نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات
خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
گفت: بچه ها هر کدام از ما شهید شد، بعد از شهادت، دوستان دور هم جمع بشوید و ما را فراموش نکنید و به یاد همدیگر باشید. روی این مطلب خیلی تأکید می کرد. انگار می دانست که خودش رفتنی است. می گفت من راضی هستم همانند شمعی بسوزم و آب شوم تا از روشنایی ام بچه ها محفلشان و جلسات دعایشان برقرار باشد و به یاد ما باشند.
کد خبر: ۴۴۹۲۱۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۰۲

خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
پس از گذشتن چند روز از سیزده بدر برگشتیم. اما منتظر بودیم فرصتی پیدا شود و ما هم به جبهه برویم. بالاخره سن بچه های انجمن اسلامی به حد قانونی هجده سال رسید و در سال ۱۳۶۳ اولین اعزام بچه های دبیرستان شکل گرفت.
کد خبر: ۴۴۹۲۱۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۰۱

خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
همه ی مراسم کفن و دفن و نماز میت و ... را انجام می دهد. حتی غسلش را هم خودش انجام می دهد و دفنش می کند. حمید اهل این طور کارها بود که هیچ کدام از ما هیچ رغبتی به این کارها نداشتیم.
کد خبر: ۴۴۹۲۱۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۳۰

خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
یک تفنگ ام یک، با سه عدد فشنگ مشقی داشتیم که سپاه به ما داده بود برای نگهبانی و ایست و بازرسی. وقتی که فهمیدیم همگی خوابیده اند همه با هم شروع کردیم! یکی قابلمه دستش بود، یکی تشت آب، یکی تفنگ و ..
کد خبر: ۴۴۹۲۱۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۹

خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
سفر زیارتی که با حمید رفتیم همراه با بار عاطفی، معنوی و احساسی بود و با وجود اینکه بعدها بسیار به سفر زیارتی رفتم، اما هیچ کدام مانند آن سفر نشد.
کد خبر: ۴۴۹۲۱۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۸

گفتگوی نوید شاهد؛
برگ های خاطرات انقلاب را مدام باید مرور کرد، خاطرات با شور و شوق انقلابی که هر روز آن مردم برای رسیدن به هدفشان تلاش کردند. متن زیر گفتگویی است با عباس محمودی مبارز انقلابی شیراز.
کد خبر: ۴۴۹۲۰۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۷

مهندس احسان باكري؛
بعد از شهادت پدرم به اروميه رفتيم و بعد از مدتي در شهر قم ساكن شديم و تا سال ۷۳ در كنار خانواده شهيد زين الدين، شهيد همت و زن عمو صفيه همسر شهيد آقا مهدي باكري در يكجا زندگي مي كرديم.
کد خبر: ۴۴۹۱۹۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۷

کد خبر: ۴۴۹۱۸۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۷

خاطراتی از شهید رضا کاتبی
هنگامی که رضا به مرخصی آمده بود شب موقع خواب رسید و روی زمین خوابید. من به او گفتم مادرجان رضا چرا روی زمین خوابیدی، گفت: مادر دوستان من در جبهه روی خاک و سنگ می خوابند اگر من در اینجا روی تشک با راحتی بخوابم در پیش آنها شرمنده می‌شوم پس بهتر است این جا هم روی زمین بخوابم تا وقتی که به جبهه رفتم وجدانم ناراحت نباشد و آنجا هم بتوانم به راحتی بخوابم.
کد خبر: ۴۴۹۱۷۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۷

شهدای ترور استان گلستان
منتظر بهانه ای بودند تا ضربه خود را بر او وارد کنند. اما ایشان همچنان به مبارزات خود ادامه دادند
کد خبر: ۴۴۹۱۳۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۸

مدیرعامل به‌نشر از انتشار کتاب «هم قسم» شرح زندگی و خاطرات ام یاسر؛ همسر شهید سید عباس موسوی، دبیرکل پیشین حزب الله لبنان توسط به‌نشر(انتشارات آستان قدس رضوی) همزمان با بیست و هفتمین سالگرد شهادت این شهید والامقام خبر داد.
کد خبر: ۴۴۹۱۱۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۷

شهدای تروز استان گلستان
خیلی دوست داشت آن دمپایی را بخرد ولی به علت داشتن یک پا، لنگه دیگر دمپایی بی استفاده می ماند
کد خبر: ۴۴۹۱۰۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۸

شهید خسرو اکبرلو/ بیست و پنجم بهمن 1342، در شهرستان پاکدشت چشم به جهان گشود. بیست و هفتم اسفند 1365، در بیمارستان شهید مدرس بر اثر عوارض ناشی از آن به شهادت رسید. مزار وی در گلستان شهدای روستای ده امام تابعه زادگاهش واقع است. او را رضا نیز می نامیدند.
کد خبر: ۴۴۹۱۰۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۸

روایتی از همرزم شهید «شمس الله سنارا» را در سالروز شهادتش می خوانید؛
عملیات شروع شده بود و آتش از آسمان و زمین می بارید. سید مهدی به اتفاق بی سیم چی از این طرف به آن طرف می دوید و همه جا را زیر نظر داشت. آنها طبق نقشه پیش می رفتند تا این که در منطقه عملیاتی فاو به رودخانه رسیدند.
کد خبر: ۴۴۹۰۶۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۵

شهدای ترور استان گلستان
هنگامی که لباس احرام پوشیدهم یک پروانه بر روی دستم نشست. تا پایان احرام دستم را تکان ندادم و آن پروانه نیز مدت زیادی بر روی دستم نشست و من به یاد پسرم به او نگاه می کردم و گویا او را می دیدم
کد خبر: ۴۴۹۰۴۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۵

خاطرات شهید
شهید مهدی زارع­زاده ­مهريزي يكم مرداد 1340، در شهرستان مهريز ديده به جهان گشود.به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. بيست و چهارم بهمن 1359، در مريوان به هنگام درگيري با گروه‌هاي ضدانقلاب بر اثر شكنجه و اصابت گلوله به شهادت رسيد.
کد خبر: ۴۴۸۹۹۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۴

خاطراتی از شهید محسن احمدزاده
رفتم بیرون که نان بگیرم. نانوایی بسته بود. جلوی خانه به محسن برخوردم. با موتور از راه رسیدم. گفتم:مادرجان! نانوایی بسته است، می ری یک جای دیگه چند تا نون بگیری؟. گفت: آره، چرا نمی رم؟. در را باز کردم و موتور را داخل حیاط گذاشت.گفتم: مگه نمی خوای بری نون بگیری؟. گفت: چرا می رم اما پیاده».گفتم: چرا با موتور نمیری؟.گفت: «موتور بیت الماله».کیسه را از من گرفت و رفت.
کد خبر: ۴۴۸۷۷۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۴

محمد در برابر مدیر مدرسه ایستاد و محکم گفت: این وضع قابل تحمل نیست، یا باید این مدرسه درست شود و با ما هماهنگ شود و یا ما درس و مدرسه را تعطیل می کنیم.
کد خبر: ۴۴۸۶۶۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۱۸

خاطراتی از شهید محمد حسن پریمی
من يك بسيجي‌ام، رهبرم را دوست دارم اسلام را دوست دارم،‌مي‌دوني اگر من و امثال من نرن هزاران پيرزن و پيرمرد ديگر از بين مي‌روند و در حالي كه اشك صورت سفيدش را نمناك مي‌كرد. خود را در آغوش برادر انداخت و گفت: مانعم نشو داداش من خوانده شدم و به آسمان نگاه كرد و گفت: به كرانه آبي خدا خوانده شدم.
کد خبر: ۴۴۸۶۴۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۱۸

به مناسیت عملیات غرور آفرین والفجر 8
با سرعت وعجله بچه­ های قرارگاه حمزه و جهاد سمنان را آوردیم. کار شروع شدو نیازبه نامه نبود.خدا میداندکه زیارت حضرت زهرا(س) مه راآورده بود.خاکهارا به سرعت وتکبیرگویان چسباندیم به هم! خاکریز کامل بود فوری یک نامه نوشتیم:بسمه­ تعالی برادر محسن رضایی کار انجام شد دادم به نبی ­زاده و گفتم:برو برسان به دست آقا محسن. وقتی برگشت سرش را روی شانه من گذاشت و گریه کرد.گفتم:چراگریه می­کنی؟گفت:حاج ابوالفضل نمی‌دانی چی شد.وقتی به قرارگاه رفتم،نامه را دستش دادم وگفتم برادرمحسن سلام علیکم. این کار انجام شد!او بلندشدوسه دفعه تکبیر گفت!تمام قرارگاه ریختند که چی شده.گفت بچه­ های جهاد، پل فاطمه زهرا(س) را زدند!پل خاکی فاطمۀ زهرا(س) را زدند!
کد خبر: ۴۴۸۶۳۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۱۸