مرا مثل دامادها تشییع کنید!
به گزارش نوید شاهد سمنان، شهید شعبان سجادی سوم فروردین ۱۳۴۶ در روستای طزره از توابع شهرستان دامغان به دنیا آمد. پدرش احمد، کارگر بود و مادرش فاطمه نام داشت. دانشجوی دوره کاردانی در رشته تربیتمعلم بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. چهارم دی ۱۳۶۵ در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار وی در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
نماز اول وقت
به نماز ایستاد. بعد از آن هم مشغول خواندن چند صفحه از قرآن شد. گفتم: «داداش! غذا سرد میشه. بیا!»
گفت: «میآم؛ ولی یادت باشه نمازت رو اول وقت بخونی. اگر اشکال دینی هم داشتی، حتماً از روحانیون بپرس!»
تا از من قول نگرفت، سر سفره نیامد.
(به نقل از برادر شهید، اسماعیل سجادی)
لباس من کفن است!
با همان لباس قدیمیاش وارد خانه شد. با تعجب نگاهش کردم و پرسیدم: «پس لباسی که مادرت تازه برات خریده، کجاست؟» گفت: «یه بنده خدا لباس نداشت. به او هدیه دادم.»
گفتم: «پس خودت چی؟»
گفت: «باباجون! ناراحت نباش، لباس من کفن است!» آن قدر با اطمینان حرف زد که جوابی برایش نداشتم.
(به نقل از پدر شهید)
مامان! راضی باش من شهید بشم!
من و مادرش را بغل کرد و بوسید. گفت: «حلالم کنید!» میدانست نمیتوانیم از او دل بکنیم. مادرش گریه افتاد. باز هم مادرش را بغل کرد و گفت: «مامان جون! حلالم کنید که شماها رو تنها میذارم! باید برم!» پایش روی پله جلوی در، گفت: «مامان قسَمت میدم گریه نکن! راضی باش من شهید بشم!»
بغض سنگینی توی گلوم جا گرفته بود. گفت: «مامان! قسَمت میدم گریه نکن! راضی باش من شهید بشم!»
رفت؛ همان باری که دیگر برنگشت.
(به نقل از پدر شهید)
مرا مثل دامادها تشییع کنید!
تابوت شعبان جلو میرفت روی دستهای مردم. بیشتر روحانیون در مراسمش حضور داشتند. یاد آخرین وصیتش افتادم: «مرا مثل دامادها تشییع کنید!» دست به کار شدم. مداح از میان آن همه شروع کرد به خواندن مدح حضرت علی (ع). انگار همه یکباره بغضشان را فروخوردند. همراهی میکردند مداح را. در طول مسیر تشییع از امامزاده اسماعیل تا گلزار شهدا، پیکر شعبان غرق شد در نقل و سکه و گلهای پرپر و اسکناسهای ریز و درشتی که کنارش روی زمین ریخته بود.
(به نقل از برادر شهید، اسماعیل سجادی)
انتهای متن/