نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطره ای از شهید
خاطره‌‌ای از شهید «محمد آرمات»
برادر شهید تعریف می‌کند: «یک روز که از مدرسه برمی‌گشتیم باران شدیدی شروع به باریدن کرد. برادرم من را کول کرد و توی آن باران شدید به سمت خانه حرکت کرد. تو مسیر چندین بار زمین خورد ولی...»
کد خبر: ۵۷۵۰۱۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۱۱

خاطره‌‌ای از شهید «خورشید خادمی ماشاری»
مادر شهید تعریف می‌کند: «هیچ‌گاه آخرین دیدارش از ذهنم پاک نمی‌شود، از همه حلالیت می‌خواست، با اینکه هیچ خطایی از او سر نزده بود ولی می‌خواست با دلی آرام و مطمئن برود. حرکات و رفتارش دلم را می‌لرزاند، به دلم شده بود که...»
کد خبر: ۵۷۴۹۸۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۱۱

خاطره‌‌ای از شهید «اسماعیل فرخی‌نژاد»
دختر عموی شهید تعریف می‌کند: «مانده بودیم چه بگوییم، فقط همدیگر را نگاه می‌کردیم و اشک می‌ریختیم. کاش اسماعیل خودش سفره را می‌آورد، ولی افسوس. او رفته بود تا سر سفره‌ی مخصوص خدا بنشیند و...»
کد خبر: ۵۷۴۹۷۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۱۰

خاطره‌‌ای از شهید «عبدالله مسیحی ایسینی»
همرزم شهید تعریف می‌کند: «عبدالله مسیحی پسری قد بلند، لاغر اندام و خوش سیما بود؛ همیشه لبخند روی لب‌هایش داشت. او در ارتفاعات پور سلطان در حالی که همراه با شهید محمود حمزه‌ای بود...»
کد خبر: ۵۷۴۸۱۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۰۷

خاطره‌‌ای از شهید «عباس بازماندگان قشمی»
برادر شهید تعریف می‌کند: «او سرش را پایین انداخت و رفت توی صف. روی انگشتان پا می‌ایستاد تا قد خودش را بلندتر جلوه دهد و او را از صف بیرون نکشند. آخرش هم موفق شد و...»
کد خبر: ۵۷۴۷۸۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۰۷

خاطره‌‌ای از شهید «حسن شبندی»
همسر شهید تعریف می‌کند: شهید با من و مادرش خداحافظی کرد و گفت: «شاید برنگردم و اگر این اتفاق افتاد حلالم کنید. من شربت شهادت را سر خواهم کشید.»
کد خبر: ۵۷۴۷۱۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۰۶

قسمت دوم خاطرات شهید «محمدباقر فخری»
هم‌رزم شهید «محمدباقر فخری» نقل می‌کند: «محمدباقر مدام آب می‌خواست. نباید به او آب می‌دادیم. گریه امانم را برید. با خودم گفتم: نباید اشکمون رو ببینه. روحیه‌اش تضعیف می‌شه. وقتی می‌گفت: «آب.» یاد العطش طفلان اباعبدالله(ع) می‌افتادیم.»
کد خبر: ۵۷۴۷۰۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۰۶

خاطره‌‌ای از شهید «مرتضی خادمی ماشاری»
همرزم شهید تعریف می‌کند: «بارها تا مرز شهادت رفتند و جام شهادت را ننوشیدند. شاید تنها چیزی که از آن نمی‌هراسید شجاعت در راه حق بود و به شجاعت در راه خدا افتخار می‌کرد...»
کد خبر: ۵۷۴۶۲۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۰۶

خاطره‌‌ای از شهید «علی حاجبی»
همرزم شهید تعریف می‌کند: «همه‌ی این کارها باید با مدیریت علی حاجبی و نیروهایی که در اختیار داشت انجام می‌شد، هیچ تجربه‌ای هم نداشتند، ولی...»
کد خبر: ۵۷۴۵۷۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۰۳

خاطره‌‌ای از شهید «خلیل تختی‌نژاد»
دوست و همرزم شهید تعریف می‌کند: «خیلی با مرام و معرفت بود خیلی زود از چیزی ناراحت نمی‌شد. روح بزرگی داشت و هرحرفی را به دل نمی‌گرفت. اگر احساس می‌کرد کسی از او ناراحت شده خودش می‌آمد و عذرخواهی می‌کرد. به راستی که لایق شهادت بود.»
کد خبر: ۵۷۴۳۸۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۳۰

خاطره‌‌ای از شهید «عبدالله مسیحی ایسینی»
دوست شهید تعریف می‌کند: «آن روزها مسئله ترور افراد انقلابی خیلی فراگیر شده بود، همه‌ی خانواده‌های مذهبی نگران بودند، شهر ناامن شده بود. عبدالله در این شرایط نا‌مناسب و خطرناک توانست پنجاه نفر را جذب کند؛ افراد جذب شده همه...»
کد خبر: ۵۷۴۳۱۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۹

خاطره‌‌ای از شهید «علی حاجبی»
همرزم شهید تعریف می‌کند: «او در لشکر، تشکیلات مخابراتی بسیار موفقی را راه‌اندازی کرده بود، آن قدر موفق که همه از عملکردش راضی بودند، آن زمان برای ارتباط با سیمی گردان‌ها به خط مقدم، باید یک گروهان وارد عمل می‌شد تا...»
کد خبر: ۵۷۴۲۷۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۸

خاطره‌‌ای از شهید «محمدحسین پوردلیر»
فرزند شهید تعریف می‌کند: «2 سال قبل از شهادتش که مسئله گروهک‌ها عنوان شده بود او از هر طریق که می‌توانست با آنها مبارزه می‌کرد. تا اینکه آنها نقشه قتلش را کشیدند تا او را از سر راه خود بردارند...»
کد خبر: ۵۷۴۲۵۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۸

خاطره‌‌ای از شهید «علیجان مرادی»
مادر شهید تعریف می‌کند: «بعد از شهادت پسرانم، شنبه و علیجان دیگر دل بیرون رفتن از خانه را ندارم. هر روز با نگاه کردن به عکس‌‌های روی طاقچه، روزم را شب می‌کنم...»
کد خبر: ۵۷۴۱۹۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۷

خاطره‌‌ای از شهید «عبدالله مسیحی ایسینی»
برادر شهید تعریف می‌کند: «نامه‌ای از‌ تهران آمده بود که چنین شخصی را به ماموریت‌های خطرناک نفرستید که ما لازمش داریم. هم‌زمان هم احکام و کتاب‌های اخلاقی و دینی تدریس می‌کرد، هم به قم می‌رفت تا در کلاس درس اخلاق آیت‌الله مشکینی شرکت کند...»
کد خبر: ۵۷۳۷۰۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۰

خاطره‌‌ای از شهید «ابراهیم خرمی دمشهری‌زاده»
مادر شهید تعریف می‌کند: «ابراهیم پسری بسیار ساده دل و خوش خُلقی بود. تمام مردم روستایمان او را می‌شناختند و به او احترام می‌گذاشتند. گرچه ابراهیم سن و سال زیادی نداشت اما سعی می‌کرد هر وقت که اختلافی بین مردم پیش می‌آمد بین آن‌ها میانجی گری کند و...»
کد خبر: ۵۷۳۳۶۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۵

خاطره‌‌ای از شهید «فریدون انصاری»
خواهر شهید تعریف می‌کند: «برادر شهیدم و برادر بزرگترم علاقه بسیار زیادی به فوتبال داشتند و می‌خواستند به استادیوم بروند ولی مادرم چون آن‌ها را زیاد دوست داشت نمی‌گذاشت به جاهای شلوغ بروند برای همین با رفتن آن‌ها مخالفت کرد ولی...»
کد خبر: ۵۷۳۳۲۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۵

خاطره‌‌ای از شهید «ابراهیم احمدی‌زاده»
مادر شهید تعریف می‌کند: بعد از بستن ساک و جمع کردن وسایلش دوباره به اتاق آمد. گویا حرفی داشت که گفتنش برایش سخت بود. بالاخره عزمش را جمع کرد و گفت؛ «مادر می‌خواهم برای آخرین بار زیر گلویم را ببوسی.»
کد خبر: ۵۷۳۲۹۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۴

خاطره‌‌ای از شهید «جعفر ذاکری درباغی»
خواهر شهید تعریف می‌کند: «رفتم سر خیابان که برایش یخ بگیرم و یخ فروش یخ‌ها را برایم شکست و تحویلم داد. وقتی به خانه رسیدم کفش‌های جعفر را ندیدم، فهمیدم که رفته، آن هم بدون خداحافظی...»
کد خبر: ۵۷۳۱۹۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۳

خاطره‌‌ای از شهید «عباس بازماندگان قشمی»
برادر و هم‌رزم شهید تعریف می‌کند: «از بس شوق دیدار خانواده را داشتیم، تصمیم گرفتیم تا خود روستای گورزانگ پیاده برویم. چند دقیقه‌ای در میدان فعلی فرودگاه استراحت کردیم. سپس راه را ادامه دادیم. چند متری که رفتیم ناگهان عباس ایستاد و به اطراف نگاه کرد...»
کد خبر: ۵۷۳۰۷۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۰