گفتگویی با همسر جانباز هفتاد درصد در روز پرستار
پنجشنبه, ۱۷ آبان ۱۴۰۳ ساعت ۱۷:۴۰
«سیده زهرا حسینی» گفت: «وقتی سختی‌های خود را با مصیبت‌های حضرت زینب(س) مقایسه می‌کنیم، آرام می‌شویم و می‌بینیم در مقابل ایشان ما کاری نکرده‌ایم. همیشه از صبر و استقامت حضرت زینب(س) الگو گرفتیم و با دل و جان مانند حضرت زحمت می‌کشیم.»

جانباز ۷۰ درصد محمدرضا الماسی از جانبازان دفاع مقدس شهرستان دامغان است. ایشان در سال ۱۳۶۱ در عملیات مطالع‌الفجر در گیلانغرب به درجه جانبازی نایل آمد و هر دو پایش را در راه خدا از دست داد. نوید شاهد سمنان به مناسبت روز پرستار گفتگویی با «سیده زهرا حسینی» همسر گرامی این جانباز انجام داده است که تقدیم حضور علاقه‌مندان می‌شود.

صبر و استقامت حضرت زینب(س) الگویی برای ایستادگی ما است

با جان و دل شرایطش را پذیرفتم

من و محمدرضا دخترعمه و پسردایی هستیم. باهم نامزد بودیم که محمدرضا به جبهه رفت و به شدت مجروح شد. پای راستش از زیر زانو و پای چپش از بالای زانو قطع شد. تقریبا شش ماه بعد با من صحبت کرد و شرایطش را به من گفت و من هم چون به او علاقه داشتم، شرایطش را پذیرفتم. گفت: «من دیگر مثل گذشته نیستم، نمی‌توانم با شما هم‌قدم شوم؛ بیرون از خانه باهم راه برویم و پا به پای شما بیایم. شرایط من را می‌پذیری؟» من از جان و دل پذیرفتم. گفتم برای من فرقی نمی‌کند و در واقع همه شرایط را به جان خریدم و باهم ازدواج کردیم. در سال ۱۳۶۱ مصادف با عملیات فتح‌المبین با هم ازدواج کردیم. چند ماه پس از ازدواجمان برادر شوهرم به شهادت رسید.

با سختی‌هایش کنار آمده‌ایم

وقتی وارد زندگی شدیم، دیدم به لطف خداوند مشکلی وجود ندارد و زندگی خوبی داشتیم و داریم. از لحاظ اخلاقی بسیار مهربان است و سخاوتمند. البته زندگی با جانباز هفتاد درصد هم سختی‌های خودش را دارد. گاهی اوقات بر اثر عوارض مجروحیت، عصبی می‌شود که فقط آن زمان برای ما سخت می‌گذرد. خداوند به ما سه فرزند داده است. یک پسر و دو دختر. محمدرضا به بچه‌ها خیلی علاقه دارد و آنها باعث آرامش ایشان هستند. البته چهار نوه هم داریم که شیرینی خاص خود را دارند. فقط وقتی حمله عصبی برای ایشان پیش می‌آید، فرزندانم بسیار نگران و مضطرب می‌شوند، ولی این را قبول کرده‌ایم که این امر اجتناب‌ناپذیر است و با آن کنار آمده‌ایم.

من و بچه‌ها با دردهای او درد می‌کشیم

در خانه تمام کارهای ایشان به عهده من است. پس از مدتی کمر درد و پا درد به سراغم آمد، البته که همه همسران جانبازان این وضعیت را تحمل کرده‌اند و با آن کنار آمده‌اند؛ چون همیشه به این باور بوده‌ایم که خداوند در کنار ما است و یار و یاور ما. همه اینها به کنار، بیشترین رنجی که همسر جانباز می‌کشد، دردهای خودِ جانباز است. درد‌های شبانه‌اش خیلی او را رنج می‌دهد و گاهی اوقات تا صبح درد می‌کشد. وقتی او درد می‌کشد، انگار تمام اعضای خانواده‌اش با او درد می‌کشند و با او در این درد شریکند.

از صبر و استقامت حضرت زینب(س) الگو گرفتیم

وقتی سختی‌های خود را با مصیبت‌های حضرت زینب(س) مقایسه می‌کنیم، آرام می‌شویم و می‌بینیم در مقابل ایشان ما کاری نکرده‌ایم. همیشه از صبر و استقامت حضرت زینب(س) الگو گرفتیم و با دل و جان مانند حضرت زحمت می‌کشیم. بچه‌هایم صبورتر از قبل شده‌اند و من هم به لطف خداوند توانسته‌ام شرایط ایشان و بچه‌ها را مدیریت کنم. وقتی با یک جانباز ازدواج می‌کنید باید صبر و تحمل داشته‌ باشید و فداکاری کنید. فداکاری معنوی و مادی؛ هیچ‌چیز با ارزش‌تر از عمر انسان نیست که یک همسر جانباز تمام جوانی‌اش را پای همسر جانبازش می‌گذارد و این را از روی عشق و علاقه و بدون خستگی انجام می‌دهد. چون شرایط را از اول پذیرفته است، هیچگاه پشیمان نمی‌شود.

سفر به کربلا

حضرت زینب(س) به عنوان خواهری فداکار و صبور بود و ما هم وقتی چنین الگویی داریم، در این راه بسیار صبور و فداکار هستیم. در واقع همه مسائل را با جان خریدیم و تحمل کردیم و مطمئنیم اجرش نزد پروردگار باقی است. پس از جنگ تحمیلی اصلا باورمان نمی‌شد که بتوانیم به زیارت امام حسین(ع) برویم. وقتی این امر میسر شد، من و همسرم با شوق به این سفر رفتیم و آن سفر برای من بهترین خاطره از ایشان است و همیشه در یاد من مانده است.

نعمت خدا

در سال‌های اول که باید به همسرم و بچه‌ها رسیدگی می‌کردم و خرید خانه را هم انجام می‌دادم، وقتی می‌دید سنگینی بلند می‌کنم یا حتی برای پر کردن کپسول گاز از خانه خارج می‌شوم، اظهار شرمندگی می‌کرد و همیشه ناراحت بود. می‌گفت بچه را بده به من که نگه دارم. وقتی بچه در بغلش بود و گریه می‌کرد و ایشان نمی‌توانست راه برود تا بچه را آرام کند بسیار ناراحت و شرمنده من می‌شد. زندگی با یک جانباز خاطرات تلخ و شیرین دارد که باید با هردوی آنها کنار آمد. وقتی می‌بینم خداوند فرزندان سالم به ما داده است، همیشه شاکر هستیم و تحمل سختی‌ها هم برای ما آسان‌تر می‌شود. فرزندانم بخصوص پسرم همیشه در خدمت پدرش است و در کارها او را یاری می‌کند، این برای من نعمت بزرگی است.

توسل به شهدا گره‌گشای مشکلات

وقتی کارمان گره می‌خورد یا به مشکل بزرگی برمی‌خوردیم، توسل به شهدا گره‌گشای مشکل ما بود. برادرشوهرم که شهید شد خیلی از مواقع برای توسل به ایشان به مزار شهدا می‌رفتیم و از ایشان کمک می‌خواستیم. به لطف خداوند همیشه مشکلاتمان حل می‌شد. پدرشوهر و مادرشوهرم هم به رحمت خدا رفته‌اند، گاهی اوقات برای حل مشکلاتمان به آنها هم متوسل شده‌ایم و جواب گرفته‌ایم. یکی دیگر از نعمت‌های خداوند برای ما این شهدای گمنامی هستند که در شهر و روستاهای ما به خاک سپرده‌اند، هر موقع به مزار آنها سر می‌زنیم و با آنها دردودل می‌کنیم و حاجت خود را می‌گوییم، حاجت‌روا می‌شویم. این توسل به شهدا در زندگی ما و همسرم بوده و هست و نوع تربیت فرزندانم هم این‌گونه بوده که آنها هم یاد شهدا را در دل دارند و زنده نگه می‌دارند. به جوانان عزیز کشورم توصیه می‌کنم همیشه خدا را در نظر داشته باشند و یاد شهدا را زنده نگه دارند که با یاد خدا و توسل به ائمه(ع) و شهدا، دشواری‌ها و سختی‌ها را می‌توانند پشت سر بگذارند، ان‌شاءالله.

 

گفتگو از حمیدرضا گل هاشم

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده