به خاطر حقوق ناچیز و بیارزش، کار حرام نمیکنم
به گزارش نوید شاهد سمنان، شهید اسماعیل جمال یکم آبان ۱۳۴۳ درشهرستان سرخه به دنیا آمد. پدرش حسن، قصاب بود و مادرش عذرا نام داشت. تا پایان دوره کاردانی در رشته تربیتمعلم درس خواند. معلم بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و نهم آبان ۱۳۶۶ در ماووت عراق بر اثر اصابت ترکش به سر و صورت، شهید شد. مدفن وی در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
شهید، شاهد و گواه دین است
از مادرم پرسیدم: «توی دوران بچگی برای پسرت چکار کردی؟» گفت: «هر وقت میخواستم شیرش بدم، وضو میگرفتم، فکر میکردم وقتی بزرگ بشه حتماً طلبه میشه. نمیدونستم توی جنگ شهید میشه. به قول خودش شاهد و گواه دین شد.»
(به نقل از خواهر شهید، زینب جمال)
همه باید برای پیروزی انقلاب تلاش کنیم
روی قبر اول که رسیدم، همه چیز را فهمیدم. همه میپرسیدند: «کی این کاغذها رو پخش کرده؟» به خانه آمدم. من را که دید، مثل همیشه سلام کرد و گفت: «مادر! چه خبر؟» گفتم: «چند بار بگم به درس و کلاست برس، کارهای انقلاب برای بزرگترهاست.»
پرسید: «چی شده؟ اتفاقی افتاده که من خبر ندارم؟»
گفتم: «چند نفر امروز به خاطر یک اتفاق فوت کردن. همه از بچههای سرخه بودن. سر مزار، روی هر قبر یک اعلامیه گذاشته بودن با یک سنگ روی اون که باد نبره.»
به آرامی جواب داد: «مادر! من اونا رو گذاشتم. ما باید برای پیروزی انقلاب تلاش کنیم.»
(به نقل از مادر شهید)
ذکر ائمه به او قدرت میداد
در طول ستون حرکت میکرد و به بچهها روحیه میداد. فاصله پایین رودخانه تا بالای آن زیاد بود. او هم مرتب سفارش میکرد: «ذکر بگین. فاطمه زهرا و ائمه رو صدا بزنین.»
صبح از کناریام پرسیدم: «این بنده خدا کی بود که کنار ستون راه میرفت؟ عجب قدرت بدنی داشت، خسته نشد؟» جواب داد: «اسماعیل جمال، از بچههای سرخه بود.»
موقع برگشت از منطقه، دیگر اسماعیل کنار ستون نبود.
(به نقل از همرزم شهید، ملکدار)
به خاطر حقوق ناچیز و بیارزش، کار حرام نمیکنم
سرش را به صندلی اتوبوس تکیه داد. شروع کرد به خواندن سوره واقعه. آیهها را به آرامی زیرلب زمزمه میکرد. چشمانم را بستم تا با آرامش قرآن بخواند. با دست اشکهایش را پاک کرد. بعد از خواندن قرآن، تصمیم گرفتم از او بپرسم. مثل دفعههای قبل جواب داد: «دلم نمیخواد برای این نامسلمونها کار کنم.»
گفتم: «کارت رو از دست میدی، کار به این خوبی و با حقوق کافی ممکنه دیگه گیرت نیاد.» جواب داد: «خواهر! به خاطر حقوق ناچیز و بیارزش، کار حرام نمیکنم. اونا ازم خواستن از یخچال، شیشهای رو براشون ببرم. متوجه شدم مهندسای خارجی نوشیدنی حرام مینوشن. من هم کارخونه آجرپزی رو ترک کردم.»
(به نقل از خواهر شهید، زینب جمال)
انتهای متن/