خاطرهای از شهید «حسن زارعی»
پدر شهید تعریف میکند: همیشه آرزو داشت به جبهه برود، میگفت «دوست دارم شهید شوم، برایم دعا کنید چون دعای شما زودتر مستجاب میشود، دعا کنید شهید شوم ولی اسیر نشوم.»
کد خبر: ۵۶۶۹۰۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۴
خاطرهای از شهید «علی زمانیپور»
برادر شهید تعریف میکند: «موقع اذان بود که علی و دوستش برای گرفتن وضو به کنار شیر آب رفته و در حال گرفتن وضو بودند که ناگهان خمپارهای میان او و دوستش افتاد، پس از اصابت خمپاره به زمین ترکشهایش به طرف...»
کد خبر: ۵۶۶۸۴۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۳
خاطرهای از شهید «طالب ذاکری خواهان»
همسر شهید تعریف میکند: شب آخری که با من بود صدایم زد و گفت «من زیارت عاشورا میخوانم و تو نیز با من تکرار کن» آن شب من کلی گریه کردم و در میان اشکهایم برای شوهرم و تمام رزمندگان دعا کردم.
کد خبر: ۵۶۶۸۰۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۲
خاطرهای از شهید «غلامعباس عفیفه»
خواهر شهید تعریف میکند: «مادرم در آن روز خیلی ناراحت بود و مرتب دعا میکرد که خدایا جا پر شود تا نتوانند بچه من را به جبهه ببرند. آخر دعایش مستجاب شد و او را نبردن ولی از آن جا که او عشق به شهادت داشت بعد از چند سال در نیروی دریایی ارتش ثبتنام کرد و ...»
کد خبر: ۵۶۶۷۶۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۱
خاطرهای از شهید «علی ترکمانی»
برادر شهید تعریف میکند: «اولین کسی بود که در روستا ماشین خرید و در آن زمان در جاده میناب-جاسک کار میکرد. بعضی مواقع در چابهار تعزیهخوانی میکرد. اخلاقش زبانزد همهی مردم روستا بود.»
کد خبر: ۵۶۶۷۵۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۱
خاطرهای از شهید «رضا پرور»
همسر شهید تعریف میکند: شهید مرتب به من میگفت «چند هفتهای است حالم مثل قبل نیست و حالت عادی خودم را ندارم، حس میکنم حالم خیلی خوب است.» انگار میدانست که قرار است یک اتفاق خاصی برایش بیافتد.
کد خبر: ۵۶۶۷۱۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۹
خاطرهای از شهید «عبدالله نجیب ایسینی»
برادر شهید تعریف میکند: «اخلاق بسیار خوبی داشت، هر کی که شهید را میدید فوراً شیفته اخلاقش میشد. یکبار من و شهید با اتوبوس به مشهد مقدس رفتیم، در طول مسیر سفر اینقدر رفتارش با بقیه خوب بود که با خیلیها دوست شد و ارتباط دائمی پیدا کرد.»
کد خبر: ۵۶۶۵۷۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۷
خاطرهای از شهید «محسن قنبریپور»
مادر شهید تعریف میکند: «بعضی مواقع که فرزندم پول توجیبی نداشت، مسیر مدرسه تا خانه را با پای پیاده میآمد که حدود دو الی سه ساعت طول میکشید تا به منزل برسد اما حاضر نبود از من پول توجیبی درخواست کند مبادا که من شرمنده او شوم.»
کد خبر: ۵۶۶۵۵۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۷
خاطرهای از شهید «علی صادقی جغدری»
مادر شهید تعریف میکند: شهید بقیه را نهی از منکر میکرد و میگفت «ما باید نسبت به یکدیگر احساس مسئولیت کنیم، اگر شخصی مرتکب عمل خلاف شرع قرار گرفت به او تذکر بدهیم تا یاد خدا در دلها پر رنگ شود و...»
کد خبر: ۵۶۶۵۲۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۶
خاطرهای از شهید «محمدرضا ذاکری ننگی»
دوست شهید تعریف میکند: «محمدرضا نماد یک جوان مومن و فعال بود، همیشه لبخند زیبایی بر لبانش بود که زیبایی صورتش را دوچندان میکرد. همیشه در فعالیتهای خانوادگی و مراسمهای جمعی حضور فعالی داشت.»
کد خبر: ۵۶۶۵۱۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۶
خاطرهای از شهید «غازی بوفرهان»
برادر شهید تعریف میکند: «برادرم علاقه خاصی به عزاداری حضرت اباعبدالله الحسین (ع) داشت و به من میگفت امام حسین (ع) چه کشیده که اینقدر بین جهانیان شخص بزرگی شده است. واقعا آدمهای بزرگ خیلی سختی کشیدهاند...»
کد خبر: ۵۶۶۴۶۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۵
خاطرهای از شهید «منصور اسفندی»
خواهر شهید تعریف میکند: برای برگزاری هر چه بهتر مراسم خیلی دغدغه داشتیم. شب در عالم خواب شهید به خوابم آمد و گفت «از چه نگران هستید؟ ما تمام کارهایتان را انجام دادیم...».
کد خبر: ۵۶۶۴۵۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۵
خاطرهای درباره شهید «حسین ذاکری باغگلانی»
پدر شهید تعریف میکند: «وقتی که پشت تیربار میرفت امان از دشمن میگرفت و خاکریز دشمن را با گلولههای سربی به خاک و خون میکشید. دشمن پنداشته بود که چگونه میتواند این تیربارچی را از پای در آورد که...»
کد خبر: ۵۶۶۳۶۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۱
خاطرهای درباره شهید «احمد دیداری»
همرزم شهید تعریف میکند: «آری، احمد تنها در آن کانال ماند و نزدیک به 18 سال در زیر نور ماه، شبها تنهای تنها به ستارهها نگاه میکرد. فقط پلاک احمد گواهی میداد که او احمد دیداری است، وگرنه چند تکه استخوان نمیتواند احمد ما را شرح دهد.»
کد خبر: ۵۶۶۲۴۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۱۹
خاطرهای از شهید «عوض عامری سیاهویی»
دوست شهید تعریف میکند: «تمام سربازان امام که در سال 1342 در گهواره بودند جوانانی رشید شدند و جان خود را در طبق اخلاص گذاشتند و آماده جان فشانی در راه امام خود شدند. یکی از آن سربازان کوچک در روستای درگز به دنیا آمد.»
کد خبر: ۵۶۶۱۹۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۱۸
خاطرهای از شهید «مراد روشنی»
مادر شهید تعریف میکند: «در نبود پدر، کارهای خانه بر عهده او بود. وقتی مرخصیاش تمام میشد دوباره به جبهه برمیگشت. خبر شهادتش را یکی از همسایهها آورد، با شنیدن این خبر...»
کد خبر: ۵۶۶۰۱۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۱۴
پدر شهید «عبدالله اسلامی» نقل میکند: «او را در آغوش کشیدم و گفتم: خدا به همراهت، حالا کجا میروی؟ از من جدا شد تا بگوید: مشهد. با خودم گفتم: کاش سؤالی نمیپرسیدم و او بیشتر در آغوشم میماند!»
کد خبر: ۵۶۵۷۷۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۰۷
خاطرهای از شهید «خلیل نیکسیر»
همسایه و مادر دوست شهید تعریف میکند: «او آن طور که خواسته بود رفت، رفت به سوی دوستی که سالها منتظر او بود و همیشه آرزوی او این بود که یک روز مثل پسرم محمد، شربت شهادت را بنوشد و آخر هم همینطور شد.»
کد خبر: ۵۶۵۷۶۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۰۷
خاطرهای از شهید «مسعود رهگشا»
برادر شهید تعریف میکند: شهید گفت «مادر اگر من شهید شدم لطفاً برای من گریه نکن چون من به خاطر خداوند به جبهه میروم تا از دین و اسلام عزیزمان دفاع کنم»
کد خبر: ۵۶۵۷۴۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۰۶
خاطرهای از شهید «محمدرضا ناظری گهکانی»
برادر شهید تعریف میکند: «خیلی انقلابی بود و این روحیه انقلابیاش تاثیر بسزایی در خانواده، فامیل و همسایهها گذاشته بود. شور و شوق خاصی به امام (ره) داشت.»
کد خبر: ۵۶۵۶۸۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۰۵