روایت «نجف زراعت پیشه» از شهید «حسن نوابی»؛
«نجف زراعت پیشه» در بیان خاطرات خود از شهید «حسن نوابی» می گوید: خیلی ها نیروی تیپ امام حسن مجتبی (ع) بودند اما «حسن نوابی» یکی از محبوب ترین فرماندهان ما بود.
کد خبر: ۵۲۸۹۷۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۲۰
«شیء همراه با صدای صوت، از داخل کوچه پرتاب شد و به روی گلدانهای داخل حیاط افتاد. مادر ناخودآگاه به طرفش رفت، چون تصور کرده بود بچهها شیطنت کرده و چیزی را داخل خانه انداختهاند. در حال برداشتن آن شیء بود که صدای مهیبی بلند شد و مادر به گوشهای پرتاب شدند. صدا آنقدر شدید و وحشتناک بود که انگار بمب منفجر شده است ...» ادامه این خاطره از جانباز «صغری بیگممیرکمالی مادر شهیدان علیرضا و عبدالحسین مشاطان» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۲۸۹۷۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۲۰
سرپرست دانشگاه لرستان:
سرپرست دانشگاه لرستان با بیان اینکه خاطرات شهدا باید با همکاری خانوادههای معظم شهدا، ثبت و ضبط شود، اظهار کرد: مدیریت فناوری اطلاعات دانشگاه لرستان یک آیتم ویژه برای معرفی شهدا در سایت اصلی دانشگاه لرستان، طراحی و ایجاد کند.
کد خبر: ۵۲۸۹۴۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۹
مستند حاضر کاری از معاونت فرهنگی و آموزشی اداره کل بنیاد شهید و امور ایثارگران هرمزگان، خاطرات جمعی از مبارزین انقلابی و خانواده معظم شهدای هرمزگانی انقلاب است که به فعالیت های مبارزین ، شهدای انقلاب و مردم حماسه آفرین استان در اوایل انقلاب پرداخته است.
کد خبر: ۵۲۸۸۹۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۹
«وقتی از تهران به قزوین رسیدم پلیس آمد و مرا تفتیش کرد و از جیب من یک قطعه شعر که بر علیه شاه بود در آورد لذا مرا دستگیر کردند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات خواندنی زندانی سیاسی قبل از انقلاب، شهید «محمدعلی رجایی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۲۸۸۸۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۹
«هرگاه ما را به اتاق اسدی میبردند، حالت غیرعادی و چهره برافروخته و فحشهای رکیک و توهینآمیزی که لحظهای از دهانش نمیافتاد و نشان از مستیاش میداد. به هر حال وقتی وارد اتاق اسدی شدم، گفت: چند روز در بیمارستان خوردی، خوابدی و سرحال آمدی، حالا باید موتورت را پیاده کرد! ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات خواندنی زندانی سیاسی قبل از انقلاب، مرحوم جانباز «محمدحسین خاکساران» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۲۸۸۷۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۹
خاطرات شفاهی پدر شهید «سیاوش حسنی»؛
پدر شهید «سیاوش حسنی» در مصاحبه با نوید شاهد استان مرکزی با پسر شهیدش گفتگو می کند و از او می خواهد دستگیرشان باشد و اگر آنها عمری چشم انتظار بازگشت عزیزشان بودند، او در آخرت شفی ما باشد. اینکه می بینم پسرم به راه حق رفته است قلبم آرام می گیرد.
کد خبر: ۵۲۸۸۶۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۸
خاطرات شفاهی مادر شهید «احمد غیاث آبادی»؛
مادر شهید «احمد غیاث آبادی» از دلتنگی های خود در شب های آخری که فرزندش خود را عاشقانه و عارفانه مهیای شهادت می کند می گوید: «می دانستم احمد شهید می شود. شبی احمد را در نمازش دیدم که اشک می ریخت. من مانده بودم خدایا این از تو چه می خواهد. چشمانش را از من پنهان می کرد. شب از خواب بیدار شدم دیدم مفاتیح در دست نشسته و با خدای خود خلوت کرده است ...»
کد خبر: ۵۲۸۸۶۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۸
خاطرات شفاهی مادر شهید «داود غضنفری»؛
رحیمه باقری مادر شهید «داود غضنفری» از خصوصیات اخلاقی فرزند شهیدش می گوید و درباره علت نامگذاری او می گوید: «پسرهایم می مردند، خدا داود را که به من داد از امامزاده داود(ع) خواستم او را از من نگیرد و نام او را داود گذاشتم و نذر اسلامش کردم».
کد خبر: ۵۲۸۸۶۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۸
خاطرات شفاهی پدر شهید «رضا دالایی»؛
پدر شهید «رضا دالایی» در بدرقه آخرین سفر پسر، در جواب اینکه رضا از او پرسیده بود پدر اجازه سفر به من می دهی؟ او گفته بود: «باید تو به جبهه بروی و از دینت محافظت کنی، تو سرباز امام زمانت هستی.»
کد خبر: ۵۲۸۸۶۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۸
«منافقین یک بار نصف شب سال ۶۱ به منزل ما حمله کردند، آن شب تیراندازی شد و من قدری ترسیده بودم و در آن زمان من باردار بودم که فرزندم سقط شد، از این لحظات زیاد داشتم که همیشه با ترس همراه بود ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات همسر آیتالله «هادی باریکبین» از مبارزان انقلابی است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۲۸۸۵۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۸
یک فعال انقلابی در هرمزگان گفت: سال ۵۱ به عنوان رهبر مارکسیستهای مسلمان استان ساحلی (هرمزگان فعلی) توسط ساواک دستگیر و بازداشت شدم و به مدت هشت ماه در زندان پهلوی بندرعباس مورد بازجویی و شکنجه قرار گرفتم.
کد خبر: ۵۲۸۸۱۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۸
خاطرات شفاهی والدین؛
مادر شهید «پورخواجه وند» گفت: بچهای دلسوز و مهربان بود به طوری که وقتی کپسول در پادگان آتش گرفت خودش را قربانی کرد تا جان دوستانش را نجات دهد.
کد خبر: ۵۲۸۸۰۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۸
شهیدان «سید جعفر و مصطفی سجادیان» از شهیدان هشت سال دفاع مقدس هستند. مادر این شهید والامقام خاطرات ی از خواب خود را روایت میکند: روزی که فرزندانم راهی جبهه شدند همان شب خواب دو کفتر خالخالی را دیدم؛ با دست آنها را نوازش کردم، ناگهان از دستان من پریدند و به آسمان پرواز کردند. صبح که بیدار شدم انگار به من وحی شده بود که فرزندانم شهید میشوند.
کد خبر: ۵۲۸۸۰۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۲/۱۸
شهید «حسین استبرقی» از شهیدان هشت سال دفاع مقدس است. مادر این شهید والامقام خاطرات ی از فرزند شهیدش را روایت میکند: «حسین من در قید و بند و هیچ چیز نبود، از مال دنیا فقط یه ماشین داشت. حتی زمانی که از طرف ارتش به او خانه دادند؛ منزل خود را در اختیار دوستش که مستاجر بود قرار داد. حسین من دلِ بزرگی داشت.»
کد خبر: ۵۲۸۸۰۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۲/۰۴
خواهر شهید «مهدی ابراهیمیورکیانی» نقل میکند: «مادر آرام و صبور بود. باور نمیکردیم. به محل که رسیدیم، بالای سرش رفت. با دیدنش گفت: شهادتت مبارک مادر!» نوید شاهد سمنان در سالروز شهادت، در دو بخش خاطرات ی از این شهید گرانقدر را برای علاقهمندان منتشر میکند که توجه شما را به قسمت دوم این خاطرات جلب میکنیم.
کد خبر: ۵۲۸۷۸۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۸
خاطرات خودنوشت حاج قاسم از دوران انقلاب(3):
در خاطرات شهید «حاج قاسم سلیمانی» آمده است: سؤال کردند: «تا حالا اصلا نام خمینی رو شنیده ای؟» گفتم: «نه.» سید از زیر پیراهنش عکسی را درآورد. عکس را برابر چشمانم قرار دادند. عکس یک مرد روحانی میان سال که عینک بر چشم، مشغول مطالعه بود و زیر آن نوشته بود «آیت الله العظمی سیدروح الله خمینی».
کد خبر: ۵۲۸۷۸۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۸
خواهر شهید «مهدی ابراهیمیورکیانی» نقل میکند: «با خنده گفتم: از هر خوراکی، چیزهای خوبش رو گرفتی. گفت: وقتی قراره چیزی به کسی بدیم باید از بهترینها باشه.» نوید شاهد سمنان در سالروز شهادت، در دو بخش خاطرات ی از این شهید گرانقدر را برای علاقهمندان منتشر میکند که توجه شما را به قسمت نخست این خاطرات جلب میکنیم.
کد خبر: ۵۲۸۷۶۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۷
گفتگوی تصویری با مادر شهید «فرهاد ملکیان»؛
مادر شهید «فرهاد کیانیان» می گوید: آن زمان که پدر شهید در جبهه حضور داشت، میخواست به جبهه برود. من مخالف رفتنش بودم تا اینکه یکروز از خواب بیدار شد و گفت؛ دو نفر با روپوش سفید روی سرم ایستاده بودند دستم را گرفتند و از رودخانه مرا عبور دادند و گفتند؛ «اسلام پیروز است نگران نباش» گفت: هر طور شده می روم چه رضایت بدهی، چه ندهی.
کد خبر: ۵۲۸۷۳۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۷
«کبری هنوز پایش را به پشت بام نگذاشته بود که با صدای شلیکی، فریاد وحشتناکی میزند: «آخ سوختم» و نقش پلههای ساختمان میشود. برادرش سریع خود را بالای سرش میرساند، بلافاصله او را به اتاق منتقل کرده و میبیند که پهلویش خونریزی دارد ...» ادامه این خاطره از شهید «کبری وحیدیقزوینی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۲۸۷۲۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۷