نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطره
خاطره
تااینکه با چند نفر از دوستانش رفته بود شناسنامه اش را دستکاری کرده بود اما در پایگاه متوجه شده بودند و به آنها گفتند: شما شناسنامه هاتونو را دستکاری کردید. من شناسنامه اش را نگاه كردم، ديدم خط زدند و مشخص بود دستکاری شده است. من هم از روی سادگی رفتم و گفتم: اینها شناسنامه...
کد خبر: ۴۰۶۲۳۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۲۷

معرفی شهدا
در شهرستان بندرعباس ديده به جهان گشود. پدرش حيدر، شغل آزاد داشت و مادرش را زبيده مي‌ناميدند. تا پايان دوره ابتدايي درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور يافت.
کد خبر: ۴۰۶۲۱۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۲۶

روایتی خواندنی از مادر گرامی شهید عیسی رمضان پور
تنها تیربارچی گروهان جانبازان بود که در درگیری عملیات رمضان مقاومت کرد او میگفت؛ گروهان ما که در حدود 120 نفر باقی مانده بود با سه تیپ از لشکریان صدام مزدور روبرو بودیم و فاصله مبارزه ما فقط یک خاکریز بود که این شهید همیشه جاوید در نوک خاکریز تیربارش را کار گذاشته بود و هر بار که نیروهای متجاوز بعثی به ما هجوم می آوردند، با یک رگبار یا چند رگبار مسلسل عیسی تمام امید آنها قطع می شود، و چانه آنها را به خاک می مالید.
کد خبر: ۴۰۶۱۹۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۲۶

خاطره
آن شب بعد از این که به سلامت از میدان های مین گذشتیم ، به آب راهه ای رسیدیم که آبی سرد در آن جاری بود. در امتداد آب راهه به مسیرمان ادامه می دادیم که انوری برگشت و خیلی آهسته گفت : « بچه ها ! دو نفر عراقی درست روبه روی ما هستن. فاصله شون خیلی کمه انگار منتظرمون بودن!»
کد خبر: ۴۰۶۱۹۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۲۶

خاطره شهید محمد عزیزی به روایت مادر
پیشانی محمد رو بوسیدم و با دستان خود سربندی که اسم یا حسین بر روی آن حک شده بود را به پیشانی اش بستم ، او را از زیر قرآن رد کردم .
کد خبر: ۴۰۶۱۴۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۲۵

خاطره از شهید محمد عزیزی به روایت مادر
پیشانی محمد رو بوسیدم و با دستان خود سربندی که اسم یا حسین بر روی آن حک شده بود را به پیشانی اش بستم ، او را از زیر قرآن رد کردم .
کد خبر: ۴۰۶۱۳۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۲۵

خاطرات آقاي مهرعلي قنبري
دفاع شهيد جودي از انقلاب طوري با صداقت و دلسوزي بود كه به مثل دفاع يك پدر از پسر مي شود شبيه كرد. من شهيد جودي را به شهيد باكري هاي كم سن و سال و گمنام مي توانم تشبيه بكنم.
کد خبر: ۴۰۶۱۳۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۲۵

برگی از خاطرات شهید به روایت خواهرش
سعی کن دنیا را به فریبی تا عفت تو حفظ گردد. و باید راهی را انتخاب کنی که امامان و حضرت زینب انتخاب کردند. و زینب گونه باشی. برادر، امروز نشستن سزاوار نیست باید پرچمهای از دست افتاده شهیدان را در قله های رفیع جهان اسلام به اهتراز درآید و راه ادامه دهید و از مملکت اسلامی خود دفاع کنید.
کد خبر: ۴۰۶۰۸۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۲۶

خاطرات شهید
روزهای آخر زندگی موقعی که می خواست به جبهه برود مثل این که می دانست دیگر به خانه بر نمی گردد
کد خبر: ۴۰۶۰۸۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۲۶

در دست بچه هاي کوچک شاخه هاي گل ديده مي شد که با شادي ، مرتب آنرا تکان مي دادند پدران و مادراني بودند که سبدهاي ميوه به همراه داشتند کم کم لحظه هاي حرکت کاروان عشق به سوي قربانگاه نزديک مي شد در جمع گروه اعزامي اسماعيل هاي زيادي ديده مي شد که عاشقانه به سوي وعده گاه حق و حقيقت به شتاب مي رفتند و مادراني بودند که همچون هاجر فرزندان خويش را بدرقه مي کردند.
کد خبر: ۴۰۶۰۶۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۲۴

پدر شهید عباس منتجبی می‌گوید؛ در کودکی برای او اتفاقی افتاد عجیب اما به لطف خدا و حضرت عباس هيچ جایش زخمي نشده بود.
کد خبر: ۴۰۶۰۵۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۲۴

آنچه می‌خوانید یکی از خاطرات جانباز بهرام ابوالفضلی زنجانی از روزهای جنگ و جبهه است.
کد خبر: ۴۰۵۹۷۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۲۲

بردار شهید مجید کلانتری در میان خاطرات خود چنین می‌گوید: او هیچ وقت راضی به اذیت دیگران نمی‌شد.
کد خبر: ۴۰۵۹۳۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۲۱

خاطره
روزی که به جبهه رفت گفت مادر شما را به خدا، من یک امانت به شما می دهم از خواهرانم خوب نگهداری کنید و بگویید حجابشان را مانند حضرت زینب(س) رعایت کنند...
کد خبر: ۴۰۵۹۲۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۲۲

سردار شهید محمد شيري در نگاه فرزندش
مناجات شهید: من شمعم و مي سوزم تا راه را روشن نمايم و وجودم را وقف كنم. با اسلحه شهادت به ميدان مي آيم تا با ابديت به درجه وحدت برسم. جز خدا چيزي را نمي بينم و جز او كلامي نمي گويم. دلخسته ام و از دنيا وارسته. مي سوزم تا راه عدالت را روشن كنم و قيد و بندها را بريده ام تا آزادانه در معركه حيات جولان كنم.
کد خبر: ۴۰۵۸۷۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۲۰

زندگینامه و خاطره شهید در سالروز ولادت
شهید حبیب رضا اقا میرزایی دوباره داوطلب شد که باز با گروه جدید وارد عملیات شود. من به او گفتم : تو خسته ای استراحت کن شرایط بحرانبی نیست بچه ها هستند بگذار آنها بروند ولی به من گفت: من خواب دیدم که در این عملیات شهید می شوم . دوباره به منطقه فکه رفت و در همین عملیات والفجرمقدماتی بدرجه رفیع شهادت نایل آمدند.
کد خبر: ۴۰۵۸۶۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۲۰

پدر شهید محمد حسین تجلی از فرزند خود خاطره ‌ای بیان می‌کند که در نهایت از دیدن فرزندش در خانه آرام می‌گیرد.
کد خبر: ۴۰۵۸۶۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۲۰

برگی از خاطرات سردار شهید«محسن جهان تیغ»
کسی او را به این اسم نمی شناخت همه او را به دکتر می شناختند، چون به شهید چمران شباهت داشت که دوستش به او گفت: دکتر چه کسی می باشد،او هم گفت: هیچی، راضی هستم به رضای خدای متعال و آن روزی که می خواست ما را بفرستد.
کد خبر: ۴۰۵۸۴۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۲۱

اکنون در سنگري نشسته ام به درازاي 3×4 که سرپوشيده مي باشد خمپاره هاي زيادي در اطراف ما مي خورد و منفجر مي گردد . صدا براي کسي چون من که به آن آشنايي ندارم خيلي دردناک مي باشد. هر آن احتمال دارد يک خمپاره به سنگر بخورد و ما را به ديار دیگر ببرد .
کد خبر: ۴۰۵۸۱۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۹

خواهر شهید سید صفی الدین صفوی از او خاطره ‌ای در باب بیت المال می‌گوید.
کد خبر: ۴۰۵۷۱۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۸