پدرم همین نزدیکیها است
به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید عطاءالله ریاضی» بیست و هفتم بهمنماه ۱۳۲۹ در روستای کهنآباد از توابع شهرستان آرادان به دنیا آمد. پدرش نعمتالله و مادرش شاهسلطان نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. ستوانیار سوم نیروی زمینی ارتش بود. سال ۱۳۵۰ ازدواج کرد و صاحب دو پسر و یک دختر شد. بیست و نهم خرداد ۱۳۶۷ در مهران هنگام درگیری با نیروهای بعثی بر اثر اصابت گلوله به سر و شکم، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد.
انسان اگه بخواد همهجا میتونه خودشو حفظ کنه
خیلی وقتها با هم دردودل میکردیم. آن روزها، روزهای اوج انقلاب بود. یک روز پرسیدم: «عطاءالله! چهطور با این اعتقادات توی ارتش موندی؟ چه جوری میتونی با این اوضاع و احوال خطا نکنی؟»
لبخند معنی داری زد و گفت: «انسان همهجا میتونه خودشو حفظ کنه اگه بخواد!»
گفتم: «شنیدم به ارتش دستور تیراندازی دادن، اگه به تو دستور بدن چکار میکنی؟»
گفت: «بارها و بارها به من دستور دادن و من هم به سربازام.»
پریدم وسط حرفش و گفتم: «یعنی تو روی مردم تیراندازی میکنی؟»
دست روی شانهام گذاشت و بلند شد و گفت: «نترس، حتی یه تیر هم به آنها نمیخوره! به سربازام سپردم اگه یه وقتی جلوی فرمانده مافوقم مجبور شدم توپ و تشرتان بزنم، دستور همانه که قبلا به شما دادم؛ ولی ظاهر سازی کنید که ضایع نشم! تیرهاتون رو هوایی بزنید مطمئن باشید کار درست همینه!»
(به نقل از از دوست شهید، ولیالله دهقانی)
ماندن معنایی ندارد!
تازه از کردستان آمده بود. رفته بود چهل روز بماند، اما هشت ماه طول کشید. خدا را شکر، غائله خوابید. چند وقتی نگذشت که با شروع جنگ دوباره شال و کلاه کرد. پرسیدم: «باز هم؟» لبخند معنی داری زد و گفت: «این لباس رو پوشیدم که از وطن و ناموسم دفاع کنم! ماندن معنایی ندارد!»
(به نقل از همسر شهید)
حضورش را حس میکنم
توی کهنآباد حضورش را حس میکنم. اگر چه از لحاظ زمانی مدت زیادی را با ایشان سپری نکردیم، اما همان لحظه کوتاه آنقدر شادی ارزانیمان میداشت که تصویرش هیچگاه پاک شدنی نیست. هنوز صدای خندههایش را میشنوم. هنوز او را میبینم که از پشت پنجره رد میشود. چند روز مرخصی را وقف ما میکرد. انگار آمده بود خستگی جنگ را از تن و جانش بزداید.
برنامه مسافرت ترتیب میداد. ما را کوه میبرد. به بستگان سر میزدیم و متقابلاً آنها را دعوت میکردیم. خلاصه این چند روز همهاش شادی بود و گشتوگذار. رفاقتمان بیشتر بود تا رابطه پدر فرزندی. حساسیتش فقط روی نماز خواندن بود که آن را هم دوستانه میگفت. با اینکه در شهرهای مجاور، موقعیت کاری بهتری برایم فراهم است، اما اینجا هستم؛ چون پدرم اینجاست.
(به نقل از فرزند شهید، شمسالدین ریاضی)
انتهای متن/