خاطرهای از شهید «یوسف دقت»
همرزم شهید تعریف میکند: یوسف جوانی بود که مورد غضب گروهک روسیاه منافقین و گروه تروریست اشرف دهقان قرار داشت. همیشه با آنها جنگ فرهنگی و لفظی داشت. این گروهکها افراد پاک و ناب را برای ترور انتخاب میکردند و...
کد خبر: ۵۸۱۸۰۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۸
خاطرهای از شهید «سید عبدالحسین عمرانی»
همرزم شهید تعریف میکند: لای منگنه گیر کرده بودیم و راه پس و پیش نداشتیم. خدا خیرش بدهد یکی از بچهها شهامت به خرج داد و با پرچم لشکر ثارالله روی خاکریز رفت و داد زد؛ تیراندازی نکنید ما خودی هستیم، ما بچههای ثارالله هستیم.
کد خبر: ۵۸۱۷۰۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۷
خاطرهای از شهید «یوسف دقت»
خواهر شهید تعریف میکند: چهارده ساله بود که به عضویت گروههای انقلابی در آمد و فعالیتهای سیاسیاش را آغاز کرد. در کنار فعالیتهای فرهنگی و سیاسی دیگرش در روزنامه جمهوری اسلامی مشغول به کار شد، سال 1358 به عضویت سپاه پاسداران در آمد.
کد خبر: ۵۸۱۵۶۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۴
خاطرهای از شهید «غلامعباس آتشدهقان»
خواهر شهید تعریف میکند: به شهید گفتم؛ غلامعباس! برگرد... هنوز وقت داری... بیا با هم به دبیرستان برویم، درس بخوانیم، دیپلم بگیریم اما غلامعباس مرغش یک پا داشت و گفت؛ تو برو! زمانی که جنگ تمام شد من هم ادامه تحصیل میدهم.
کد خبر: ۵۸۱۵۵۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۴
خاطرهای از شهید «مصطفی ابراهیمنژاد مرادی»
همسر شهید تعریف میکند: بخشی از درآمدش را وقف بچههای بیسرپرست، بیماران و نگهداری از ایتام و معلولین میکرد. وقت غذا خوردن، همسایههای بیبضاعت و بیسرپرست را در اولویت قرار میداد و مقداری از غذا را به درب منزل آنها میبرد.
کد خبر: ۵۸۱۲۹۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۲
خاطرهای از شهید «اسماعیل فرخینژاد»
همرزم شهید تعریف میکند: شهید به من گفت؛ به دلم برات شده در این عملیات پیش رو (کربلای پنج، شلمچه) شهید میشوم. دعا کن شهید بشوم. تو دعایت مستجاب میشود.
کد خبر: ۵۸۱۲۵۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۱
خاطرهای از شهید «منصور ارجمندی»
همرزم شهید تعریف میکند: خیلی کنجکاو شدم دلیل کارهایش را از او پرسیدم به من گفت؛ این یک عبادت است اگر شبها پست نگهبانی بدهید، چشمها در آتش دوزخ نمیسوزد.
کد خبر: ۵۸۱۱۴۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۰
خاطرهای از شهید «جهانگیر سالاری»
همسر شهید تعریف میکند: همسر شهیدم کارهایی انجام میداد که دوست نداشت کسی از آن باخبر شود. مثلاً هر ماه بخشی از حقوقش را به نیازمندان کمک میکرد و هیچوقت نمیخواست کسی از این موضوع باخبر شود.
کد خبر: ۵۸۰۹۱۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۰۷
خاطرهای از شهید «عیسی تاور»
مادر شهید تعریف میکند: یک روز خیلی مریض بودم، هر دکتر و پزشکی که میرفتم مداوا نمیشدم، به شهیدم متوسل شدم.
در عالم خواب یک لیوان آب به من داد که به شیرینی و زلالی آن آب تا به حال ندیده بودم
کد خبر: ۵۸۰۸۳۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۰۶
خاطرهای از شهید «کاظم رضوی»
فرزند شهید تعریف میکند: یک عکاس ایرانی آمریکایی از پدرم دعوت کرد تا به کشور امارات برود و در مغازه آنها مشغول به کار شود ولی ایشان در پاسخ به دعوت عکاس گفت؛ چیزی از عمرم باقی نمانده است و میخواهم در راه امام و شهدای کربلا مبارزه کنم تا شهید شوم.
کد خبر: ۵۸۰۷۵۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۰۵
خاطرهای از شهید «نادر سفاری»
برادر شهید تعریف میکند: او علاقه زیادی به رفتن به جبهه داشت و همیشه از پدر و مادرم میخواست تا با تصمیمش موافقت کنند. سرانجام، وقتی پدر و مادرم دیدند که او مصمم است و اشتیاق زیادی برای این کار دارد، رضایت دادند و او راهی جبهه شد.
کد خبر: ۵۸۰۶۷۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۰۴
خاطرهای از شهید «عبدالمجید قنبری باغستانی»
مادر شهید تعریف میکند: شهید به من گفت؛ تو چند تا پسر داری، یکی را خمس بده به امام خمینی(ره). گفتم؛ من خمس دادهام تو برو برای امام خمینی(ره) خدمت کن.
کد خبر: ۵۸۰۵۸۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۰۴
خاطرهای از شهید «اسماعیل فرخینژاد»
همرزم شهید تعریف میکند: او از خط و حد و مرزی که لشکر برای پیشروی تعیین کرده بود؛ جلوتر رفت و با کمک گردانهای دیگر، بعثیها را توی باتلاق گیر انداخت و آنها را اسیر کرد و به عقب آورد. این کارش بیانگر این بود که او فرماندهای لایق، توانمند و از خود گذشته است.
کد خبر: ۵۸۰۳۶۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۳۰
خاطرهای از شهید «ابراهیم مهیاری»
مادر شهید تعریف میکند: شهید در هر شرایطی کنارم بود تا در انجام کارها یاریام کند و زحماتم را کمتر کند. او همیشه میگفت؛ "میخواهم شما را سربلند کنم." در نهایت نیز با شهادتش باعث افتخار و سربلندی من شد.
کد خبر: ۵۸۰۲۸۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۹
«او همیشه خود را مدیون شهدا می دانست و شهادت را اوج رستگاری انسان می شمرد.» در ادامه زندگی معلم شهید ابراهیمی آذر را میخوانید.
کد خبر: ۵۸۰۲۴۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۸
خاطرهای از شهید «سالم زارعی»
همرزم شهید تعریف میکند: به یاد دارم یک روز که به مرخصی شهری رفته بودیم، هنگام بازگشت به پایگاه، یک ماشین سپاه دیدیم که در درهای سقوط کرده بود. کسی جرات پایین رفتن نداشت. زیرا مسیر صعب العبور بود و اگر کسی به پایین دره میرفت بالا آمدن برایش خیلی مشکل بود.
کد خبر: ۵۸۰۲۱۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۸
خاطرهای از شهید «هادی اسکانیزاده»
پدر شهید تعریف میکند: به شهید گفتم؛ بیا سر سفره غذا بخور، شهید در پاسخ گفت؛ چطور ما غذا بخوریم در حالی که سیل زدگان غذایی ندارند. به او گفتم که دولت کمکشان میکند اما ایشان گفت؛ پس تکلیف ما چه میشود؟
کد خبر: ۵۸۰۱۳۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۷
خاطرهای از شهید «غلام ترکیزاده»
همسر شهید تعریف میکند: به شهید گفتم از جبهه تعریف کن و شهید گفت؛ یک تفنگ دستم دادند و من هم مشغول مبارزه شدم. در همین حین یکی از شهدا پایم را گرفت و گفت که زخمی شدهام و کمکم کن. من هم به عقب زنگ زدم تا با آمبولانس او را به بیمارستان ببرند.
کد خبر: ۵۸۰۰۸۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۶
خاطرهای از شهید «عبدالمجید قنبری باغستانی»
مادر شهید تعریف میکند: حسینیه امام جعفر صادق(ع) مراسم تعزیعهخوانی بود، من و عبدالمجید هم شرکت میکردیم؛ وقتی به خانه برمیگشتیم میگفت: میخواهم شبیهخوان بشوم و نقش حضرت ابوالفضل(ع) را داشته باشم.
کد خبر: ۵۷۹۹۷۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۳
خاطرهای از شهید «حسن ذاکری»
همرزم شهید تعریف میکند: وقتی وارد رستوران شدیم، صدای ترانه به گوشمان خورد و چون ایام شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) بود شهید از این بابت ناراحت شده بود ولی چون شهید اخلاق نیکویی داشت وقتی به صاحب رستوران اطلاع داد که ایام شهادت است...
کد خبر: ۵۷۹۹۶۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۳