قسمت دوم خاطرات شهید وحدت «علی عربی»
همسر شهید «علی عربی» نقل میکند: «پیش خودم فکر کردم با چنین همسری که احکام دین این قدر برایش مهم است، میتوانم کنار بیایم؟ وارد زندگی که شدیم، جواب سؤالم را گرفتم. به من یاد داد که اگر پذیرفتیم مسلمان هستیم، باید مسلمانی کنیم.»
کد خبر: ۵۵۸۶۹۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۹
«بعد از مجروح شدن در بیمارستان طالقانی تهران بستری شدم. ۱۲ بار عمل روی پایم انجام دادند. دیگر خسته شده بودم بعد از نماز شروع کردم شکایت به خدا و درد و دل کردن با خدا تا اینکه به خواب رفتم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات جانباز «احمد فنودی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۸۶۹۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۹
«بالای سرش هم عکس یک جوان و یک گل لاله. مثل همین عکس مکسهای شهدا. آره زیرش هم اسمش را نوشته بود. با سر به عکس اشاره کردم و گفتم، پسرته؟ پیرزن سرش را به علامت مثبت تکان داد. شهید شده؟ پیرزن باز هم سرش را تکان داد. گفتم دیگه بچه مچه نداری؟ شوهر، بچه؟ کس و کار؟ پیرزن سرش را گرفت رو به آسمان و گفت نه ببم؟، بیکسم ...» آنچه میخوانید گزیدهای از داستان طنز دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۸۶۶۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۶
خاطرات شفاهی جانباز 70 درصد «نجم نصاری»؛
جانباز 70 درصد «نجم نصاری» در خاطراتی از سالهای دفاع مقدس گفت: «اوایل جنگ، قبل از اینکه به سربازی بروم جزو نیروهای مردمی بودم و به بقیه کمک میکردم. بعد از اینکه به کردستان رفتیم ما را به مهران اعزام کردند و در آنجا بود که مجروح شدم.»
کد خبر: ۵۵۸۶۶۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۰۶
گفتوگوی تصویری با «حسن مأوایی»
«حسن مأوایی» می گوید: من از سال 1357 وارد کمیته انقلاب سپاه پاسداران شدم. جنگ تقریبا به پایان رسیده بود که شنیدیم منافقین خود را به اسلام آباد غرب رساندهاند. در مسجد جامع نشسته بودیم که امام جمعه وقت اعلام کرد برادران، اسلامآباد سقوط کرده هر چه زودتر باید به آنجا بروید! همین که راهی عملیات مرصاد شدیم، مریم رجوی با بلندگو اعلام میکرد: پیش به سوی تهران تا 24 ساعت دیگر آنجا را گرفتهایم که به لطف خدا آنها را شکست دادیم.
کد خبر: ۵۵۸۶۵۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۷
قسمت نخست خاطرات شهید «علی عربی»
مادر شهید «علی عربی» نقل میکند: «زیارت عاشورا و زیارت امیرالمؤمنین را خیلی زیاد میخواند. صبح جمعه هر هفته حتی بعد از ازدواجش که میآمد سمنان، میرفتیم مسجد المهدی دعای ندبه. فکر میکنم به خاطر توجه زیادش به این دعاها بود که خداوند شهادت را نصیبش کرد.»
کد خبر: ۵۵۸۶۳۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۵
«دوستم گفت یکی از کفشهای شما نیست. شما کفشهای مرا بپوشید تا من کفش شما را پیدا کنم. من خندهای کردم که: حسن جان من که یک پا بیشتر ندارم و به همین دلیل باید یک عدد کفش باشد ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات جانباز «احمد فنودی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۸۶۲۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۵
برگرفته از نامههای دفاع مقدس؛
«امامخمینی به مردم مستضعف و مردم ایران، درس انسانیت و شرافت آموخت و ملتهای تحت ستم را از خواب غفلت بیدار و هشیار کرد تا زیر بار ظلم و ستم نروند ...» این نامه رزمنده پرویز عطایی طی دوران دفاع مقدس به کامبیز فتحیلوشانی را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۶۱۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۵
قسمت دوم خاطرات شهید «یحیی حیدری»
مادر شهید «یحیی حیدری» نقل میکند: «آخرین باری که آمد، خداحافظیاش فرق میکرد؛ جور دیگری شده بود. نگاهش نافذتر بود و افکارش عمیقتر. ظاهراً میخندید، ولی در دلش غم داشت.»
کد خبر: ۵۵۸۶۱۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۵
جانباز حمزهعلی قربانی در بخشی از خاطرات خود می گوید: «در عملیات رمضان دو گردان قزوین وارد عمل شد گردان قدس و گردان شهید دلاک، بهمحض شروع عملیات، گردان شهید دلاک به فرماندهی شهید حسنپور هم از راه رسید ...» ادامه این خاطره از جانباز «حمزهعلی قربانی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۵۹۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۴
خواهر شهید «رضا اشرفی» نقل میکند: «رضا گفت: من هم دوست دارم آبجی کوچولوم درس بخونه، اما بیشتر دوست دارم که او نماز بخونه و موهاشو زیر روسری بذاره تا کسی نبینه.»
کد خبر: ۵۵۸۵۸۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۴
برگی از خاطرات
«رزمندگان بسیاری از پایگاه و کارخانه به جبههها میرفتند و من هم عجیب علاقمند شده بودم که بروم جبهه، به همین دلیل طاقت نیاورده و با وجود اینکه همسرم 6 ماهه باردار بود و به سختی او را راضی کردم، اول دی ماه سال ۱۳۶۰ و برای اولین بار از طریق بسیج کارخانجات عازم جبهه شدم ...» ادامه این خاطره از آزاده و جانباز «عزیزالله فرجیزاده» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۵۸۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۴
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
پدر شهید «فخرالدین فلکنازی» میگوید: «شهید اخلاق خیلی خوبی داشت، با همه صمیمی بود مخصوصا با من و مادرش. داشتم تلویزیون نگاه میکردم که شبکه خبر به صورت زیرنویس نوشته بود که حادثهای در رزمایش رخ داده است و 19 نفر شهید شدهاند، در آن لحظه حدس زدیم که احتمالا یکی از شهدا پسرمان باشد.»
کد خبر: ۵۵۸۵۸۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۴
قسمت نخست خاطرات شهید «یحیی حیدری»
دوست شهید «یحیی حیدری» نقل میکند: «ماشین تدارکات آماده رفتن به نقاط آزاد شده گردید. قبل از برخورد با مین بچهها فوراً خود را به بیرون پرت کردند و گرفتار رگبار نیروهای کومله شدند و به شهادت رسیدند.»
کد خبر: ۵۵۸۵۷۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۴
خاطرات شفاهی همسر شهید؛
همسر شهید "محمد هراتی" در توصیف همسرش گفت: «او بسیار مومن و با اخلاق بود. در دوران انقلاب در همه راهپیمایی ها شرکت می کرد. چهار سال از ازدواج ما نگذشته بود که به جبهه رفت و به شهادت رسید.»
کد خبر: ۵۵۸۵۶۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۳۰
خاطرات شفاهی همسر شهید؛
همسر شهید "مجتبی حسینی" در خاطراتی از همسر شهیدش گفت: «روزی که مجتبی میخواست به جبهه برود من به او یادآور شدم که بچههایش کوچک هستند و بدون حضور او نمیتوانم از عهده مراقبت آنها بر بیایم اما مجتبی تصمیمش را گرفته بود و ما را به خدا سپرد و رفت.»
کد خبر: ۵۵۸۵۶۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۰۲
خاطرات شفاهی همسر شهید؛
خانم شریفی همسر شهید "غلامرضا محمدی" در خاطراتی از همسر شهیدش گفت: «سال 1364 به خواستگاری من آمد و بعد از دو ماه ازدواج کردیم. او بسیار خوب و مهربان بود، بعد از تولد اولین فرزندم هرچه اصرار کردیم حالا به جبهه نرو قبول نکرد. از دیدن فرزندش بسیار خوشحالی می کرد. میخواست عکس یادگاری از خودش و فرزندش داشته باشد که نشد و باید میرفت و دیگر هرگز بازنگشت.»
کد خبر: ۵۵۸۵۶۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۳
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛
حمیده سادات شاه سیدی همسر شهید "سید عاسم موسوی" در خاطراتی از همسر شهیدش گفت: «من دختری بودم که خیلی دوست داشتم به جبهه بروم. دلم میخواست حداقل همسر جانباز شوم تا کمکی باشم. همه خواستگارها را رد میکردم و فقط میخواستم با جانباز ازدواج کنم تا اینکه سید عاسم به خواستگاری ام آمد.»
کد خبر: ۵۵۸۵۶۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۳
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛
صدیقه رضایی همسر شهید "داود کاظمی" در خاطراتی از ایشان گفت: «زمان سربازی اش مصادف با دفاع مقدس گردید که دو سال از ازدواجمان می گذشت. شب عملیات از قطار جامانده بود خیلی تقلا می کرد تا اینکه قطار دیگری آمد و با آن رفت و شهید شد.»
کد خبر: ۵۵۸۵۶۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۰۴
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
حاج حسین پدر شهید "الیاس محمدی" در خاطراتی از فرزند شهیدش گفت: «الیاس بسیار مودب و باوقار بود، به سن جوانی که رسید به ما خیلی احترام میگذاشت. به عضویت بسیج درآمده بود و شبها به پایگاه میرفت و روزها در مدرسه درس میخواند. وقتی شهیدی میآوردند میگفت من از مادران شهدا خجالت میکشم و برای همین به جبهه رفت.»
کد خبر: ۵۵۸۵۶۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۰۳