همیشه گمنام زندگی میکرد
به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید سید کاظم موسوی» یکم بهمنماه ۱۳۱۴ در روستای حسینآباد از توابع شهرستان میامی چشم به جهان گشود. پدرش سید میرزا موسی، روحانی بود و مادرش، خیرالنسا نام داشت. تا پایان دوره کارشناسی ارشد در رشته علوم انسانی درس خواند. معاون وزیر آموزش و پرورش بود. سال ۱۳۳۹ ازدواج کرد و صاحب پنج پسر و یک دختر شد. هفتم تیرماه ۱۳۶۰ در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی بر اثر بمبگذاری منافقین شهید شد. مزار او در بهشت زهرای تهران واقع است.
گمنام
همیشه گمنام زندگی میکرد و سعی داشت به زبانها نیفتد. در تألیف کتاب و دیگر کارها آقای روزبه را معرفی میکرد و در مدرسه روشنگر، من و خانمهای دیگر را مؤثر میدانست تا خودش ناشناخته بماند. این کار از روی تواضع، فروتنی و خلوص قلبش بود. قبل از انقلاب یک روز آقای بهشتی از مدارس اسلامی درخواست کرد برنامه یک هفته مدرسه را در جلسهای که دعوت کرده بود، با خود ببرند. او از من خواست که آن برنامه را تهیه کنم. جزوهای از کار یک هفته مدرسه را به طور مشروح تهیه کردم و به ایشان دادم. خودم به جلسه نرفتم.
وقتی از جلسه برگشت گفت: «ظاهراً هیچکس با خودش چیزی نیاورده بود. آقای بهشتی جزوه را دقیقاً مطالعه کرد و گفت: به مدیر مدرسه سلام برسان!»
(به نقل از شاگرد شهید، لحیا افشار)
بیشتر بخوانید: تقوا و حسن خلق از صفات برجستهاش بود
سر شما به کلاه شما بشکنه!
در همهجا با رفتار و گفتار خود معلمی میکرد. مخصوصاً برای تحکیم نهاد خانواده خیلی اهمیت قائل بود و در موقعیتهای مناسب به زوجهای جوان، نکات ارزشمندی را تعلیم میداد.
روزهای اول ازدواجم برای تبریک، منزل آمد و گفت: «سیدهخانم! برای عروسی شما کادو آوردم! خواهش میکنم این رو به عنوان هدیی عروسی بپذیرین و هرگز و به هیچ قیمتی از خودتون دور نکنین!»
در سکوت و با دقت، چهار کنج حواسم پیحرفهایش بود. با کمی مکث ادامه داد: «هدیه من اینه که در زندگی زناشویی قاعدتاً اختلافهایی پیش میاد! هنگام اختلاف سعی کنین، سر شما به کلاه شما بشکنه!»
متوجه منظورش نشدم. بعد آن را توضیح داد و گفت: «وقتی بین شما و همسرتون مشکلی و اختلافی پیش آمد، نباید جایی درز کنه! حتی از افراد درجه یک هم باید مخفی بمونه! خود شما دو نفر تلاش کنین، مشکل و اختلاف حل شه. اون رو ریشهدار نکنین. یکی از راههای ریشهدار نشدن اختلاف اینه که اگه از همسرت انتقاد داری و انتقاد شما هم درسته و حق با شماست، اون رو هنگام عصبانیت تمامش کنین! تا محیط کاملاً آرام بشه. در خوشترین لحظات زندگی انتقاد خود رو خیلی آرام و ملایم منتقل کنین. مطمئناً با این شیوه انتقاد شما پذیرفته میشه. در غیر این صورت و در حالت ناراحتی انتقاد کردن نتیجه خوبی نداره. اگه به این دو نکته عمل کنین، حتماً زندگی موفقی خواهید داشت.»
من هدیهاش را آویزی گوشم قرار داده و در زندگی به آن عمل کردم و موفق هم شدم. اگر زوجهای جوان هم این روش را پیش بگیرن، اکثر طلاقهایی که امروزه شاهدش هستیم، اتفاق نمیافتد.
(به نقل از دخترعموی شهید، انسیهسادات موسوی)
بیشتر بخوانید: مقلد و عاشق امام بود
علاقهمند به دین شدیم
در آن زمان معمولاً افراد مذهبی طوری با بچهها رفتار میکردند که از دین فراری میشدند، ولی پدر به گونهای با ما رفتار میکرد که به دین علاقهمند میشدیم. اولین سالی که روزه بر من واجب شد، فصل تابستان بود. سحرها با صبر و حوصله، من و برادرم را بیدار میکرد و لقمه برایمان میگرفت تا بدون سحری نخوابیم. جثه ضعیفی داشتم. میگفت: «اگر گرسنه شدی، نباید روزه را بخوری! الان متوجه نیستی؛ بعدها که بزرگتر شدی میفهمی که برای یک روز روزه باید شصت روز روزه بگیری که خیلی برات سخته! گرسنه شدی، فقط به من بگو!»
تابستانها به دماوند میرفتیم. برای اینکه روزهام را نخورم به من استراحت میداد و هر دو سه روز یک بار مرا از دماوند به تهران میبرد و میگفت: «امروز تو مهمان میشوی و نباید روزه بگیری.»
ماه رمضان که تمام شد، برایم ساعت خرید. ذوقزده گفتم: «بابا! من که روزه کامل نگرفتم!»
گفت: «تو تلاش خودت را کردی! روزهایی که روزه نگرفتی، مهمان بودی.»
بعدها به مادرم گفت: «برای طیبه یک ماه تمام کفاره دادم، تا اگه در خفا روزهاش رو خورده باشه، دِینی به گردنش نباشه!»
به این ترتیب مفاهیم اخلاقی و دینی را با ظرافت به همه انتقال میداد.
(به نقل از دختر شهید، طیبهسادات موسوی)
انتهای متن/