نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات
کتاب زندگینامه شهید علی مهدی معقولی در کتاب «پسر سیده حبیبه» از مجموعه هندسه عاشقی منتشر شد.
کد خبر: ۴۲۳۲۵۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۲/۱۴

خاطرات فوزیه گودرزی و مرضیه گودرزی – پرستاران زمان جنگ؛
تن و جان این چشم همیشه بیدار بازی دراز یک کاسه خون شده بود.
کد خبر: ۴۲۳۲۵۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۲/۱۴

در سالروز شهادت منتشر می شود
اگر من شهيد شدم راهم را ادامه دهيد و مبادا با ريختن اشك خود مادرم زهرا (سلام الله علیها) را برنجانيد.
کد خبر: ۴۲۳۲۴۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۲/۱۴

در سالروز شهادت منتشر می شود
خدايا تو شاهد باش كه نه براى گرفتن انتقام و نه براى طمع بهشت است كه وقتى شهيد شدم به من عنايت شود ، بلكه تنها هدفم احياى دين و تداوم انقلاب اسلامى مى باشد .
کد خبر: ۴۲۳۲۴۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۲/۱۴

محمدرضا هیچ گاه تردیدی به خود راه نمی دادند و درسخت ترین شرایط برای حفظ ارزشهای انقلاب واستمرار اصول اسلامی و دینی تلاش و ایثار می نمودند.
کد خبر: ۴۲۳۲۰۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۲/۱۳

معرفی کتاب
او شروع کرد به حرف زدن و به قول خودش استدلال کردن. یکی از هم قطارانش به او اشاره می کند که با ما صحبت نکند، اما او گوش نمی دهد. دلش نمی آمد ما را به حقیقت دعوت نکند، حقیقتی که درپناه آن می توانستی خون ۲۲ انسان بی گناه را بریزی و آن را ثواب بدانی».
کد خبر: ۴۲۳۱۹۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۲/۱۳

شهید عبدالرزاق جمالی خرنجالی در سحرگاه اولین روز سال 1365 در سلیمانیه در منطقه شمال غرب در عملیات والفجر9 به شهادت رسید.
کد خبر: ۴۲۳۱۷۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۱/۱۸

شهید اسفند ماه
شهید محمد رضا وشنوه فرزند میرزآقا در سال 1340 در روستای وشنوه متولد و در اسفند ماه سال 1360 بر اثر اصابت تیر مستقیم به سر به فیض عظیم شهادت نائل گردید.
کد خبر: ۴۲۳۱۶۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۲/۱۳

خاطرات آقاي يعقوب ديلمقاني
آن زمان، اكثر طلبه ها تنها چيزي كه در بين آنها بود، مسئله انسانيت بود و آرزوي غير از انسانيت و انسان بودن نداشتند و بزرگترين آرزوها اين بود.
کد خبر: ۴۲۳۰۷۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۲/۱۲

به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. بيست و چهارم دی ۱۳۶۵ با سمت جانشين فرمانده گردان در شلمچه بر اثر اصابت تركش به سینه و كمر، شهيد شد. مزار وی در گلزار شهدای شهرستان شاهرود واقع است.
کد خبر: ۴۲۳۰۷۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۲/۱۲

نویسنده یار محمد عرب عامری
بايد با شوهرت بسازي و خوب زندگي كني! اگه با هم نسازين و بخواين دعوا راه بيندازين، اميد نداشته باش كه من با زنم دعوا و بدرفتاري كنم! من زنم رو دوست دارم و به هيچ قيمتي هم حاضر نيستم كه به خاطر ديگران باهاش اوقات تلخي كنم. حواست رو جمع كن، سعي كن زندگي شيريني داشته باشي.
کد خبر: ۴۲۳۰۶۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۲/۱۲

شهید حمید رضا صیاد
جایگاه حسینیه و مسجد به جای خودش اما بدنهامون باید به خاک عادت کنه. شاید... شاید این طوری بیشتر مواظب کارهامون باشیم
کد خبر: ۴۲۳۰۶۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۲/۱۲

سردار شهید حاج ستار ابراهیمی به روایت دوستان
وقتي که حاجي شهيد شد ما از خط برگشتيم عقب ديديدم پدرش توي خيابان هاي آبادان در جلوي مقر ايستاده است و گويي که از نگاهش خبر دارد که حاجي شهيد شده. ايشان گفتند: حاجي کجاست؟ بچه ها گفتند: ما آمديم و حاجي براي فرماندهي محور ماند توی خط! ايشان گفتند: نه خير و شروع کردند به اشک ريختن و گفتند : دلم گواهي مي دهد حاجي شهيد شده است .
کد خبر: ۴۲۳۰۵۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۲/۱۲

در سالروز شهادت منتشر می شود
به اين اميدم كه مـــــــرا ببخشيد زيرا من تحمل عذاب حــــــق ا... را ندارم، چــــه رســـــد باينكه حــــق الناس نيز بگردنم بمـــــاند.
کد خبر: ۴۲۲۹۸۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۲/۱۱

اسیر عراقی، چند ساعتی که سرش را روی شانه های حاج کاظم گذاشته بود، به یاد آورد و با خود گفت حتماً حسابم را می رسد و بعد از راننده پرسید: «فرمانده شما، چطوری نیروها را تنبیه می کند؟» راننده که حال و روز اسیر عراقی را درک می کرد، از ته دل خندید و گفت: «نگران نباش فرماندهان ما، با فرماندهان شما فرق دارند. حاج کاظم تا حالا آزارش به یک مورچه هم نرسیده.» اما اسیر عراقی، همۀ اینها را یک شوخی فرض کرده بود.
کد خبر: ۴۲۲۹۳۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۲/۰۹

خاطرات آقاي حاج فيض ا... فرجي و خانم خندان بهرامي
تمام این چند روز نمی خواستم باور کنم که فرزندم شهید شده، به خودم دلداری می دادم و می گفتم: نه او شهید نشده، او می آید و با هم به خواستگاری می رویم.
کد خبر: ۴۲۲۹۰۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۲/۰۸

سردار شهید حسن آزادی
شهید غلامرضا آزادی را می‌توان به عنوان یکی از حماسه آفرینان روزهای اول خرمشهر و مقاومین این شهر حماسه و مقاومت نام برد.
کد خبر: ۴۲۲۸۹۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۲/۰۸

شهید رمضانعلی قصابی
مامی بستگان دور و نزدیکمان، برای وداع آخر با پیکر پاک برادر شهیدم به گلزار شهدای شهرمان فردوس رضا رفته بودند. پاییز 61 بود. هوای سردی می وزید. من دیرتر به محل رسیدم. همه اعضای فامیل در حال رسیدن به محل تشییع جنازه بودند. با سرعت خودم را به تابوت رساندم. در همین حال دایی ام (شهید قصابزاده) جلویم آمد و مانع رفتنم شد گفت: پلاستیک جنازه حسین را بسته اند، برگرد. موقعی که خواستند او را دفن کنند خودم شما را به زیارت شهید حسین می برم تا برای آخرین بار او را ببینی. قبول کردم و به طرف ماشینی که خودشان رانندگی ان را برعهده داشتند رفتیم. در ماشین گفت: صدیقه جان تو دیگر زینب شده ای. باید صبر داشته باشی. مادرت را دلداری دهی و پشتیبانش باشی. اگر می توانی مطلبی بنویس و امروز آن را در مراسم تشییع پیکر حسین بخوان
کد خبر: ۴۲۲۸۳۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۲/۰۸

نویسنده محمد مهدی عبدالله زاده
آن‌سال‌ها شب‌نشینی رفتن رسم بود؛ مخصوصاً زمستان‌ها. تا دیروقت هم طول می‌‌کشید. علی پنج شش ساله بود. او روي کول من بود و رضا روي کول بابا. زمین پوشیده از برف و یخ‌زده بود. باد سردی می‌‌وزید. برای همین یک کت انداخته بودم روی سرش. چند قدم که از خانه‌ي عمه دور شدیم، گفت:«آبجی خسته شدی!». - عیب نداره! راحت باش سرت رو بگذار روي دوشم! - ای‌کاش خونه‌ي ما همین بغل بود. دلم برات می‌‌سوزه. داری هِن هِن می‌‌کنی
کد خبر: ۴۲۲۸۱۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۲/۰۸

شهید علی رضا صفا
نظرات و رفتار یکدیگر را قبول و ارتباط دوستانه محکمی داشتیم، احتراممان هم سر جایش بود. چون خودش هم مثل پدرش اهل مسجد و نماز جمعه بود.
کد خبر: ۴۲۲۸۰۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۲/۰۸