گفتگو با آزاده و جانباز ۷۰درصد دفاع مقدس «فریدون همتی»/ قسمت اول
پنجشنبه, ۲۵ مرداد ۱۴۰۳ ساعت ۱۰:۰۰
«فریدون همتی» گفت: «ما در آنجا فهمیدیم که اگر در قضیه معنویات یک قدم عقب‌نشینی کنیم، آنها ده قدم پیشروی می‌کنند و برعکس. وقتی مبارزات ما را دیدند، تسلیم شدند و نماز ما برقرار بود. آنها می‌دانستند که معنویات، اعتقادات و مبارزات ما با آنها از عاشورا و مکتب امام حسین(ع) سرچشمه می‌گیرد.»

بیست و ششمین روز مرداد، یادآور بازگشت سرافرازانه آزادگان به میهن در سال ۱۳۶۹ و فرصتی برای مرور رشادت‌های این غیور مردان است. به همین مناسبت نوید شاهد سمنان گفتگویی با آزاده و جانباز ۷۰درصد دفاع مقدس «فریدون همتی» انجام داده‌ است که تقدیم حضور علاقه‌مندان می‌شود.

مبارزات ما در اردوگاه دشمن از مکتب امام حسین(ع) سرچشمه می‌گرفت

عراقی‌ها فهمیدند من شیعه هستم

همتی گفت: بیست و یک ساله بودم که به جبهه رفتم و بار اول در عملیات خیبر مجروح شدم و حدودا یک سال بعد در عملیات بدر نیز به شدت مجروح شدم و به علت جراحات زیاد، بین شهدا افتاده بودم که وقتی سربازان بعثی برای جستجوی جنازه‌های خودشان آمده بودند من را پیدا کردند و اسیر شدم. بدنم غرق خون بود و حدود دو روز با درد شدید میان شهدا افتاده بودم. دو نفر امدادگر عراقی آمدند بالای سرم و دیدند دارم نفس می‌کشم. عراقی‌ها با تبلیغات منفی دولت بعث، بر این عقیده بودند که ایرانی‌ها کافر و آتش‌پرست هستند. با تمام دردی که داشتم شروع کردم به سین‌جیم کردن آنها و متوجه شدم آنها شیعه دوازده امامی هستند. وقتی متوجه شدند من هم مانند آنها شیعه هستم، رفتند و نیروی کمکی آوردند تا من را به عقب منتقل کنند. دو سرباز آمدند که مسلح بودند و وضعیت من را که دیدند، گفتند همین‌جا تیر خلاص به او بزنیم که دو امدادگر مانع آنها شدند و گفتند که من شیعه هستم و کافر نیستم. بین آنها درگیری شدیدی پیش آمد و نهایتا سرباز مسلح، لوله اسلحه را روی گردنم گذاشت تا شلیک کند. من که دو روز به شدت درد کشیده بودم، با همان حال که تنها می‌توانستم دست راستم را کمی حرکت دهم، لوله اسلحه را از روی گردنم برداشتم و روی قلبم گذاشتم و گفتم: «حالا شلیک کن.» سرباز عراقی با دیدن این کار من تحت تاثیر قرار گرفت و شلیک نکرد و من را به بیمارستان منتقل کردند.

مبارزاتمان جواب داد

این آزاده اضافه کرد: با اینکه دو سوم ملت عراق شیعه بودند اما دولت بعث، دولت ضد دین یا لاییک بود. هر چیزی که در ارتباط با قضیه دین و معنویت بود، دولت بعثی با آن مخالف بود. در اردوگاه در درجه اول بعثی‌ها با نماز خواندن ما مخالف بودند. آنها می‌گفتند: «در ارتش ما نماز نیست.» اما بچه‌ها شکنجه را تحمل می‌کردند ولی نمازشان را ترک نکردند. این‌ها به مرور زمان متوجه شدند که نمی‌توانند نماز را از اسرا بگیرند. در مرحله بعدی جلوی نماز جماعت را گرفتند اما ما دور از چشم آنها به نماز جماعت می‌ایستادیم. بعثی‌ها نتوانستند با نماز ما مبارزه کنند. ما در آنجا فهمیدیم که اگر در قضیه معنویات یک قدم عقب‌نشینی کنیم، آنها ده قدم پیشروی می‌کنند و برعکس. وقتی مبارزات ما را دیدند، تسلیم شدند و نماز ما برقرار بود.

مکتب امام حسین(ع)

همتی با بیان اینکه بعثی‌ها می‌دانستند مکتب امام حسین(ع) در دل و جان ایرانی‌ها نقش بسته است اظهار کرد: آنها می‌دانستند که معنویات، اعتقادات و مبارزات ما با آنها از عاشورا و مکتب امام حسین(ع) سرچشمه می‌گیرد. آنها برای اینکه بخواهند جلوی ما را بگیرند، تصمیم بر این گرفتند که امام حسین(ع) را از ما بگیرند. خُب فکر می‌کردند که این‌طوری خیلی راحت‌تر می‌توانند ما را تسلیم خودشان کنند. ما اسیر بودیم اما درست همان جنگی که در جبهه‌ها بود، در اردوگاه‌ها هم بود اما بدون اسلحه؛ دفاع مقدس هشت سال طول کشید اما مبارزه آزادگان عزیز در اردوگاه‌های دشمن ده سال طول کشید. از لحاظ روحی و روانی خیلی اسرا را اذیت کردند تا از دین و اعتقاداتشان دست بردارند اما همیشه این قضیه برعکس می‌شد و بچه‌ها تعصبشان بیشتر می‌شد. وقتی از صلیب سرخ آمدند و اعتقادات و وفاداری اسرای ایرانی را نسبت به نظامشان می‌دیدند و چون اسرای جنگ‌های دیگر را هم دیده بودند، تعجب می‌کردند و می‌گفتند: «به اسرای دیگر کشورها که سر می‌زنیم، نهایتا بعد از یک سال همه چیز را منکر می‌شوند، ولی شما بعد از سال‌ها مقیدتر و سرسخت‌تر از روز اول هستید.» یعنی اگه معنویاتی نبود، نمازی نبود، دعا و راز و نیاز نبود و محرم و سینه‌زنی نبود، این پای‌بندی‌ها هم نبود. می‌دانستیم با عزاداری و سینه‌زنی کتک و انفرادی در راه است اما پا پس نمی‌کشیدیم؛ سلولی که در هر بیست و چهار ساعت، یک لیوان آب با یک تکه کوچک نان و کتک خوردن از سربازان بعثی، غذایش بود؛ همه این‌ها فدای امام حسین(ع).

عشق و علاقه اسرا به امام حسین(ع) را نمی‌شد با هیچ‌چیز دیگر عوض کرد

این آزاده دفاع مقدس تصریح کرد: قبل از محرم می‌گفتند عزاداری ممنوع است و اگر ببینیم، شکنجه سختی در راه است. اما ما از روز اول محرم سینه‌زنی و عزاداری برای اباعبدالله(ع) شروع می‌کردیم تا آخر محرم، اما به دور از چشم آنها. بعد از مدتی که آنها فهمیدند، دنبال نوحه‌خوان بودند تا او را شناسایی کرده و از ما جدایش کنند. وقتی متوجه این امر شدیم، شروع کردیم به خواندن نوحه دسته‌جمعی عربی: «قال رسول‌الله نورُ عینی حسینُ منی و انا من حسین» چون ممتد بود و نیاز به تک‌خوان نداشت، می‌خواندیم و سینه می‌زدیم. چون شب‌ها عزاداری می‌کردیم، آنها اجازه نداشتند که شب‌ها درِ آسایشگاه‌ها را باز کنند، مگر با تشریفات خاصی. فردا صبح بابت همین عزاداری‌ها همه را کتک می‌زدند و ما هم با اینکه می‌دانستیم، ولی عشق و علاقه اسرا به امام حسین(ع) را نمی‌شد با هیچ‌چیز دیگر عوض کرد. 

 

ادامه دارد...

 

گفتگو از حمیدرضا گل‌هاشم

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده