امضای پدر پای دفتر فرزند، پس از شهادت
به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید یوسف پریمی» دوم شهریور ۱۳۲۷ در شهرستان دامغان به دنیا آمد. پدرش علیاکبر و مادرش خدیجه نام داشت. در حد خواندن و نوشتن سواد آموخت. بنا بود. ازدواج کرد و صاحب چهار پسر و دو دختر شد. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و چهارم اسفند ۱۳۶۳ در شرق رود دجله عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای فردوسرضای زادگاهش قرار دارد.
این خاطرات به نقل از حلیمه مهدینژاد، همسر شهید است که تقدیم حضورتان میشود.
به دلم برات شده بود که یوسف شهید شده
چند روزی از عملیات بدر میگذشت. ما هیچ خبری از یوسف نداشتیم. آرام و قرار نداشتم. یک روز خدیجه را بغل کردم و رفتم خانه دایی غلامحسین و به او گفتم: «دایی! از یوسف خبری داری؟» گفت: «نه! هیچ خبری ازش ندارم.» همانطور که خدیجه را از من گرفت، او را میبوسید و اشک میریخت؛ دلم از جا کنده شد. وقتی دیدم داره گریه میکنه، دوباره ازش پرسیدم. گفت: «هیچ خبری ندارم.»
به دلم برات شده بود که یوسف شهید شده. راه افتادم؛ رفتم طرف سپاه. آنجا به کسی گفتم: «آمدم از یوسف پریمی خبر بگیرم.» گفتند: «ما هیچ خبری نداریم.» وقتی برگشتم، دیدم خانه پر از جمعیت است. شروع کردم به گریه کردن و جیغ کشیدن. با این که یوسف همیشه سفارشم میکرد که گریه نکنم، ولی من نتوانستم تحمل کنم. کسی به من نگفته بود که یوسف شهید شده و من خودم از شواهد متوجه شده بودم.
چهارم فروردین ۱۳۶۴ تشییع جنازه یوسف بود. وقتی جنازه یوسف را داخل حیاط خانه آوردند، خدیجه را روی سینهاش گذاشتم و ناگهان دیدم چشمان یوسف باز شد. از این صحنه کسانی که در آنجا حضور داشتند عکس گرفتند.
بیشتر بخوانید: صدای یاحسین، تنها ترانهای بود که دل «یوسف» را با خود میبرد
امضای پدر
بعد از شهادت یوسف، یک روز از مدرسه به دخترم زهرا یک دفتر دادند تا پدر یا مادر، آن را امضا کند. زهرا وقتی به خانه آمد، آنقدر گریه کرد تا خوابش برد. من هم دفترش را گذاشتم روی تلویزیون.
وقتی صبح بلند شدیم، دفتر زهرا با خط یوسف با خودکار قرمز امضا شده بود؛ زهرا با خوشحالی دفترش را به مدرسه برد و دیگر هرچه به مسئولان مدرسه گفتم آن دفتر را به ما تحویل بدهند، ندادند.
یوسف هنوز برای من زنده است
یوسف هنوز برای من زنده است. عطر یادش در جایجای خانهمان جاری است. هنوز دلتنگش میشوم؛ هر روز بیشتر و بیشتر. علاقهای که به من داشت؛ محبتی که به بچههایش میکرد؛ مکهای که اسم نوشت و قسمتش نشد؛ خدیجهای که اینقدر در آرزویش بود و ندیدش؛ غم پنهانی که در سینه داشت؛ جای خالیاش در عروسی بچههامان؛ اینها همه هرکدام به تنهایی دلیل کمی برای دل آشفتگیهایم نیست.
انتهای متن/