نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات
شهید عباسعلی فدوی
به نماز اوّل وقت و رفتن به مسجد سفارش کرد. به شوخی یا جدی گفت: «شاید دیگه همدیگه رو نبینیم. من رو حلال کنین
کد خبر: ۴۳۰۳۲۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۲

یک روز پرسيدم : « اکبر آقا چرا روزه مي گيري ؟!» گفت : « جيـره‌ي غذايي چه کسي را بخورم ؟ غذاي جبهه حق مردم است، نمي توانم بخورم .»
کد خبر: ۴۳۰۳۱۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۱

عملیاتی که از حدود بیست روز پیش شروع شده به جای سخت و نفس گیر خودش رسیده, اکثر تیپ ها خود را به دروازه های خرمشهر نزدیک می کنند. یکی دو روز مانده بود به فتح خرمشهر. در آن گیرو باگیر چشمم افتاد به رزمنده ای که آر پی جی به دوش می رفت. از هیبت و راه رفتنش خوشم آمد. بلند فریاد زدم خدا قوت برادر.
کد خبر: ۴۳۰۲۸۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۱

خاطرات «دلاور رحیمی» از فرماندهان دوران دفاع مقدس در عملیات مرصاد؛
یک ماشین کانکس ارتشی آمد. جلویش را گرفتیم. داشت از داخل شهر می‌آمد. در عقب را باز کردیم، پر از نیروهای ارتشی خودمان بود. هر کدام فقط یک زیر پیراهن بر تن داشتند. آن‌ها را اسیر گرفته بودند. که ما آزادشان کردیم. متأسفانه فراموش کردیم راننده را دستگیر کنیم و از دستمان در رفت.
کد خبر: ۴۳۰۲۷۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۱

گردآورنده: محمد علی غریب شائیان
در یک آن صدای عمو در گوشم پیچید . به دنبال صدا می گشتم . ناگهان چند نفر زخمی دیدم . با عجله خودم را به آن ها رساندم . عمو لبخندی بر لب داشت . مرا تنها رها کرد و خود به سوی آسمان ها پر کشید .
کد خبر: ۴۳۰۲۷۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۱

خاطره ای از شهیدحسین جوان؛
چند سال پیش، شب قدر بود. نیمه شب در گلزار شهدا قدم می زدیم، یکی از جانبازان عزیز را دیدم، نشسته کنار مزار حسین. گفتم چرا اینجا کنار این قبر احیا گرفته ای. با دیده ای خیس روایت کرد.
کد خبر: ۴۳۰۲۶۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۱

گپ خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید حسین بابایی
من هم که اطلاع نداشتم ووقتی شنیدم ، همون جا نشستم روی زمین وبیهوش شدم . خانم ها گفته بود . این مادر شهید حسین هست . چرا زودتر بهشون خبر ندادن ، الان اگر سکته میکرد چی ؟ هنوز نماز عشاء رو نخونده بودیم که خبر دادند ومن وآوردن خونه . به خواهر وبرادرهاش که تو خونه بودند گفتم وهمه شروع کردند به گریه کردن . برادرشهید تو ورامین خیاط بود وهمراه عموش اومد . پدرش هم نیمه شب اومد خونه .
کد خبر: ۴۳۰۲۶۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۱

شهید مصطفی فدائی
پیش از آنکه مصطفی بیاید، ما فقط ظهرها نماز جماعت داشتیم. کم کم نمازهای مغرب و عشا هم جماعت شد و بعد از مدتی نمازهای صبح هم همین طور. رفتارش طوری بود که بدون اینکه به کسی تکلیف کند، بچّه ها می‌فهمیدند باید چکار کنند.
کد خبر: ۴۳۰۲۳۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۱

معرفی کتاب
کتاب فرارساعت ها از زبان خواهر، برادر، همسر و دوستان شهید می باشد. شهید هاشم شیخی در عملیات های زیادی از جمله کربلای 4 و 5 حضوری بسیار پر رنگ داشت. در همان جا بود که بسیاری از دوستان ایشان شهید شدند.
کد خبر: ۴۳۰۲۰۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۰

انتشار همزمان با سالروز شهادت
خداوندا من در طول زندگی نتوانسته ام خدمتی به اسلام بکنم اگر با ریختن خونم می توانم خدمتی به اسلام بکنم پس ای رگبار مسلسل ها وای غرش توپخانه ها وای ترکش خمپاره ها مرا دریابید
کد خبر: ۴۳۰۲۰۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۰

انتشار همزمان با سالروز شهادت
بيست و يکم تير 1345، در شهرستان مشهد به دنيا آمد. پدرش خداداد و مادرش مريم نام داشت
کد خبر: ۴۳۰۲۰۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۰

انتشار همزمان با سالروز شهادت
سوم شهريور 1338، در شهرستان درگز به دنيا آمد. پدرش حسين و مادرش زبيده‌خانم نام داشت
کد خبر: ۴۳۰۲۰۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۰

انتشار همزمان با سالروز شهادت
کم بهمن 1343، در شهرستان سبزوار به دنیا آمد. پدرش محمدتقی(فوت1362
کد خبر: ۴۳۰۲۰۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۱

انتشار همزمان با سالروز شهادت
یکم آبان 1344، در شهرستان مشهد به دنیا آمد. پدرش محمدعلی، بنا بود
کد خبر: ۴۳۰۲۰۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۰

خاطرات منتشر نشده «سردار خطیب» از زبان دوستان و آشنایان
به مناسبت فرا رسیدن ایام شهادت شهید« حجت الاسلام والمسلمین شیخ عباس شیرازی»، خاطرات ی از این شهید را مرور می کنیم:
کد خبر: ۴۳۰۲۰۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۰

انتشار همزمان با سالروز شهادت
یکم فروردین 1332، در شهرستان نیشابور به دنیا آمد. پدرش محمدحسین و مادرش سلطان نام داشت
کد خبر: ۴۳۰۲۰۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۰

انتشار همزمان با سالروز شهادت
یکم مرداد 1337، در شهرستان مشهد چشم به جهان گشود. پدرش غلامحسین، کارگر بود
کد خبر: ۴۳۰۱۹۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۰

گپ خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید حسین اشرفی
گفت ، مامان دیگه نمیخوام بهت دورغ بگم . من دارم میرم جبهه . من هم شروع کردم به گریه . گفت ، مامان انقدر بی تابی کردی که از همسایه ها هم خداحافظی نکردم . میگفت ، اگر بلد بودی و میومدی شاهرود . میدیدی که مادر ها چون بچه هاشون از ماشین جا موندند گریه میکنند اونوقت تو برای رفتنم گریه میکنی . بهش گفتم ، برو پسرم خدا به همراهت . کاپشن پدرش و پوشیده بود ولی براش تنگ شده بود . خیلی خوش و قد وبالا شده بود . همسایه نبودند که خداحافظی کنه . من هم گریه نکردم . بغلش کردم و رفت .
کد خبر: ۴۳۰۱۹۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۰

شهید علی باقري،سيزدهم آذر 1347، در روستاي شيرآباد از توابع شهرستان طبس به دنيا آمد. پدرش محمد، پاسدار و مادرش فاطمه نام داشت. تا پايان دوره ابتدايي درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. هفتم مهر 1365، در جزيره مجنون عراق بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسيد. مزار او در گلزار شهداي امامزاده شهرستان زادگاهش واقع است.
کد خبر: ۴۳۰۱۶۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۰

خاطرات امير علی‌محمد طاهری فرماندهان دوران دفاع مقدس استان کرمانشاه؛
اواخر شهريور ماه بود كه ديده‌بان ما ستوان ولی‌الله آقايی از ارتفاعات تنگاب گزارش داد كه ستون‌هايی از ادوات زرهی عراق در حال انجام تحركاتی در آن طرف مرز هستند و ظاهراً قصد حمله دارند.
کد خبر: ۴۳۰۱۶۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۰