قسمت نخست خاطرات شهید «محمدحسین قربانی محمدآبادی»
چهارشنبه, ۲۳ آذر ۱۴۰۱ ساعت ۱۴:۳۶
همسر شهید «محمدحسین قربانی محمدآبادی» نقل می‌کند: «شب دوازدهم محرم ۱۳۶۰ بود. محمدحسین خیلی خوشحال بود و مدام خدا را شکر می‌کرد. وقتی علت خوشحالی‌اش را جویا شدیم، فهمیدیم که دومین فرزند او نیز به دنیا آمده است. برای دیدن فرزندش لحظه شماری می‌کرد. یک ماه بعد، فرزند یک ماهه محمدحسین، به استقبال پیکر پاک پدر آمده بود.»

ا

به گزارش نوید شاهد سمنان، شهید محمدحسین قربانی محمدآبادی پنجم اسفند ۱۳۳۰ در روستای محمدآباد از توابع شهرستان دامغان دیده به جهان گشود. پدرش صفرعلی (فوت ۱۳۳۹) و مادرش ام‌النسا نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. کارمند بهداری بود. سال ۱۳۵۸ ازدواج کرد و صاحب دو دختر شد. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. سیزدهم آذر ۱۳۶۰ با سمت بهیار و تیربارچی در بانه توسط نیرو‌های بعثی بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. مدفن او در گلزار شهدای روستای محمدآباد واقع است.

 

این خاطرات به نقل از همسر شهید است که تقدیم حضورتان می‌شود.

عشق فرزند، باعث غفلت از دفاع میهن نشد

مدت زیادی از ازدواجمان نگذشته بود که خداوند دختری به ما عطا کرد که حسین بی‌نهایت دوستش داشت. وقتی بعد از ساعت‌ها کار و تلاش با خستگی به خانه می‌آمد، او را با عشق در آغوش می‌گرفت و با او بازی می‌کرد. با گریه‌ها و خنده‌های او می‌خندید و گریه می‌کرد.

هیچ‌کس جرئت نداشت با او بدرفتاری کند. با این وجود هیچ‌گاه این عشق و علاقه، باعث غفلت او از جنگ و دفاع از میهن اسلامی‌مان نشد.

سادگی در سیره شهید

یک سال از زندگی مشترکمان می‌گذشت. خانه‌مان فرش نداشت. وقتی رقیه پایش را روی زمین می‌گذاشت پا‌های کوچکش زخم می‌شد. از او خواستم تا فرش تهیه کند. موکتی خرید و گفت: «زندگی بدون فرش هم می‌گذرد؛ با پول این فرش می‌شود مشکل افراد زیادی را حل کرد.»

من از این بابت هیچ نگرانی ندارم

دو سال از زندگی مشترکمان می‌گذشت و من فرزند دومم را باردار بودم. روزی نزد من آمد و گفت: «می‌خواهم به جبهه بروم.» با این که شرایط سختی را می‌گذراندم، گفتم: «برو راضی‌ام به رضای خدا!» بعد به نزد مادرش رفت تا از او حلالیت بگیرد.

مادرش گفته بود: «حسین جان! بهتر است چند روز صبر کنی تا فرزندت به دنیا بیاید.»

شهید در پاسخ می‌گوید: «من آن‌ها را به خدا می‌سپارم و خداوند هم نگه‌دار آن‌هاست و من از این بابت هیچ نگرانی ندارم.»

فرزند یک ماهه، به استقبال پیکر پدر آمد

شب دوازدهم محرم ۱۳۶۰ بود. محمدحسین خیلی خوشحال بود و مدام خدا را شکر می‌کرد. چند بسته بیسکویت هم خریده بود و با تقسیم کردن بین هم‌رزمانش، کام آن‌ها را نیز شیرین می‌کرد.

وقتی علت خوشحالی‌اش را جویا شدیم، فهمیدیم که دومین فرزند او نیز به دنیا آمده است. برای دیدن فرزندش لحظه شماری می‌کرد. یک ماه بعد، فرزند یک ماهه محمدحسین، به استقبال پیکر پاک پدر آمده بود.

(همسر شهید به نقل از هم‌رزم شهید)

 

 

انتهای متن/

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده