خاطرهای از شهید «عبدالمجید قنبری باغستانی»
مادر شهید تعریف میکند: از نانوایی که برگشتم ساک مجید را دیدم، از خوشحالی در پوست خودم نمیگنجیدم. چشم میچرخاندم تا ببینمش که ناگهان صدای عبدالرضا به گوشم خورد که گفت مجید شهید شده.
کد خبر: ۵۸۹۰۸۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۱۸
خاطرهای از شهید «ابراهیم پرتابیان»
برادر شهید تعریف میکند: ابراهیم چون با بسیج و سپاه همکاری داشت منافقین چشم دیدن او را نداشتند. منافقان هرگز نمیخواستند تو محله، پایگاه بسیج یا بسیجی وجود داشته باشد برای همین با نقشه قبلی به طور غافلگیرانه به اتوبوسی که برادرم در آن بود حمله کردند.
کد خبر: ۵۸۸۹۹۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۱۶
خاطرهای از شهید «ناصر پورشنبه»
پدر شهید تعریف میکند: ناصر پسر بسیار خوب و عاقلی بود و در کار کشاورزی و باغداری خیلی به من کمک میکرد. عاشق سربازی و خدمت به کشورش بود و به محض اینکه زمان خدمتش فرا رسید، بلافاصله خودش را برای رفتن آماده کرد.
کد خبر: ۵۸۸۷۱۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۰۵
خاطرهای از شهید «ناصر پورشنبه»
پدر شهید تعریف میکند: ناصر پسر بسیار خوب و عاقلی بود و در کار کشاورزی و باغداری خیلی به من کمک میکرد. عاشق سربازی و خدمت به کشورش بود و به محض اینکه زمان خدمتش فرا رسید، بلافاصله خودش را برای رفتن آماده کرد.
کد خبر: ۵۸۸۷۱۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۰۵
خاطرهای از شهید «محمد دادیان»
خواهر شهید تعریف میکند: جلوی تلویزیون مینشست و مشتاقانه به سخنان امام گوش فرا میداد. او به عشقی که در وجودش به حضرت امام داشت میبالید به خاطر آن به جهاد حق علیه باطل رفت و مظلومانه به شهادت رسید.
کد خبر: ۵۸۸۶۲۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۲۸
خاطرهای از شهید «محمد دادیان»
خواهر شهید تعریف میکند: جلوی تلویزیون مینشست و مشتاقانه به سخنان امام گوش فرا میداد. او به عشقی که در وجودش به حضرت امام داشت میبالید به خاطر آن به جهاد حق علیه باطل رفت و مظلومانه به شهادت رسید.
کد خبر: ۵۸۸۶۲۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۲۸
خاطرهای از شهید «محمد دادیان»
زن برادر شهید تعریف میکند: خانوادهاش وقتی با خبر شدند، به محل اعزام رفتند و او را برگرداندند. با این حال، همچنان به عنوان بسیجی فعالیت میکرد و آرزوی حضور در جبهه را داشت.
کد خبر: ۵۸۸۴۷۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۲۶
خاطراتی از شهدای ماه مبارک رمضان
همسر شهید «محمدعلی یوری» نقل می کند: شب احیا ماه رمضان که از مصلی به خانه آمدم آن شب خوابی دیدم که یک شهید بالای سر من ایستاده و می گوید: بلند شو و این گوسفند را بکش و تقسیم کن، شوهرت از بلا دفع شده است.
کد خبر: ۵۸۷۷۷۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۱۲
خاطرهای از شهید «علی گشوییزاده»
خواهر شهید تعریف میکند: یادم هست علی آن زمان تنها 15 سال داشت، اما غیرت و نوعدوستیاش به قدری شگفتانگیز بود که هر کسی را تحت تأثیر قرار میداد. وقتی میدید مردم در حال ساختن سنگرها هستند، بیدرنگ به کمکشان میشتافت.
کد خبر: ۵۸۷۲۸۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۰۶
خاطرهای از شهید «صادق کهوری»
همسر شهید تعریف میکند: شهید، مردی از جنس صداقت و راستی بود. یک روز، نزدیک به یک قابلمه طلا پیدا کرد و آن را به خانه آورد. هیچ چیز نتوانست مانع از تلاش او برای یافتن صاحب آن طلاها شود. روزها و شبها گذشت.
کد خبر: ۵۸۷۲۷۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۰۶
خاطرهای از شهید «عبدالمحمد عراقیزاده»
پدر شهید تعریف میکند: شهید نیز مقالهای نوشت و آن را در مراسم خواند. مقاله او به عنوان بهترین مقاله انتخاب شد و در آن زمان 30 تومان به عنوان جایزه دریافت کرد. پسرم پس از دریافت جایزه، آن پول را بین دوستانش تقسیم کرد.
کد خبر: ۵۸۷۱۲۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۰۴
خاطرهای به مناسبت سالروز شهادت شهید «عبدالرسول گرزین»
پدر شهید «عبدالرسول گرزین» نقل می کند: در مورد قدرت های شیطانی می گفت: آنقدر باید بجنگیم تا این شیطان ها را بیرون کنیم و می گفت: این جنگ به ما تحمیل شده و ما باید یار و یاورامام خمینی باشیم و به فرمان او گوش دهیم.
کد خبر: ۵۸۶۹۳۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۰۱
خاطرهای از شهید «خانعلی ملایی سیروئی»
فرزند شهید تعریف میکند: پدرم بسیار پایبند نماز و روزه بود. همیشه قرآن میخواند و دستانش برای دعا رو به آسمان بلند میشد. تا جایی که سنم اجازه میدهد و پدر را به خاطر دارم، همیشه او را مردی باایمان و مهربان شناختهام.
کد خبر: ۵۸۶۷۰۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۳۰
خاطرهای از شهید «محمد تاجدینی»
مادر شهید تعریف میکند: سه ماه بعد که برگشت، دختر خالهاش را به عقدش درآوردیم، اما شوق جبهه هنوز در دلش بود. به همسرش گفته بود که اجازه رفتن بدهد، و او هم با دستان خودش لباس رزم بر تن شوهرش کرد و راهیاش ساخت.
کد خبر: ۵۸۶۶۳۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۲۸
خاطرهای از شهید «بختیار شهریاری کوتک»
همسر شهید تعریف میکند: پس از چندین بار عمل جراحی امیدم را از دست داده بودم و گمان میکردم دیگر قادر به راه رفتن نیستم. تا اینکه یک شب همسرم را در خواب دیدم که با یک ظرف حاوی شیر برنج وارد اتاقم میشود.
کد خبر: ۵۸۶۴۰۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۲۳
خاطرهای از شهید «مجید بلبل»
پسر عموی شهید تعریف میکند: وقتی وارد غسالخانه شدم و پیکر پاک مجید را دیدم در آن لحظات غیرقابل وصف دیدم که چهرهاش همان چهرهای بود که هفته قبل از شهادتش به من گفته بود که لبخندم را فراموش نکن و دقیقاً همان چهره را داشت.
کد خبر: ۵۸۶۲۱۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۲۱
خاطره
دوست شهید تعریف میکند: اسماعیل هم مثل پدر و مادرش خیلی با ادب و با شخصیت بود. وقتی به بهانهی مدرسه رفتن با او دوست شدم پی بردم که تربیت اسلامی و قرآنی دارد. اسماعیل بر خلاف خیلی از بچههای محله، اخلاقگرا و بسیار پایبند به شئونات اسلامی بود.
کد خبر: ۵۸۵۷۰۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۱۵
خاطرهای از شهید «محمد آبسواران»
همسر شهید تعریف میکند: همسرم شجاع و دلیر بود و از هیچ کس جز خداوند نمیترسید. محمد بسیار بخشنده بود و هرآنچه داشت را بیدریغ به مردم مستضعف میبخشید.
کد خبر: ۵۸۵۳۰۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۱۰
خاطرهای از شهید «ابراهیم خاکیزاده»
برادر شهید تعریف میکند: یادم هست بیشتر اوقات برای درس خواندن به ساحل میرفت و اهمیت زیادی به درس و تحصیل میداد. همین علاقه و اشتیاقش به درس باعث شد که پس از پایان تحصیلات، برای آموزش علم به دیگران، سربازی را در قالب سرباز معلمی انتخاب کند.
کد خبر: ۵۸۵۲۰۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۰۸
خاطرهای از شهید «علی سایانی»
پدر شهید تعریف میکند: وقتی به خانه آمد، به او گفتم؛ باباجان، چرا به ما چیزی نگفتی؟ اگر خبر میدادی، میتوانستم راهنماییات کنم. شهید با لبخند جواب داد؛ پدرجان، مهم این است که اخلاق، رفتار و اعمالمان قرآنی باشد.
کد خبر: ۵۸۴۹۰۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۰۳