جا پای همسرم گذاشتم تا راهش را ادامه دهم
از مهمترین جلوههای حضور بانوان ایرانی در دفاع مقدس، نقش پشتیبانی و خدماتی آنان و فراهم آوردن تدارکات لازم برای رزمندگان در جبهههای جنگ بود. در آغازین روزهای تهاجم دشمن بعثی، بیشتر این خدمات به صورت خودجوش و کمتر سازمان یافته در مراکزی نظیر مساجد، حسینیهها، مدارس و ... با مشارکت فعال بانوان صورت میگرفت. فعالیت زنان مسلمان در ستادهای پشتیبانی جبهه و جنگ به موارد خاصی محدود نمیشد و آنها متناسب با تواناییهایشان فعالیتهای متنوعی انجام میدادند. به همین مناسبت نوید شاهد سمنان گفتگویی با بانوی جهادگر «احترام حیدریان» همسر شهید «محمدتقی همتی» انجام داده است که تقدیم حضور علاقهمندان میشود.
شهادت زیبا بود، اما همسران شهدا خیلی سختی کشیدند
بعد از عملیات بدر، حدود ۶۵ روز اطلاعی از همسرم نداشتیم. بنیاد جانبازان اسامی برخی از شهدا را اعلام کرد و گفتند که از بقیه خبری نداریم تا اطلاع ثانوی. اسم محمدتقی در لیست شهدا نبود. بعد از ۶۵ روز اعلام کردند که شهید شده. تو این مدت خیلی به ما سخت گذشت اما راضی بودیم به رضای خدا. شهید هم به ما گفته بود و هم در وصیتنامهاش نوشته بود: «وقتی خبر شهادت من را شنیدید، هیچوقت گریه نکنید، ناراحت نباشید چرا که خداوند بهترینها را برای من قرار داده است، گریه نکنید چراکه امام پس از دست دادن فرزند خود آقا مصطفی گریه نکرد. شما هم اگر گریه کنید، دشمن سوء استفاده میکند.» ما هم سعی میکردیم در انظار مردم گریه نکنیم. یه عده هم میگفتند اینها شهید دادهاند و اصلا گریه نمیکنند و ما هم در جواب میگفتیم خداوند به ما صبر عطا کرده است. خلاصه دوران خیلی سختی بود. من پیش مادرم و مادر شوهرم گریه نمیکردم، ولی میرفتم در حمام شیر آب را باز میکردم و گریه میکردم تا کسی صدای من را نشنود. درست است که شهادت زیبا بود، اما همسران شهدا خیلی سختی کشیدند.
خال روی پایش، نشانهای برای ما
بعد از خبر شهادت، آمدند و گفتند که فردا تشییع جنازه است. آن شبها دیگر خواب و خوراک نداشتیم. مادر شوهرم و یک خواهر شوهرم خیلی بیقراری میکردند. تا اینکه قرار شد ما را ببرند تا جنازه را ببینیم. اما همهاش این دست و آن دست میکردند و ما را نمیبردند. به پسرداییام گفتم: «چرا ما را نمیبرید، خوب بگویید چون شهید سر ندارد نمیخواهید ما را ببرید.» وقتی این را گفتم با تعجب پرسید: «از کجا میدانید؟» گفتم: «شهید خودش از خدا خواسته تا سر نداشته باشد و چیزی از او باقی نماند.» وقتی این را گفتم ما را بردند و دیدیم تنها آن قسمت از پای محمدتقی که در پوتین بوده است، باقی مانده و بقیه بدن متلاشی شده است. من پای او را شناسایی کردم و تایید کردم که پای همسرم است. شناختن پای ایشان هم ماجرا دارد. قبل از اینکه آخرین بار اعزام شود، رفتیم به باغ آنها. آن روز آب داشتند و موقع آبیاری زمین کشاورزی، پاهایش گِلی شده بود. پس از اتمام کار خواست تا پاهایش را بشوید. تا خواست پایش را بشوید با اصرار فراوان خواستم تا من پایش را بشویم. اما نمیگذاشت تا اصرار زیاد من را دید کوتاه آمد و من پاهایش را شستم. موقع شستن پاهایش که مدام از خجالت آنها را به عقب میکشید، متوجه شدم روی پایش یک خال وجود دارد و این در خاطرم ماند. خداوند عنایتی کرد و آن روز من این علامت را دیدیم.
بیشتر بخوانید: در راه خدا مجاهدت میکنم، ادامه راهم با شما است
میخواستم راهش را ادامه دهم
پیش از اینکه همسرم به شهادت برسد، علاوه بر اینکه فرمانده پایگاه بسیج بودم، طلبه هم بودم. البته آن موقع سن و سالی نداشتم؛ شانزده هفده ساله بودم. پیش از ازدواجمان، آموزش و پرورش نیرو میخواست، چون طلبه بودم به عنوان مربی تدریس درس عربی آزمون دادم و قبول شدم. وقتی ازدواج کردیم چون محمدتقی در سپاه بود، علاقه شدیدی به سپاه پیدا کردم. گفتم: «من حتما باید بروم سپاه.» فکر میکردم که آنجا بهتر میتوانم راه شهدا را ادامه دهم. به هر حال سال ۶۴ پس از شهادتش، برای استخدامی در سپاه اقدام کردم تا راه محمدتقی را ادامه دهم. یک دوره آموزشی در رامسر گذراندم. بعد از آن جذب سپاه شدم. با شهادت محمدتقی مصممتر شدم تا در راه انقلاب گام بردارم و ادامه دهنده راه شهدا باشم، بهخاطر همین وقت و بیوقت در بسیج بودم و در فعالیتهای اجتماعی و این قبیل کارها فعال بودم.
مردم یکدل بودند
آن زمان با الان خیلی فرق داشت، یعنی همه مردم یکدل بودند و گوش به فرمان ولی امرشان. مثلا موقعی که یک ماشین میآمد در خیابانها و کوچهها و صدای آهنگران را پخش میکرد، همه مردم آماده میشدند که بچههایشان، همسرانشان خلاصه اگرچه یکی از اعضای خانوادهشان هم در جبهه بود، برای دفاع از نظام اسلامی افراد دیگر خانوادهشان هم اعزام میکردند و خودشان هم برای پشتیبانی از جنگ آماده میشدند. محمدتقی خودش، برادرش، پسرعموهایش و خواهرزادههایش همه در منطقه بودند. عملکرد برخی از مردم در آن زمان همه را برای دفاع از کشور مصمم میکرد. من هم در فعالیتهای اجتماعی، بسیج و سپاه سر از پا نمیشناختم و این هم توفیقی از جانب خداوند میدانستم و خدا را شاکریم که عمر ما را در مقطعی قرار داد که بتوانیم به اسلام و مسلمین خدمت کنیم.
ادای دین بانوان به انقلاب
نقش زنان مخصوصاً در پشتیبانی جنگ، چون از نبرد دور بودیم، به قول حضرت امام(ره): «آنچنان نقش زنان برجسته بود که هیچچیز نمیتواند آن را وصف کند» اما به هر حال در فراز و نشیبهای انقلاب، به نوعی در حقوق زنان اجحاف شد، هرچند امامین انقلاب به آن پرداختند، ولی برخی از متولیان امر درخصوص این امر کوتاهی کردند. حضرت امام(ره) فرمودند: «آنچه که در ایران بزرگتر از هرچیز بود، تحولی است که در بانوان ایران حاصل شد. بانوان ایران در این نهضت و انقلاب سهم بیشتری از مردان دارند و امروز هم که در پشت جبههها مشغول فعالیت هستند، سهم آنها بیشتر از دیگران است.» ما آن زمان در پایگاههای بسیج فعالیت داشتیم و بعد در ستادهای پشتیبانی. البته ستاد پشتیبانی جنگ را در پایگاه بسیج محلمان تشکیل دادیم. خانمهای محله دستهدسته میآمدند فعالیت میکردند. مربا، شربت، دوخت لباس، شال و کلاه و از این قبیل کارها مدام انجام میشد. حقیقتی که همه نویسندگان ادبیات مقاومت اذعان دارند؛ یعنی اگر شخصیت زنان به عنوان یک مهره اصلی و کلیدی نبود، واقعا نمیتوانستیم جنگ را آنطور که باید و شاید پیش ببریم. همین نقش کلیدی هم در خانواده اینگونه ایفا میشد که مثلا یک همسرِ رزمنده یا مادر رزمنده او را تشویق و ترغیب میکردند تا به جبهه اعزام شود. ببینید وقتی یک خانم، مرد خانهاش به جبهه میرود در نبود مرد، بار زندگی به دوشش است؛ از جمله تربیت فرزندان. او وفادارانه سختیها را تحمل میکند، حتی بعد از شهادت عزیزش و فداکاری و ایثار در برابر آنهایی که مجروح بودند؛ مثلاً یک دختر جوان با یک جانباز جنگ ازدواج میکرد، نه از روی ترحم بلکه از روی ادای دینی که به عنوان یک ارزش و افتخار تلقی میکردند.
آموزش نظامی در کنار پشتیبانی جنگ
علاوه بر اینکه در ستادهای پشتیبانی فعالیت میکردیم، همزمان آموزشهای لازم نظامی را هم میدیدیم. حضرت امام سال ۶۵ فرمودند: «زنان باید فنون نظامی را یاد بگیرند تا اگر دفاع واجب شد، آماده باشند.» ما همان زمان در پایگاه یعنی از سال ۵۸ که انقلاب به پیروزی رسید و جنگ شروع شد، در پایگاههای مقاومت یا در مدرسهها آموزش نظامی را یاد میگرفتیم چون علاقه داشتیم. سال ۶۴ من دوره مربیگری و افسری میدان تیر را شرکت کردم. تقریبا شش ماه دوره نظامی دیدم بعد به عنوان افسر میدان تیر و مربی نظامی در سطح مساجد تدریس میکردم و از آن طرف هم آموزش امداد و نجات دفاع غیرنظامی رو یاد گرفتیم و گفتیم حالا که ما را خط مقدم نمیبرند، حداقل در بیمارستانها و نقاهتگاههای صحرایی، مجروحین را مداوا کنیم که متاسفانه هیچوقت ما را اعزام نکردند. فعالیت ما در پایگاه بسیج برای آموزش تا کنون ادامه دارد. مدتی قبل از اداره کل حفظ آثار از من خواستند که خاطراتم را در قالب کتاب جمعآوری کنند تا خاطرات جنگ به نسل جوان منتقل شود. کتاب «ترنم صبوری» خاطراتم در دوران دفاع مقدس است.
کاری برای همسران شهدا
بعد از دفاع مقدس آرامآرام همسران شهدا فراموش شدند. من سال ۹۳ بازنشست شدم و یک سال بعد برای تاسیس موسسهای برای همسران شهدا اقدام کردم. اکثرا هم چون سنشان بالا رفته است و برخی افسردگی گرفتهاند، نیاز داشتند که حداقل دور هم جمع شوند تا از تنهایی درآیند. اول قرار بر این بود که به صورت شهرستانی راهاندازی شود و در مراحل بعد استانی، ملی و بعد هم بینالمللی شود. من آرمانی فکر کرده بودم که میخواستم همسران شهدای دنیا را دور هم جمع کنم که تا کنون میسر نشده است. اولین چهارشنبه هر ماه برای همسران شهدای شهرستان سمنان جلسه دورهمی داریم و اردو میرویم و از این قبیل کارها. انشاءالله که بتوانیم این موسسه را گسترش دهیم و به سطح جهانی برسانیم. البته امکانات نداریم و باید به هر حال وقتی کاری میخواهیم انجام بدهیم ساز و کارش هم فراهم باشد.
گفتگو از حمیدرضا گلهاشم