قسمت دوم خاطرات شهید «عابدین جعفری»
برادرزاده شهید «عابدین جعفری» نقل می‌کند: «مردم آمده بودند. اگر بگویم تمامی اهل روستا زیاد نگفتم، اما نه به استقبال ما که برای بدرقه عابدین. تشییع جنازه‌اش به یاد ماندنی است. اولین شهید روستایمان شد. شهادتش خیلی‌ها را متحوّل کرد و دیدشان را نسبت به نظام عوض نمود.»

به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید عابدین جعفری» یکم اردیبهشت ۱۳۳۶ در روستای علی‌آباد از توابع شهرستان گرمسار به دنیا آمد. پدرش محمد و مادرش خاور نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. منشی یک شرکت ساختمانی بود. بیست و دوم بهمن ۱۳۵۷ در تهران توسط عوامل رژیم شاهنشاهی بر اثر اصابت گلوله، قطع نخاع شد. چهار ماه بعد در سیزدهم خرداد ۱۳۵۸ بر اثر عوارض ناشی از مجروحیت به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد.

شهادتش دید خیلی‌ها رو نسبت به نظام عوض کرد

سنگری برای انقلاب

شب‌ها دوباره جان می‌گرفتند، عوامل شاه را می‌گویم. گاهی به بیمارستان‌ها حمله می‌کردند و با تیراندازی ترس و وحشت می‌انداختند توی دل مریض‌ها. هم اتاقی‌هایش چند نفر دست و پا شکسته بودند و درب و داغون مثل خودش. عابدین می‌گفت: «اگه ریختن تو بیمارستان، ما رو بگذارین‌مون روی هم و پشت ما سنگر بگیرین. به درد این کار که می‌خوریم.»

(به نقل از همسر برادر شهید)

بیشتر بخوانید: با پیروزی انقلاب به آرزویش رسید

همه چیزم عادبینه

گفتند: «حاضریم هزینه درمانش رو بپردازیم، هرکجای دنیا که باشه. هر لحظه که شما آماده باشین پول ما هم حاضره.»

دو نفر از تجّار بزرگ تهران بودند که با دیدن عابدین توی تلویزیون، آدرس ما را از بیمارستان گرفته و آمده بودند پشت در خانه. گفتیم: «هیچ کاری نمیشه براش کرد.»

چشم‌هایشان به اشک نشست و گفتند: «پس اجازه بدین خدمتی به خونواده بکنیم.»

مادرم گفت: «هیچ چیز دنیا رو نمی‌خوام. همه چیزم عابدینه.»

(به نقل از برادر شهید، علیرضا جعفری)

یاد نمازهای عابدین، جلوی غفلت ما رو می‌گیرد

هر جا می‌رفتیم، می‌گفت: «تخت منو رو به قبله بذارین.»

سر وقت می‌خواست وضویش دهیم و شروع می‌کرد به خواندن نماز. خوب گوش می‌دادیم تا موقع سجده‌ها مهر روی پیشانی‌اش بگذاریم و برداریم. توی این مدّت که به چهار ماه هم نکشید، به یاد ندارم نمازش ترک شده باشد. این را همه شاهد بودیم و حالا هنوز هم اگر نسبت به خواندن نماز احساس سستی به ما دست می‌دهد و یا می‌خواهد از سر وقت به تعویق بیفتد، یاد نماز‌های عابدین می‌افتیم و مهیای نماز می‌شویم.

(به نقل از برادر شهید، علیرضا جعفری)

نجوا با خدا در دل شب

گاهی نیمه‌شب از خواب می‌پریدم. صورتش خیس بود و با خدای خودش نجوا می‌کرد. آن شب هم با صدای ناله بیدار شدم، اما حالتش عادی نبود. غرق عرق بود. مرتب سرش را تکان می‌داد و چیز‌هایی می‌گفت. سراسیمه پرستار را صدا زدم. بعد از او هم پرستار دیگری آمد و دکتر کشیک. من را از اتاق بیرون کردند. از پشت شیشه نگاهش می‌کردم. تکیده و رنجور شده بود. چشمانش گود افتاده بود. نمی‌دانم چرا این چیز‌ها تا آن شب به چشمم نیامده بود. شاید به خاطر این بود که امید به خوب شدنش داشتیم. صدای باز شدن در، ذهنیتم را به هم ریخت. پرستار سرش را انداخت پایین و گفت: «تسلیت عرض می‌کنم!»
صدایش را نمی‌شنیدم. دلم می‌خواست توی آن نیمه‌شب فریاد بزنم و های‌های گریه کنم. از کودکی با هم بزرگ شده بودیم، خصوصاً آن چند سالی که تهران بود، حتی شب‌ها هم کنار هم می‌خوابیدیم. جدای از نسبتی که داشتیم با هم دوست بودیم، یکدل و یک زبان. گاهی وقت‌ها می‌گفتم: «یادت نره من از تو بزرگترم، پس باید حرفم رو گوش بدی.»
فاصله تولدمان هجده روز بود و فاصله امروزمان ...

(به نقل از برادرزاده شهید، جعفر جعفری)

تحول در هم‌روستاییان

دستشان از خیلی جا‌ها کوتاه بود، اما هنوز هم از هیچ‌کاری فروگذار نمی‌کردند. در سطح روستا‌ها شایع کرده بودند که اینها، منظور امام و طرفدارانش، دنبال زمین‌های شما هستند. بیسوادی و فرهنگ پایین هم به این شایعات دامن می‌زد. جو روستا دستمان بود، منتظر استقبال نبودیم، اما مردم آمده بودند. اگر بگویم تمامی اهل روستا زیاد نگفتم، اما نه به استقبال ما که برای بدرقه عابدین. تشییع جنازه‌اش به یاد ماندنی است. اولین شهید روستایمان شد. شهادتش خیلی‌ها را متحوّل کرد و دیدشان را نسبت به نظام عوض نمود.

(به نقل از برادرزاده شهید، جعفر جعفری)

 

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده