم و صمیمی مجتبی شده بود. می‌دانست او طلبه‌ای است که درس و بحث طلبگی را رها کرده و کلاس عرفان و جهاد را انتخاب کرده است. گفت: «الحمدلله شما توی هر سنگری باشین، از عهده‌اش بر می‌آیین! صفای جبهه رو در چی می‌بینین که به جای محیط مدرسه و راحتی که داشتین گرما و باد و سختی‌ها و توپ و تفنگ و سر و صدای اینجا رو انتخاب کردین و به خاطر اومدن به اینجا از مدرسه اخراج شدین؟»

- تنها کششی که می‌توان نام برد، ایمان و اخلاصی که در این فضای پاک است. بار‌ها به دوستان گفتم: اگر انسان بخواد خدا رو ببینه، بهترین جای ملاقات جبهه است. اگه قلب انسان قساوت نداشته باشه و شقی نباشه، حتما اینجا باید خدا رو ببینه. درسته که خدا رو هیچ‌وقت نمی‌شه مثل دیگر چیز‌ها دید، ولی می‌شه به وجه‌الله نظر کرد. فضای اینجا طوریه که آدم احساس می‌کنه غیر از حکومت و عدالت خدا چیزی حاکم نیست. اینجا فضاییه که روز عاشورا، شب عاشورا و کربلای حسین(ع) به چشم دیده می‌شه.

 

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده