حرکات و رفتارهایش برای همه دوست داشتنی بود، بوی بهشت می داد، لبخندهایش تبسمی معصومانه بود. همه ی رزمندگان به پاسخ های او فکر می کردند. اگر کسی حرف ها و برخوردهایش را با سنش مقایسه می کرد، به هیچ تطابقی نمی رسید. سرزنده و با نشاط بود. انگار برای یک مهمانی دلپذیر دعوت شده بود...
کد خبر: ۴۵۳۸۶۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۱۱
خاطره ی از شهید محمد کرمی فرمانده گروهان - راوی خاطره سردار نوراللهی همرزم شهید
من و شهید کرمی در یک سنگر سر باز و کوچک نشسته بودیم زمانی که گلوله ها پایین می آمد محمد با دستانش سرم را به زیر می گرفت در آنجا وقتی که سرم را به زیر می آورد مرتب تکرار می کرد که :«نوراللهی سرت را به زیر بیاور» و محکم دستش دور گردنم حلقه زده بود که نکند یکدفعه سرم را بالا بگیرم ...
کد خبر: ۴۵۳۷۶۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۰۹
خاطراتی از شهید حسین جندالله
خطر های مسیر را گاهاً حسین جند الله با طنز بیان می کرد و از فرو رفتن به فکر های مأیوس کننده منحرفان می کرد.
مثلاً در حوالی گردنه کوخان و مسیر جاده جنگل های اطراف جاده را قطع کرده بودند و زمین های آن را آتش زده بودند تا نیرو های تأمین جاده راحت تر به منطقه اشراف داشته باشند که ایشان در تأیید این کار ضرب المثلی را که هست بیان می کرد « برق فلانی ها را گرفت » یعنی برق هیبت ما، دشمن را گرفته و منطقه را سوزانده است و یا اینکه نگهبانان دشمن را دیده اند و برق از آنها پریده و جنگل را به آتش کشیده است. خلاصه این حرفها دلهره مسیر را از ما می گرفت زیرا بعضی از ماها بار اولمان بود که به کردستان می آمدیم. خلاصه با خوشی به سردشت رسیدیم.
کد خبر: ۴۵۳۷۳۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۰۹
خواهر شهید ولی اله علی بابایی می گوید: خبر شهادت ولی اله علی بابایی به حدی سخت بود که پدر نیز در همان روز دعوت حق را لبیک گفت.
کد خبر: ۴۵۳۴۸۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۰۷
خواهر شهید حسین باقری میگوید: زنجان بمباران شده بود. مردم همه در هراس بودند. طولی نکشید که حسین به خانۀ ما آمد؛فاطمه آماده شو باهم بریم جایی.
کد خبر: ۴۵۳۴۸۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۰۷
روز شمار تولد شهدا (چهارم اردیبهشت ماه)
چهارم اردیبهشت ماه مصادف است با سالروز ولادت شهید بسیجی عباس رییسی چاهستانی به همن مناسبت زندگینامه و خاطره ای از این شهید که به روایت فرزندش منتشر می گردد
کد خبر: ۴۵۳۴۶۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۰۴
خاطراتي از شهيد حسین جریان
خواب دیدم حسین در منطقه است و من هم آنجا هستم و حسین از من طلب آب کرد و گفت پدر تشنهام آب میخواهم و آن موقع پدرم از خواب پریده است پدر این خواب را تعریف میکرد و اقوام با صدای بلند گریه میکردند حسین همانطور که تشنه لب شهید شد بعد از دوازده سال به خواب پدر آمده بود که طلب آب از پدر میکرده است
کد خبر: ۴۵۳۴۴۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۰۴
شهيد محمدرضا جديدي
شهيد محمدرضا جديدي در روز پانزدهم آبان سال 1367 در بيمارستان فرح و در شهر تهران پا به عرصه وجود گذاشت قبل تولد وي سه فرزند به دنيا آمده و مرده بودند لذا با تولد رضا مادر وي همان موقع ولادت نوزاد نذر كرد كه اي امام رضا اين پسر را برايم نگه دار نامش را رضا ميگذارم و هفت سال هم گدايش ميكنم و همين طور هم شد نيز موهاي وي را نذر امام رضا كرده بودند و برابرش پول به حرم مقدس حضرت رضا (ع) تقديم نمودند. از دوره ابتدايي در دبستان فرزانه برجندي تحصيل كرد و يك سال هم مردود شد و دوره راهنمايي را در مدرسه راهنمايي كمال وجودي به تحصيل پرداخت و سال سوم را ميخواند كه عازم جبهه نبرد حق عليه باطل شد. قبل از اينكه به جبهه برود به شهرستان ازنا و اليگودرز رفت و به كليه دوستان و اقوام فاميل سر ميزد و طلب حلاليت نمود همين طور بر در و ديوار مينوشت شهيد قلب تاريخ است پشت قاب عكسش نوشته است شهيد اين شهيد بزرگوار بر دلش وحي شده بود كه روزي به فيض شهادت نائل ميشود كه اين چنين يادگارهاي آتشين بر جاي گذاشت.
کد خبر: ۴۵۳۳۷۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۰۴
در کوههای منطقه کردستان با سه نفر از همرزمان مشغول گشت زنی بودیم که دشمن شبی خون زد و یک نفر از ما را اسیر کرد...
کد خبر: ۴۵۳۱۷۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۳۱
یک روز من به سپاه رفتم و می خواستم وارد آن جا شوم که دیدم «کرامت» درب موتوری سپاه نگهبانی می دهد. خندیدم و گفتم:"آقای نگهبان ،اجازه هست؟!" او جلو آمد و زنجیر را انداخت و من داخل شدم.
کد خبر: ۴۵۳۰۲۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۲۹
خواهر شهید همت میگوید: چند روزی بود نتوانسته بودم از خانه بیرون بروم. اصغر بی تابی می کرد. به همت سپرده بودم هر وقت سرش خلوت شد بیاید دنبالم.
کد خبر: ۴۵۳۰۲۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۲۹
یادها و خاطره ها
آرام آرام به طرفم آمد و گفت : راستش را بخواهید همه روستا را گشتم و جزء این تعداد کم کسی مرا همراهی نکرد گفتم چرا دارید این کارها را می کنید گفت برادر باید بر ضد شاه خائن تظاهرات کنیم. اگر هم در این راه کشته شوم از کارم دست بر نمی دارم...
کد خبر: ۴۵۳۰۰۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۲۹
خاطراتی از شهید محمود عبداللهی
من که در جبهه بودم یک شب خواب دیدم که خداوند فرزند دختری به من می دهد و من اسم او را فاطمه می گذارم برای همین قبل از اینکه فرزندم متولد شود اسم او را در خواب به من گفتند برای همین فاطمه را انتخاب کردم من هم از این اسمی که برای فرزندم گذاشت ، خرسند شدم و خدا را شکر کردم
کد خبر: ۴۵۲۸۳۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۲۷
دل نوشته دختر گرانقدر جهادگر شهید مراد نادری از شهدای استان ایلام
چگونه عکسی می تواند جای پدر را برایم پر کند مگر نه اینکه عکسها فقط تصویری از خاطراتند و نمی توانند ان عکس ها مرا در آغوش بگیرند و یا آیا عکس ها می توانند شنونده درد دل های من باشند؟...
کد خبر: ۴۵۲۸۲۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۲۶
خاطراتی از شهید محمدکاظم شهروی
در همه حال و در همه جا به فکر فرزندانم سمیه و محمدرضا و بقیه بودم و همش در فکر بودم که این بچه ها اینقدر به بابا انس پیدا کرده اند چه کار می کنند مخصوصاً محمدرضا که فهمیده بود من می خواهم بروم جبهه و روز اول صبح هنگام خداحافظی با گریه سر خود را در زیر لحاف کرد از یاد نخواهم برد بفکر سمیه و آن شیرین زبانیها دلم را آتش می زد
کد خبر: ۴۵۲۸۰۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۲۶
روز شمار تولد شهدا (22 فروردین ماه)
شهید ناصر ارژه، بيستم فروردين 1346، در شهرستان بستك به دنيا آمد. پدرش عبدالكريم، مغازهدار بود و مادرش عايشه نام داشت. تا پايان دوره راهنمايي درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور يافت. بيست و دوم تير 1367، در شمال فكه به شهادت رسيد.
کد خبر: ۴۵۲۸۰۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۲۶
روز شمار تولد شهدا (22 فروردین ماه)
شهید ناصر ارژه، بيستم فروردين 1346، در شهرستان بستك به دنيا آمد. پدرش عبدالكريم، مغازهدار بود و مادرش عايشه نام داشت. تا پايان دوره راهنمايي درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور يافت. بيست و دوم تير 1367، در شمال فكه به شهادت رسيد.
کد خبر: ۴۵۲۸۰۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۲۶
گفتگو با مادر شهید
روایت کوتاهی از زندگی شهید احمد غفوری پور فیروزآبادی که در گفتگو با مادر بزرگوار این شهید ضبط و ثبت شده است
کد خبر: ۴۵۲۷۶۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۲۶
مادرم به شهید گفت:این بار را به جبهه نرو. اوگفت: نه مادر هنوز توی جبهه به من احتیاج دارند مسئولیتم آنجا سنگین تر است. تازه اگر من به جبهه نروم دیگری هم نرود پس کی می خواهد جلوی دشمن را بگیرد.
کد خبر: ۴۵۲۶۴۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۲۴
خواهر شهید رسول موسوی از برادر خود چنین میگوید: گاهی رسول بغض می کرد و می رفت توی اتاق. تا اینکه دیدم هر بار رسول از مدرسه برمیگردد پشت شلوارش خاکی است. آنوقت ها لباس فرم مدرسه شان کت و شلوار مشکی با پیراهن سفید بود. رسول هم همیشه لباسش را با سلیقه و تمیز نگه می داشت.
کد خبر: ۴۵۲۶۱۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۲۴