زندگینامه و خاطرات شهید سید زین العابدین نبوی
زندگی نامه سردار سرافراز سید زین العابدین نبوی
1-دوران کودکی :
درپاییز سال 1345 در خانواده ای مذهبی و متدّین ، در روستای چاشم – 45 کیلومتری شمال شهرستان
سمنان – فرزندی دیده به جهان گشود ، که به اعتبار جدّ عالم و پرهیزکار و بزرگوارش ،
او را سید زین العابدین نام نهادند . بعدها دوستان و آشنایان به او « سید نورالدین
» می گفتند .
دوران کودکی سید زین العابدین با رشد طبیعی ، سپری شد . طبیعت بکر و پاک چاشم
، اندیشه زلالش را شکل می داد . او در آغوش پر مهر روستا بزرگ و بزرگتر می شد .
تحصیلات دوران ابتدایی را در محل تولد به پایان رسانید . شاید هنوز هم در زیر
لایه های گچی دیوارهای آن دبستان ، بتوان یادگاری هایی را که با خط کج و معوج
نوشته است پیدا کرد . او در کودکی ، شور و نشاط فرزند روستا را داشت خروس خوان صبح
از خواب بر می خواست ؛ و به امور متداول روز میپرداخت.
2-دوران انقلاب :
سید زین العابدین از ابتدا شجاعت و صلابت خاصی داشت . در حرکت های خود جوش
مردمی نقش فعالی ایفاء می کرد . با آن که نوجوانی بیش نبود ولی در تمام تظاهرات و
حرکت ها ، با اشتیاق و جدیّت شرکت می کرد ، و در مقابل افرادی که به عللی دم از
مخالفت می زدند شجاعانه می ایستاد .
همان گونه که حضرت امام خمینی « ره» فرمودند :
« انقلاب ما انفجار نور بود »
نوجوانان و جوانان ، در لحظه های حادثه ،همانند پاره های نور ، و جلوه های
ایمان در بسیط آسمان انقلاب ، بودند که با شور و اشتیاق هر چه بیشتر حضور پیدا می
کردند ،و با کمی سن ، استدلالهای بزرگی داشتند . آن ها کهنسالان با تجربه را با
دلایل شیرین خود ، مجاب می ساختند . و حتی اشتباهات بزرگشان را نیز اصلاح می کردند
.
سید زین العابدین از این گروه نوجوانانی بود ، که روح خویش را با کلام امامشان
پیوند زده ، و در همان سنین با مقتدایشان عهد بسته بودند که :
ما همه سرباز توئیم خمینی گوش به فرمان توئیم خمینی
و این گونه بود که « ماندند بر پیمان خود تا جان سپردند ».
3-آشنایی با معلم اخلاق :
در سال های اول انقلاب ، دانش آموز دوره راهنمایی بود ، در این دوران با معلمی
آشنا شد که هیچ گاه در بهار عمر خویش ، نام و یاد او را فراموش نکرد .
مدرسه ،محل جنگ و جدل گروهکهای ضد انقلاب بود . در چنین فضایی ، حضور معلم
اخلاق ، شهید والامقام ، سردار سرافراز جبهه ها ، « حاج محمود اخلاقی » قائم مقام
فرماندهی لشکر 17 علی بن ابیطالب (ع) نعمت بزرگی محسوب می شد .
سید زین العابدین عاشق و شیفته این معلم دلسوز و آگاه و انقلابی شده بود .
رابطه این دو ، رابطه مرید و مراد بود . صفا و خلوص و صمیمیت حاج محمود از یک طرف
، و صداقت و پاکی قلب سید زین العابدین از طرف دیگر ، سبب نوعی وابستگی و دلبستگی
این دو نفر شده بود .
اگر قرار باشد تمام فرازو نشیب های شغل معلی در یک کلمه خلاصه گردد شاید هیچ
واژه ای جای کلمه « عشق » را نگیرد .
کلام حاح محمود تا عمق جانش نفوذ می کرد . معلم از رهبر و رهبری ، و از آگاهی
و بیداری سخن میگفت . از مبارزات مخفی و علنی خود ، در روزهای قبل از انقلاب و از
رسالتی که نسل جوان برعهده گرفته بود حکایت می کرد . او بیشتر از آنچه که می گفت ،
عمل می کرد . سید زین العابدین از کتاب وجود این مرد ، آیه های عشق می خواند .
مدتی طول نکشید که حاج محمود به مدرسه بزرگتری به نام جبهه های جنگ حق علیه باطل
عزیمت کرد ، و روح و قلب سید زین العابدین را نیز با خود به آن دیار برد .
4-اولین هجرت :
سید زین العابدین اخبار سیاسی « انقلاب » را پیگیری می کرد : درگیری گروهکها ،
پخش اعلامیه ها ، بسیج و پایگاه ها و از هر چیز دیگری خبر می گرفت .
او در روستا فعالیت می کرد و به روشنگری می پرداخت ؛ ولی نمی توانست محدود به
روستا باشد . انتخاب محیط بزرگتر برای رشد بیشتر ضرورت داشت ؛ و او اولین مقصد
هجرتش را سمنان تعیین نمود .
در کنار تمام کارها ، فعالیت های اقتصادی را نیز از ضروریات زندگی دانست ، لذا
برای امرار معاش در کارخانه ای مشغول کار شد ، تا مجموعه فعالیتهایش ،متعادل و
متوازن باشند .
5-بسیج حزب الله :
او برای کار به سمنان آمده بود .در ایام و ساعات فراغت کاری بهتر از عضویت در
بسیج نیافت ؛ با حضور در بسیج « حزب الله » کمی آرامش پیدا کرده بود .تشنه ای بود
که به چشمه ای آب گوارا دست پیداکرده بود . باگلهایی آشنا شد که همه در باغ شهادت
، به ثمر نشسته بودند ؛ روحانی شهید محمد شریفی ، پاسدار شهید عباس علومی ، شهیدان
والامقام حلوایی ، عموزاده ، خالصی و ....
با عضورت در بسیج ، آموزشهای نظامی و اعتقادی را فرا گرفت ، از مدت ها پیش با
خصم درون به مبارزه برخاسته بود ، و اکنون این آمادگی را داشت تا با دشمن برون به
جنگ برخیزد .
6-اولین اعزام به جبهه :
عضویت در بسیج ، رزمهای شبانه ، ایست و بازرسی ، گشت و نگهبانی ، همه و همه را
چون مناجاتی عارفانه دوست می داشت . چه شبها که تا صبح بیدار مانده بود ، چه شبها
که به یاد جبهه به خواب رفته بود ، هنگامی که یکی از بسیجیان تازه از جبهه برگشته
، از جنگ و جبهه سخن می گفت او سرا پا گوش بود، و به حال او غلطه می خورد ، او نیز
یکی از آن هزاران جوانی بود ، که حضور در جبهه ، و جنگ با دشمن را ، تنها آرزوی
خود می دانست ؛ چنین می اندیشید که اگر به جبهه نرود ، نماز و روزه اش مورد قبول
خداوند قرار نمی گیرد ؛ گم کرده ای داشت که فقط در جبهه می توانست او را پیدا
نماید .
وصیت نامه دوستانش را می خواند ، به عکس آن ها خیره می شد ؛ با آن ها حرف می
زد ، آنان را در خواب می دید ، و آرام و قرار نداشت .
آن روز جبهه از نیروهای تازه نفس و کار آزموده پر بود . چه نوجوانانی که با
دستکاری شناسنامه ، مشکل سنی خود را حل کرده و خود را به جبهه رسانده بودند ، می
دانست که اسلحه دوستانش بر زمین نمیماند؛ ولی چرا خودش اسلحه ای در دست نداشته
باشد .
با چنین بینشی بود که در اسفند ماه سال 1361 در بسیج مرکزی سمنان ثبت نام کرد
، و عازم جبهه های نور گردید . نوجوانی شانزده ساله که فقط کمی از تنفگش بزرگتر
بود !
از سه ماه ماموریت در لشکر علی بن ابیطالب (ع) در منطقه جنوب « پاسگاه زید »
خاطرات بسیاری داشت ؛ او راه خویش را انتخاب کرده بود . پس از بازگشت براستی انسان
دیگری شده بود . هر کس که ارتباط بیشتری با او داشت این را بهتر درک می کرد . هنوز
نیامده بود که عزم رفتن دوباره ای ،در سر داشت . دلتنگ و دلداده جبهه بود .
این را هم می دانست که برای حضور هر نفر در جبهه ، چند نفر باید در پشت جبهه
تلاش نمایند . در منظر او ، گستره ی جنگ به وسعت تمام ایران بود .
7-عضویت در سپاه و عملیات خیبر :
سید زین العابدین در پاییز سال 62 ، در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی سمنان ،
پاسدار ویژه بود . او در اولین محل خدمت خود یعنی سپاه شهمیرزاد خدمات برجسته ای
انجام داد . تلاش های خستگی ناپذیر وی موجب تحولات خوبی در سپاه شهمیرزاد شد . این
نوع تلاش ها بود که حضورش را در سپاه آن منطقه ضروری می ساخت ، اما او عاشق جبهه
بود . لذا در اولین اعزامی که در پیش بود با کاروان اباعبدالله الحسین (ع) همراه
شد ، و تحت عنوان نیروهای طرح « لبیک یا خمینی » ، راهی مناطق جنگی جنوب شد . در
عملیات خیبر حضوری فعال داشت . پس از عملیات با قلبی مملو از ایمان به دیار خود
بازگشت و بعد از مختصر استراحتی به سراغ وظیفه اصلی خویش رفت ؛ او دیگر نیروی رسمی
سپاه محسوب می شد ؛ و بیش از پیش احساس مسؤولیت می نمود .
8-آموزش ویژه :
سید زین العابدین ، مرد جنگ بود .
آموزش های گوناگونی دیده بود ، و با فنون جنگ آشنا بود . اما برای کسی که
متخصص جنگ است ، و نام سپاهی را بر پیشانی خود دارد ، این نوع آموزش ها کافی نیست
. این بزرگوار با چنین اندیشه ای برای دیدن آموزش های ویژه ، رهسپار شهر مقدس خون
و قیام ، قم شد .
کسانی که سید زین العابدین را می شناختند ، می دانستند که او پاسداری دلیر و
شجاع است . در سطحی است که می تواند برخی از فنون رزمی را به دیگران بیاموزد . در
واقع او یک مربی به تمام معنا به حساب می آمد . یک چنین منزلت نظامی ، برای کی
انسان معمولی ، کافی است که او را مغرور سازد ؛ ولی او هرگز چنین نبود .
دشمن بعثی را نزدیک دیده بود ؛ و فهمیده بود گاه با بکارگیری یک تاکتیک ، می
توان جان دهها نفر را نجات داد ، یا با شیوه ای می توان دشمن را زمین گیر کرد و
....
تابستان بود . گرما انسان را کلافه می کرد. آموزش ها فشرده بود . سید زین
العابدین در بین بچه ها احساس خستگی نمی کرد . در این دوره آموزشی ویژه ، انگار
همه چیز ویژه بود . پاسدارانش ویژه بودند . مربیانش ویژه ، و موانع ایذایی نیز
ویژه بودند . صف تهجّد و شب زنده داری و عبادت آنان چنان بود که گویی همه آموزش ها
، برای فرا گیری این عبادت هاست .
اینان چه کسانی بودند که در کویر سوزان ، در کوه و کمر ، خاک و خون ، زمین و مین
می غلطیدند ، و خم به ابرو نمی آوردند ؛ و هنگام دعا ، با شنیدن نام و یاد ائمه
هدی (ع) ، چنان بی تاب و مدهوش
میشدند ، که گویی نادیده ها را می دیدند و....
به هر حال آموزش ها به پایان رسید و او به سمنان برگشت . به راستی مصداق آیه
شریفه « کَاَنَُّهُم بُنیانٌ مَرصوص » شده بود . رشید بود . رشادت در چهره و اندام
او جلوه گر شده بود . شانه های ستبر و مردانه اش گویای این تصویر بود . اما آن
حالات تواضع و فروتنی ، حجب و حیا ، صحبت های متین و سنگین ، نرم و آرام ، نگاه
های توأم با نوعی خجلت و شرم ، او را طوری نشان می داد که گویی با وجود جوانی ،
نای حرف زدن ندارد !
آدمی موجود عجیبی است . همین آدم را ، هنگام رویارویی با دشمن هم می توانستی
ببینی . آنجا عرصه دیگری بود ، و چهره انسانی او را در جولانگاه دود و باروت و آتش
و خون ، به گونه ای متضاد با قبل مییافتی .
انسان که غافل شد ، زندگی هم برایش بی معنی می شود ؛ اما اینان ، خودمعنای
زندگی بودند ، لحظه ها را تفسیر می کردند ؛ آذرخشی بودند در ظلمتکده درون انسان ها
، بیدادگرانی بودند که ندای بیداری برای خفتگان را ، سیره ی خود ساخته بودند .
9-الگوی تربیت :
اسلام ، دینی یک بعدی نیست . مسلمان کسی است که در تمام ابعاد وجودی ، به طور
هماهنگ رشد نماید . رشدی که فقط یک جنبه را در بر گرفته باشد ، رشدی ناهمگون است .
وقتی زندگی بزرگ مردی چون امام علی (ع) را مطالعه می نماییم ، ایشان را در
تمام فضایل و خصایل انسانی در اوج می بینیم .
علامه شهید مطهری می نویسد :« از عجایب علی که منحصر به خود اوست ، و احدی با
او در این جهت شریک نیست این است که وقتی انسان در آن گونه سخنانش که در زهد و
موعظه و تنبّه است تأمل میکند ، و موقتا از او یاد می برد که گوینده این سخن ، خود
، شخصیت اجتماعی عظیمی داشته و فرمانش همه جا نافذ و مالک الرّقاب عصر خویش بوده ا
ست ، شک نمی کنند که این سخن از آنِ کشی است که جز زهد و کناره گیری چیزی را نمی
شناسد و کاری جز عبادت و ذکر ندارد . گوشه خانه یا دامنه کوهی را برای انزوا
اختیار کرده ، جز صدای خود چیزی نمی شنود و جز شخص خود کسی را نمیبیند و از اجتماع
و هیاهوی آن بی خبر است .
کسی باور نمی کند که سخنانی که در زهد و تنبّه و موعظه تا این حد موج دارد و
او ج گرفته است از آنِ کسی است که در میدان جنگ تا قلب لشکر فرو می رود ، شمشیرش
در اهتزاز است و آماده ربودن سر دشمن است ، دلیران را به خاک می فکند و از دم تیغش
خون می چکد ، و در همین حال این شخص زاهد ترین زُهّاد و عابدترین عُبّاد است .»[1]
سید زین العابدین با الهام از زندگی بزرگان و سیره معصومین (:) در خودسازی و
تهذیب نفس تلاش میکرد . کمتر سخن می گفت و بیشتر فکر می کرد ، حرفهایش متین و حساب
شده بود . همیشه برای استقرار جامعه مذهبی و تحکیم فرهنگ اصیل اسلامی ، در بین
جوانان و نوجوانان در تلاش و تکاپو بود .
در هر جمعی ، از اخلاق ، احکام ، رفتار ها و وظایف اسلامی سخن می گفت . کسانی
که او را میشناختند او را الگوی تربیتی خود و اطرافیان خود قرار داده بودند به
طوری که مادری می گفت :
« در دنیا یک آرزو دارم و از خداوند می خواهم به من توفیق دهد تا بتوانم
فرزندانم را مثل سید زین العابدین تربیت کنم .»
10-مسؤولیتها و پدافند هوایی :
سید زین العابدین در اوایل تابستان سال 64 عازم جبهه های حق گردید .
اینک رزمنده ای با تجربه بود ، که کارهای زیادی از دستش بر می آمد ، در هر
قسمتی می توانست مفید باشد . البته در تیپ مستقل 21 حضرت امام رضا (ع) در قسمت
پدافند هوایی مشغول خدمت شد . او در این قسمت بسیار موفق بود ، و فرماندهان تیپ با
شگفتی برکار او نظاره و تحسین می کردند . توجه همه به سویش جلب شده بود . رزمندگان
به وجودش افتخار می کردند و او خدا را شاکر بود که می تواند خدمتی انجام دهد .
مدتی طول نکشید که مسؤولیت و فرماندهی پدافند هوایی شهر ایلام ، به او محول
گردید . کسانی که با جنگ و جبهه و مناطق عملیاتی آشنایی دارند ، اهمیت آن منطقه را
به خوبی می دانند . او در شرایطی ، مسؤولیت حفاظت از شهر ایلام را پذیرفت ، که قبل
از آن هواپیماهای بعثی ساعت ها بر روی شهر پرواز داشتند ، و هر جنبنده ای را ، حتی
با تیر مستقیم می زدند .
ایلام با موقعیت خاص جغرافیایی و عملیاتی از اهمیت ویژه ای برخودار بود .
پذیرفتن مسؤولیت پدافندی هوایی کار ساده ای نبود ؛ کوچکترین غفلت ، عمری پشیمانی
در پی داشت . کسانی می بایست امور کلیدی و حساس را به عهده بگیرند که از هر نظر
شایستگی آن را داشته باشند . فرماندهان
نیز خود به این نکته واقف بودند . برای همین بود که یکراست به سراغ سید زین
العابدین رفته بودند و او نیز انجام چنین وظیفه ی خطیری را تکلیف خود می دانست .
توکل به خدا امور را ساده می کند ، و گره ها را می گشاید ؛ او همیشه به خدا
توکّل می کرد ؛ و موفقیت بزرگ خود را در پدافند هوایی شهر ایلام از الطاف الهی می
دانست .
پس از ایلام ، نوبت مجنون بود . فرماندهی پدافند هوایی جزیره مجنون « جاده
خندق » و اردوگاه حمیدیه را به عهده گرفت ، و از دشمن سلب آسایش کرد ، و زمینه ساز
امور مهمی برای رزمندگان اسلام شد . وبعد از این ها نوبت به مسؤولیت پدافند در
منطقه عملیاتی والفجر 8 رسیده بود . رزمندگان اسلام پس از ماه ها انتظار با اشتیاق
خویش را آماده عملیات می کردند ؛ و او نیز از این خیل مشتاقان بود .
11-سردار در والفجر 8:
مسؤولیت پدافند هوایی منطقه عملیاتی تیپ 21 امام رضا (ع) در عملیات ظفرمند
والفجر 8 ، نطقه عطفی در کارنامه فعالیت های درخشان آن عزیز محسوب می گردد . وی در
این عملیات تمام توان خود را به کار برده بود .لحظه ای درنگ و آسایش نداشت .
فعالیتش به نوعی بود که دیگران روحیه می گرفتند و احساس خستگی نمی کردند. سید زین العابدین خستگی را فراموش کرده بود .
چرا که مسؤولیتی بس خطیر بر عهده داشت . حفظ جان نفرات یک تیپ انسان الهی و اولیاء
الله ، به تلاش و هوشیاری او و دوستانش بستگی داشت ؛ آن ها پس از عنایت خداوندی ،
تنها محافظان جان افراد ، در مقابل حملات وحشیانه غول پیکرهای هوایی بودند .
او می دانست لحظه ای غفلت و سکون ، مساوی با از دست رفتن بهترین فرزندان این
سرزمین است . از این رو تمام سعی خویش را در طبق اخلاص نهاده ، و تقدیم به عملیات
والفجر 8 و رزمندگان آن کرده بود .در همان زمان مورد تحسین و تمجید فرماندهان قرار
گرفته بود ولی او به این تمجیدها دلخوش نبود، و به چیزی جز رضای خدا نمی اندیشید .
گر چه فرماندهانش نیز برای رضای خدا و انجام تکلیف شرعی
خود ، از او تقدیر می نمودند .
12-شُکوه ایمان :
جبهه های نبرد این سرزمین اسلامی را، از زوایای گوناگون می توان مورد بررسی
قرار داد . این جبهه ها یادآورد جبهه های صدر اسلام است . گاه از یک خانواده دو یا
چند نفر همزمان در جبهه حضور داشتند . برادر در کنار برادر ، پدر در کنار فرزند و
... ثبت چنین لحظات ،جنبه های تقدّس این نبرد را بیش از پیش آشکار می سازد .
اگر چنانچه مشکلات خانوادگی و زندگی رزمنده ای را که در جبهه حضور دارد ، در
کنار حماسه آفرینیهای وی نشان دهند ، عظمت کار او بیشتر آشکار خواهد شد . انسان
همیشه تعلقاتی دارد که دل کندن و جدا شدن از آن ها برایش بسی دشوار است . اگر غیر
از این باشد آزمایش الهی کمرنگ و بی معنا خواهد بود ؛ انسان در میدان سختی ها و
دشواری ها ، خودِ واقعی و جوهره هستی اش را نشان می دهد . چه انسان هایی که در این
آزمایش الهی مردود می شوند ، و زندگی آنان به باد فنا می رود . اما انسانهای فاتح
و پیروز این میدان ، کسانی هستند که ایمان واقعی داشته باشند .
خانواده سید زین العابدین مشکلات خاص خود را داشت ؛ کدام خانواده است که بدون
مشکل باشد ؟ کدام انسان است که همه چیز بر وفق مرادش باشد ؟ مشکلات همیشه دست و پا
گیر هستند ، و انسان را زمینگیر می سازند ؛ باید با یک اراده قوی حرکت کرد ، و با
کمک ایمان راستین ، چنینی حرکتی را سهل و راه را هموار ساخت .
سید زین العابدین کوه مشکلات را بر جای گذاشته ، و حرکت کرده بود ؛ کسی چه میداند شاید این مشکلات
را با خود برده بود ، کوهی از مشکلات را با خود حمل می کرد و دم بر نمی آورد . نه
تنها او ، برادرش هم پشت سرش حرکت کرده بود ، برادر در کنار برادر ؛ و پدر نیز در
کنار آنان ؛ الله اکبر این است شکوه ایمان ! این است ایثار . این است فداکاری .
این است سر و جان دادن در راه اسلام . این است قربانی شدن در راه خدا .
پدر و دو فرزند ، همزمان در یک جبهه ، نه ، قلم هرگز قادر به وصف آن نیست «
قلم را آن زبان نَبوَد که سِرّ عشق گوید باز » آیا عمق واقعه را می توان درک کرد ؟
عظمت این حرکت شاید قابل درک باشد ولی مطمئنا وصف آن غیر ممکن است . چاشم ! ای خاک
گوهر پرور ، درود بر تو ! درود بر مردمانت ، درود بر ساکنانت ، درورد بر بسیجیانت
، و درود بر شهیدانت .
علمیات شروع شده است و همه جا آتش است و خون . گلوله های خمپاره ، ترکش ها ،
فریادها ، تکبیرها ، ندای پیروزی ، بر خاک افتادن ها ، بی دست و پا شدن ها ، بی سر
شدن و هر چیز دیگری که از آثار یک عملیات می توان بر زبان راند : تشنگی ، خستگی ،
جراحت ، اسرات ، دعا ، گریه ، موج انفجار و موج خروشان اروند و ....
پدر ، سید زین العابدین را یافته است و از او سراغ فرزند دیگرش را می گیرد .
زین العالدین می تواند به دنبال برادر برود او را بیابد و پدر را دلخوش سازد . اما
فرزند ، شرمنده درخواست پدر است ، و می گوید :
« پدر جان ! هر یک از ما اینجا وظایفی داریم و باید از خدا بخواهیم ، توفیقمان
دهد تا وظیفه خود را به درستی انجام دهیم ، ما نمی توانیم کار خودمان را رها کنیم
و دنبال کسی بگردیم ، حتی اگر آن کس برادرمان باشد . گذشته از این ، وسیله ای که
زیر پای من است از بیت المال است ، و باید تمام لحظات در اختیار عملیات باشد ؛ و
من نیز به خود اجازه نمی دهم ، لحظه ای از آن در کار شخصی ام استفاده کنم ؛ حتی
اگر آن کار پیدا کردن رزمنده ای باشد .»
پدر ، در دل ، بیشتر از آن که فرزند را می دید شاد شد .
با دست به شانه فرزند زد ، و به او مرحبا و آفرین گفت ، و از او جدا شد ،
آنگاه هر یک به دنبال کار خود رفتند .
13-پیوند با همسنگران :
عشق و محبت مساله ای قلبی است . انسان ها بر اثر مجالست و همنشینی به تدریج به
یکدیگر علاقه مند می شوند . جبهه برای دوستی و ارتباط عاطفی ، محیط مناسبی است ،
دوستی ها شکل می گیرند و در دل پیوندی عمیق به وجود می آید .
سید زین العابدین که سال ها با جنگ و جبهه ارتباط داشت ، دوستان زیادی پیدا
کرده بود ، بچه های پدافند هوایی چنان با او مأنوس شده بودند ، که واقعا نمی
توانستند دوری اش را تحمل کنند ، تعدادی از آن ها سعی می کردند هر جا که او به
مأموریت می رود با او همراه باشند . در پایان مأموریت دوستان دور او حلقه زده و گریه می کردند .
گرچه غبار زمان هر چیزی را به دست فراموشی می سپارد ، انسان ها از خاطر یکدیگر
محو می شوند ، عشق ها و علاقه ها و دوستی ها بر اثر مرور زمان همان گونه که به
تدریج در قلب رسوخ کرده اند ، به تدریج محو ، و دوستی ها و تعلقات جدید جای آنان
را می گیرد ، اما عشق و علاقه ای که برای خدا باشد نه تنها با مرور زمان محو شدنی
نیست بلکه هر لحظه بر شدت آن نیز افزوده خواهد شد .
تواضع ، خلوص ، معنویت ، ایثار ، هدف واحد ، همدلی و ... پل های دوستی اند .
دوستانی که به یکدیگر وعده می دهند تا در روز قیامت با هم دیدار داشته باشند .
وه ! چه دوستی ماندگاری ! و چه عهد و پیمان زیبایی !
14-صفای بسیجیان :
سید زین العابدین در سال 64 – 65 در تیپ امام رضا (ع) آخرین مأموریت خود را ، در جاده
خندق «جزیره مجنون » انجام داده بود . فرمانده پدافند هوایی تیپ سراغش آمده بود .
زین العابدین تمجیدهای فرمانده را به حساب تعارفات معمول گذاشته ، و خود نیز از
فرمانده تشکر کرده بود ؛ اما فرمانده که آن همه دلاوری و رشادت و شایستگی را در
وجود این جوان عاشق سراغ داشت ، با اصرار از او تقاضا کرد ، که مسؤولیت پدافند
هوایی تیپ 21 را بپذیرد . فرمانده قبلا ً مسؤولیت پذیری زین العابدین را دیده بود
، و با شناختی که از او داشت احتمال می داد ، باز هم این مسؤولیت را بپذیرد ، وقتی
با امتناع جدی او مواجه شد . فرمانده می دانست که سید زین العابدین عاشق جبهه است
، او کسی نیست که از زیر بار مسؤولیت شانه خالی کند . اما الان چرا فرماندهی
پدافند را نمی پذیرفت ،این را دیگر نمی دانست .
انگار سید زین العابدین خود به سوال مطرح نشده فرمانده پی برده بود ؛ برای
همین بود که گفت :
« حاضرم تمام عمرم در جبهه باشم ؛ و در کنار بندگان مخلص خدا نفس بکشم ؛ و از
حریم دین خدا پاسداری کنم ؛ ولی دوست ندارم از این به بعد در گردان های پیاده و
رزمی حضور داشته باشم . من مدت زیادی در این واحدها بوده ام ، هرگاه حالات معنوی و
ملکوتی و سجدهای طولانی و صفای بسیجیان پاک
و بی آلایش را در گردان های رزمی ، به یاد می آورم ، واقعا به حالشان غبطه
می خورم ؛ دوست دارم تا در کنار بسیجیان در گردان ها باشم .»
گفته هایش تداعی گر سخنان امام عرفان خمینی کبیر (ره) است که به یادگار مانده
است : « بسیج
مدرسه عشق و مکتب شاهدان و شهیدان گمنامی است که پیروانش بر گلدسته های رفیعه
آن ، اذان شهادت و رشادت سر داده اند ....
بسیج میقات پا برهنگان و معراج اندیشه پاک اسلامی است که تربیت یافتگان آن ،
نام و نشان ، در گمنامی و بی نشانی گرفته اند . بسیج لشکر مخلص خداست ، که دفتر
تشکّل آن را همه مجاهدان از اولین تا آخرین امضاء نموده اند .
من همواره به خلوص و صفای بسیجیان غبطه می خورم . و از خدا می خواهم تا با
بسیجیانم محشور گرداند . چرا که در این دنیا افتخارم این است که یک بسیجی ام .»[2]
15- مسؤولیت و ازدواج :
سید زین العابدین پس از قریب یک سال مأموریت موفقیت آمیز در مناطق مختلف جبهه
های غرب و جنوب ، با دوستان و همرزمان خویش در پدافند هوایی خداحافظی کرد و به
سمنان بازگشت .
واحد پذیرش سپاه پاسدارن سمنان ، محل جدید فعالیت وی بود . او در اینجا نیز با
همان خلوص و صداقت مسؤولیت خود را انجام می داد . گرچه از فعالیت جدید خود احساس
رضایت می کرد ، اما انگار قلبش در جبهه جا مانده بود. به یاد جبهه می افتاد ، و
آرزوی رفتن را در سر داشت .
خانواده اش برایش فکر دیگری کرده بودند ازدواج سنت پیامبر اسلام (ص) است ،
اکمال دین در ازدواج است .
آدمی از آینده خود خبر ندارد ، باید چنان زندگی کند که انگار صدها سال می ماند
، و از طرفی چنان بیندیشد ،که شاید فردا نباشد . اما زندگی باید ، روال طبیعی خودش
را داشته باشد .
دوستان ، خویشاوندان و خانواده جشن عروسی را ، همان گونه برگزار کردند ، که او
می خواست ، مراسم ، ساده و سرشار از معنویت بود ؛
دوستان ، بستگان و همسنگران بسیجی و سپاهی حضور داشتند حتی در آن لحظات هم سید
زین العابدین به جبهه فکر می کرد ؛ صلوات های مجلس برایش تکبیر سنگر بود . لبخندش
زندگی را به بازی گرفته بود ، او افق روشنتری را می دید . از نگاهش همه اینها را
می شد فهمید .
جلمه « من در میان جمع و دلم جای دیگر است » در مورد او صدق می کرد ، او هدف و
مقصد خویش را معین کرده بود ، و همه این چیزها را پلکانی جهت رسیدن به آن مقصد می
دید ، محل عروج را فقط جبهه می دانست ، و باقی را شاید وسیله ای جهت رسیدن به آن
،قلمداد می نمود .
16-اعزام حنظله وار :
سید زین العابدین ازدواج نکرده بود که پشت جبهه بماند ، گر چه ماندنش هم مانند
رفتنش اهمیت داشت. ماندنش هم مفید بود اما زمان حرکتش ، حرکتی دیگر در چاشم ایجاد
کرده بود .
بیست روز پس از ازدواج ، حنظله وار در پی اجرای اوامر پروردگارش برآمد که
فرموده بود : « و قاتَلوا هُم حَتّی لا تَکوُنَ فِتنَه ....»[3] حرکت
کسی که از ازدواج او فقط بیست روز میگذرد ، درس بزرگی برای دیگران است . دوستان از
چنین عزمی خوشحال گشته ، و دشمنان سرگیجه گرفته ، عصبانی می شوند .
خبر سینه به سینه در روستا پیچید ، و تعدادی از اهالی و جوانان را که در حال
حاضر نمی خواستند به جبهه برود ، بر انگیخت تا افتخار همراهی با سید زین العابدین
را داشته باشند .
کسی نمی دانست اعزام 29/6/1365 که مطابق با پانزدهم محرم سال 1407 ه ق بود
برای سید زین
العابدین آخرین اعزام است . کاروان حسینی آن سال شور و نشاط دیگری داشت .
اهالی چاشم از مرد و زن کاروان را بدرقه کردند .خداحافظی ها رنگ دیگری داشت .
کاروان حرکت کرد و خاطرات آن اعزام در سینه ها ثبت شد .
استقبال درسمنان نیز بی نظیر بود . بسیجیان ، این مرغان همیشه عاشق ، از اطراف
و اکناف جمع شده بودند و با دعای مردم به سوی جبهه پرگشودند .
سید زین العابدین عاشقی بود که دوباره به دیار معشوق پا می نهاد ، هر وجب از
خاک جنوب و غرب برایش تداعی گر خاطره ای بود ، در هر جا شقایق های صحرایی را به
یاد می آورد که فضا را با شمیم یادشان معطر ساخته بودند .
17-عروج عاشقانه :
آن روزها ،رسانه ها از پیروزی رزمندگان خبر می دادند از پرندگان و از پرواز
یاد می کردند . رادیو مارش نظامی پخش می کرد . همه جا بوی کربلا می داد . همه جا
سخن از کربلا ، و عاشورا بود.
اینان در روز عاشورا به کربلا رسیده بودند . عملیات های کربلای 4 و 5 گرمابخش
پاییز و زمستان بود . اسلام قدرت خود را نشان می داد .
سید زین العابدین در شلمچه بود . زمستان شلمچه ، میزبان گلهای همیشه بهار باغ
شهادت شده بود . سید زین العابدین قهرمان جبهه بود و کدام رزمنده بود که قهرمان
نباشد . فقط نامشان تفاوت داشت . جلوه ای از عشق بود که هر شعاع آن نامی داشت ، و
گاه تجلّی تمام عشق در یک نام بود . در عرصه
عملیات کربلای 5 چنین ترسیمی خلق شده بود !
سرانجام در غروبی خونین ، همه برادران عاشقانه یکدیگر را در آغوش گرفتند ؛
آخرین وصیتها و التماس دعاها و وعده های
شفاعت و .... بین اولیاء الله ردّ و بدل شد . همه با هم خداحافظی کردند ؛ و در
دورترین نقطه میهن اسلامیمان « شلمچه » جایی که مرکز لشکریان مخلص خدا ، و سجده
گاه شهدا بود ، جایی که شاید بارها قدوم مبارک حضرت صاحب الزمان (عج) آنجا را معطر
نموده بود .
عملیات عزّت آفرین کربلای 5 شروع شد ، و دسته دسته خود را برای عروج آماده
کرده بودند . « و سیقَ الذینَ اتَقوُا رَبَّهُم الی الجَّنه زُمَرا ....».[4] آنگاه
که تقویم زمین ،یکشنبه ، 21/10/1365 هجری شمسی ( دهم جمادی الاول سال 1407 هجری
قمری ) را نشان می داد در رصد خانه آسمان « نوری » مشاهده شد که فرشتکان خدا آن را
با خود می بردند و آن « نورالدین » بود .
خورشید با اشعه طلایی رنگ ، با طلوعی دوباره ، به ساکنان زمین سلام می داد .
آفتاب ، در آن سوی کانال ، پیکر خونین سید زین العابدین را در آغوش گرفت . پلک
هایش را با آرامشی خلسه وار بر هم نهاده بود . جسم غرقه به خونش به سلام آفتاب
پاسخ گفت . شاعری « در کوچه ی آفتاب » فریاد برآورد :
برخیز که روح آب ، برخاک افتاد آن
عاشق خونرکاب ، بر خاک افتاد
[1] - سیری در نهج البلاغه از علامه شهید مطهری « ره »
[2] - صحیفۀ نور . جلد 20 .
[3] - قرآن مجید سوره انفال آیه 39 ترجمه : و در راه خدا جهاد کنید تا
فتنه ای در زمین نماند و ....
[4] - قرآن مجید – سوره زمر – آیه 72 ، ترجمه : و
کسانی که تقوای الهی پیشه کردند ، گروه گروه بسوی بهشت برده می شوند .....
[5] - قیصر امین پور