نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات
ساعت حدود ده شب بود که شام آورند؛ قورمه سبزی بود. برنج را در یک کیسه زباله ریخته بودند و چند کیسه زباله را هم داخل هم کرده بودند و در آن خورشت ریخته بودند!
کد خبر: ۳۹۳۱۲۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۸/۱۶

شهید سلیمان اکبری فرزند رجب در سال 1344 در ملایر دیده به جهان گشود. او در تاریخ 11/8/61 در عملیات پیروزمندانه محرم بر اثر اصابت ترکش خمپاره و جراحات جنگی به درجه رفیع شهادت نائل و به لقاءالله پیوست.
کد خبر: ۳۹۳۰۸۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۸/۱۵

فرازی از خاطرات و اخلاقیات شهید الهیارلو
جبهه را به تحصيلات دانشگاه ترجيح داد. در نهایت در عمليات والفجر 4 با مسؤوليت فرمانده گردان در منطقه پنجوين عراق بعد از نبردي سهمگين و ابراز شهامت ها و لياقت هاي محيرالعقول جان در طبق اخلاص نهاد.
کد خبر: ۳۹۳۰۷۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۸/۱۶

صدای گرم نماز صبح حسین آقا که در اتاق می پیچید، روح مرا از زمین به اوج آسمان ها می برد. و برای دقایقی ارتباطم را با این دنیای خاکی قطع می کرد.
کد خبر: ۳۹۳۰۷۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۸/۱۵

شهید آبان ماه
شهید مرتضی بازوکار فرزند عباس در سال 1332 در خلجستان چشم به جهان گشود. او در تاریخ 10/8/61 هنگام عملیات محرم در منطقه عین خوش شهد شهادت را نوشید و به وصال حق شتافت.
کد خبر: ۳۹۳۰۵۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۸/۱۶

شهید اردشیر رحمانی
خاطرات , خانواده شهيد,دفاع مقدس
کد خبر: ۳۹۳۰۳۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۸/۱۶

آخرین نماز (دانش آموز شهید) ؛
ساعت 7 بود که به پشت خاکريز خودي رسيديم بچه ها جان پناهي حفر نموده با تيمم و پوتين نماز خواندند فرهاد تفنگش را به من سپرد و مشغول خواندن آخرين نماز زندگيش شد در قنوت با دست هاي کوچک و قلب خاضعش در مقابل معبود دعا مي کرد.
کد خبر: ۳۹۳۰۱۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۸/۱۴

پس از نماز آثار شهادت در چهره اش نمايان بود
ساعت 7 بود که به پشت خاکريز خودي رسيديم بچه ها جان پناهي حفر نموده با تيمم و پوتين نماز خواندند فرهاد تفنگش را به من سپرد و مشغول خواندن آخرين نماز زندگيش شد در قنوت با دست هاي کوچک و قلب خاضعش در مقابل معبود دعا مي کرد
کد خبر: ۳۹۳۰۱۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۸/۱۴

خاطرات شهید حسن پناهقلی, معاون فرمانده گردان
صرفاً به خاطر اين در كنكور شركت مي كنم كه براي منافقين و ضدّانقلابيّون ثابت نمايم كه رزمندگان اسلام در تمام صحنه ها حضور دارند و و برخلاف تصور آنها , ما رزمندگان اسلام بي سواد نيستیم و و چنين هم شد. دو روز پس از شهادتش نامش را در روزنامه نوشته بودند كه دبيري شيمي قبول شده است.
کد خبر: ۳۹۲۹۸۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۸/۱۲

گلستان جعفریان
مجموعه خاطرات ی که پیش رو دارید روایت چهارتن از خواهران بسیجی عرصه بهداشت و درمان کشور است که در جبهه های غرب و جنوب، با عشق و دلسوزی به مداوای مجروحین پرداختند.
کد خبر: ۳۹۲۹۳۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۸/۱۶

بسیاری از آدم‌ها در مقام حرف یکه‌تاز هستند و ساعت‌ها سخرانی می‌کنند؛ اما در مقام عمل پایشان می‌لرزد. یکی از مأموریت‌هایی که با کشوری همراه بودم یا بهتر بگویم شانس حضور پیدا کردم تا بتوانم درسی از آن بزرگوار بیاموزم، مأموریتی در حوالی صالح‌آباد و مهران بود.
کد خبر: ۳۹۲۹۳۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۸/۱۱

در آخرين دفاع گفته بود: «من در عمرم خيلي گناه كرده‌ و از خيلي چيزها گذشته‌ام، اما قيام آيت‌الله خميني يك قيام ديني است. اينجا ديگر نمي‌توانم گذشت كنم، چون از دينم نمي‌توانم بگذرم» و بعد شنيدم كه گفته بود: من طيبم. اي خدا! پاكم كن، خاكم كن».
کد خبر: ۳۹۲۹۲۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۸/۱۱

شهید آبان ماه
شهید علی محمد بیان فرزند حسین در سال 1334 در شهر مقدس قم چشم به جهان گشود. او در تاریخ 16 مهر 1359 به اسارت حامیان و جنایتکاران رو سیاه در طول تاریخ درآمد و در اواخر آبان 1360 شهد شهادت را نوشید.
کد خبر: ۳۹۲۸۷۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۸/۱۰

هر روز صبح زود که برای وضو گرفتن می رفتیم، می دیدیم که دستشویی ها تمیز است. انگار کسی تازه همه جا را شسته باشد.
کد خبر: ۳۹۲۸۵۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۸/۱۰

خاطره شهید والامقام محمد عطااللهی
خاطره خواندنی از شهید والامقام محمد عطااللهی
کد خبر: ۳۹۲۸۴۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۸/۱۰

باید خود را در برابر گناه حفظ کرد
رسم اینجا رو که نباید با دینمون عوض کنیم!
کد خبر: ۳۹۲۸۰۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۸/۰۹

خاطره خواندنی از شهید والامقام مجید قاری
خاطره خواندنی از شهید والامقام مجید قاری
کد خبر: ۳۹۲۷۹۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۸/۰۹

شهدای امروز هشتم آبانماه
خاطرات شهید معظم مسعودبهبویی دولت سرایی
کد خبر: ۳۹۲۷۲۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۸/۰۹

گفتگو با پدر شهید
نوید شاهد کرج: وقتي كه باهم رفتيم به ترمينال و من براي بدرقه ي او رفته بودم چند دقيقه جلوتر از اينكه اتوبوس حركت كند از ماشين پياده شد و رفت و دو شيشه شربت گرفت...
کد خبر: ۳۹۲۶۷۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۸/۰۵

داشتم توی خیابان بازی می‌کردم که یک نفر صدایم کرد. برگشتم ببینم چه کسی است، که دیدم یک نفر نظامی دستش را روی شانه‌ام گذاشت...
کد خبر: ۳۹۲۶۳۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۸/۰۵