عطر خوش حضور حضرت زهرا (س) بر بالین شهید دانشآموز
«شهید محمد فخاری» هفدهم آبان ۱۳۴۹ در شهرستان سرخه دیده به جهان گشود. پدرش ابوالقاسم، کارمند بود و مادرش طاهره نام داشت. دانشآموز دوم متوسطه بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و دوم دیماه ۱۳۶۵ در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به پاها و قطع آن، شهید شد. آرامگاه او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. نوید شاهد سمنان به مناسبت روز دانشآموز گفتگویی با «ابوالقاسم فخاری» پدر این شهید انجام داده است که تقدیم حضور علاقهمندان میشود.
عصای دستم بود
محمد خیلی باهوش بود. بچه درسخوانی بود و دانشآموز نمونه. فرزند اول و عصای دستم؛ در کارها کمک حالم بود، محمد در بنایی خانه فعلیمان مثل یک کارگر کنارم کار میکرد؛ در حالی که هنوز سیزده سالش کامل نشده بود؛ دستهایش پیر شد، خیلی زحمت کشید؛ آن هم وسط ماه مبارک رمضان. بهش میگفتم: محمدجان! هنوز روزه گرفتن بر تو واجب نشده، خیلی کار کردی روزهات را بخور. محمد هم با حرفهایی از این دست که دیگه تا افطار چیزی نمونده، پاسخم را میداد. اوقات فراغتش میرفت کاری انجام میداد تا درآمدی کسب کند تا بیکار نباشد و بخواهد از من پول تو جیبی بگیرد.
پدر الگوی پسر
مادرم اهل نماز و روزه بود. اعتقادات ایشان، آداب و تربیت من حاصل از آن بود که باعث شد من نیز از شش هفت سالگی روزه بگیرم و این سرمشقی برای محمد شده بود. یکی از دوستانش که در آن زمان با هم تحصیل میکردند، الان پزشک شده است. محمدم اگر الان بود شاید پزشک شده بود؛ در رشته تجربی درس میخواند، من خیاط بودم و یک روپوش برایش دوختم، داشت داروها را میشناخت و نام آنها را یاد میگرفت. وقتی جنگ شروع شد، آرام و قرار نداشت. در چهارده سالگی از طریق جهاد اعزام شد به جبهه و در ارومیه و بعدش در جهاد سردشت مستقر شد. کلا سه بار به جبهه اعزام شد که دو بار به عنوان رزمنده حضور پیدا کرد.
سن جدیدش بیشتر به قد و قامتش میخورد
خیلی از اطرافیان محمد به جبهه رفته بودند؛ از دوستانش شهیدان «حسین سنگسری» و «حسین خرمیان»، از جمله خودم که از طرف جهاد و داییهایش که از طرف بسیج و سپاه به منطقه اعزام شدیم؛ در نتیجه محمد هم برای حضور در جبهه مشتاق شد. سنش برای حضور در بسیج کم بود. بسیج که جای خود، برای حضور در جهاد هم با مشکل مواجه شده بود. سن محمد برای صدور کارت کافی نبود. خودش دست به کار شد و مسئولان مربوط را متقاعد کرد، سن خودش را تغییر داد. سن جدیدش بیشتر به قد و قامتش میخورد. پس از هماهنگیهای لازم، نیمه تیرماه ۱۳۶۳ به ارومیه اعزام شد؛ در حالی که هنوز چهارده سالش کامل نشده بود. سال بعد هم به سردشت رفت.
واقعاً خداوند خوبها را انتخاب میکند
در ماهای آخر، مخصوصاً شبهای جمعه برای خودش برنامه داشت. اگر مهمان هم داشتیم، اجازه میگرفت که برود دعای کمیل. هنگامی هم که خانه بود به اتاقش میرفت، چراغ را خاموش میکرد و در را میبست و مشغول مناجات میشد. ما هم منتظر تا آقا عبادتش تمام شود و برای شام بیاید. آخر هم شام از دهان میافتاد. برای شام هم که میآمد، کلاً حواسش جای دیگری بود. روزی آمد و گفت: «بابا! این فرم رضایتنامه است، لطفا امضایش کن.» من فرم را گرفتم و مچاله کردم. در مقابلم زانو زد و بغض گلویش را گرفته بود و گفت: «پدر اگر من که مجردم نروم و شما هم که متاهلی نروید، پس چه کسی جلوی دشمن متجاوز بایستد، چه کسی از اسلام دفاع کند.» از او خواستم که اگر میشود درسش را بخواند و بعدش به جبهه برود. اما ایشان گفت: «من همزمان درسم را هم میخوانم.» وقتی دیدم برای رفتن مصمم است، رفتم اتو را داغ کردم و فرمش را اتو کردم تا صاف شود و امضایش کردم و او را به خدا سپردم. محمد در عملیات کربلای پنج در شلمچه به شهادت رسید. واقعاً خداوند خوبها را انتخاب میکند.
خود را برای شهادت آماده میکرد
محمد کم و کسری در زندگی نداشت و زندگی خوبی داشتیم. بچه درسخوانی هم بود ولی برای حفظ خاک کشورش، اسلام و دینش به جبهه رفت. همرزمانش تعریف میکردند که در منطقه قبری کنده بود و شبها در داخل قبر میخوابید و خود را برای شهادت آماده میکرد. آنها میگفتند که محمد همرزمانش را برای نماز شب بیدار میکرد. بهترین دوستانش طلبه شهید «حسین خرمیان» و شهید «علی ادهم» بودند. وقتی حسین خرمیان شهید شد، محمد خیلی به هم ریخت و یک هفته رفت و خانه پدرِ شهید ماند و همیشه به پدر و مادرش سر میزد که اگر کاری دارند برایشان انجام دهد. واقعا محمد برای این دنیا آفریده نشده بود و خداوند او را نزد خودش برد. شهید علی ادهم در دفتر خاطراتش خطاب به محمد نوشته است: «از روزهایی که برای نماز جماعت به جوار شما آمده بودم، تو را در حال نافله خواندن دیدم، در آن لحظه وقتی متانت و آرامش قلبی تو را دیدم، اشک از چشمانم جاری شد و خداوند را شکر کردم که چنین دوستی را به من عطا کرده است.»
عطر خوش حضور حضرت زهرا(س)
خاله شهید میگفت: آن شبی که خبر شهادت محمد را آوردند، شب سختی بود برای ما. لحظاتی که خبر شهادت عزیزمان را میدهند و هنوز جنازه را دفن نکردهاند. خلاصه، آمد و شدها انجام شد و همه مهمانها رفتند. قرار بود فردا محمد تشییع شود. هم ناراحت بودیم و هم خسته. مخصوصاً خواهرم، بیتاب بود و بیقرار. آخر هم در همان حالت کنار کرسی خوابش برد. آقایان در یک اتاق من و چند تا بچه قدونیمقد در یک اتاق و بقیه خانمها در اتاقی دیگر، شب را سپری کردیم. حوالی سحر بود. در اتاق دراز کشیده بودم حالتی بود که نمیشود گفت خواب بودم. در همین حال کسی درِ خانه را زد. با خود گفتم: «چه کسی این موقع در میزند؟ آخر مهمان و این موقع؟!» صدایی توی اتاق پیچید، شاید هم در درون من ندایی گفت: «کسی که در میزند، حضرت زهرا(س) است، آمدهاند که در مراسم شهید شرکت کنند.» همان لحظه عطر خاصی تمام فضای خانه و اتاقها را گرفت. خواب را از چشمان ساکنان خانه ربود. همه ساکنان خانه بوی خوش آن عطر را احساس کردند.
محمد برای خودش مردی شده بود
وقتی وصیتنامه محمد و دیگر شهدا را میخوانیم، میبینیم یک جوان شانزده هفده ساله چطور میتواند چنین وصیتنامهای بنویسد، آنها از سنشان بیشتر میفهمیدند و برای خودشان مرد شده بودند. جا دارد در روز دانشآموز، توصیه محمد به دانشآموزان را که در وصیتنامهاش آمده است، یادآوری کنم: «ای عزیزان و ای نور چشمان امام! بدانید که تا وقتی میتوانید به راحتی در پشت میزهای مدرسه به تحصیل خود ادامه دهید که ناموس مسلمین و اسلام در خطر نباشد، ولیکن امروز اسلام در خطر است و اکنون باید به فرمان امام لبیک گفت و به جبههها شتافت. ای جوانان! نکند که در رختخواب ذلت بمیرید که حسین در میدان نبرد شهید شد. ای جوانان! مبادا در غفلت بمیرید که علی در محراب عبادت شهید شد و مبادا در حال بیتفاوتی بمیرید که علیاکبر حسین در راه حسین و با هدف شهید شد و بدانید که ایمان به خدا و جهاد در راه او از همه اعمال نزد خدا محبوبتر است.»
دردودلی با جوانان
وقتی دلتنگ محمد میشوم با او دردودل میکنم و از او میخواهم برای من دعا کند تا دینم کامل شود و عاقبت بخیر شوم و دست ما رو بگیرد و شفاعتمون کند. از جوانان عزیز کشورم میخواهم احترام والدینشان را نگهدارند. همهچیز در این دنیا نیست و باید به فکر توشهای برای آن دنیای خود هم باشند. یکی از مسائلی که جوانان ما درگیرش هستند، مسئله ازدواج آنها است. سن ازدواج بالا رفته است. آنهایی که ازدواج نکردهاند میترسند هزینههای زندگی را نتوانند پرداخت کنند و آنهایی که ازدواج کردهاند میترسند فرزنددار شوند تا مبادا نتوانند هزینههای فرزندشان را بدهند. جوانان عزیز! مطمئن باشید که این از طرف خدا معین شده است و روزی شما داده خواهد شد و جای هیچ نگرانی نیست. مسلئه دیگر اینکه فضای مجازیای که وجود دارد، اگر انسان ایمان قوی نداشته باشد به انحراف کشیده میشود. امیدوارم جوانهای ما از فضای مجازی برای رشد معنوی و مادی خود بهره ببرند و به انحراف کشیده نشوند.
انتهای متن/