قاسمعلی این سر رو بارها به آسمان بلند کرده بود
به گزارش نوید شاهد سمنان، شهید قاسمعلی امینبیدختی یکم اسفند ۱۳۲۷ در شهرستان سمنان دیده به جهان گشود. پدرش حسن و مادرش گوهر نام داشت. تا پایان دوره کارشناسی در رشته برق درس خواند. ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد. به عنوان ستوانیکم ارتش در جبهه حضور یافت. یکم اسفند ۱۳۵۹ در بانه توسط نیروهای سازمان مجاهدین خلق (منافقین) بر اثر اصابت گلوله به سر، شهید شد. پیکر او را در گلزار شهدای امامزاده اشرف (ع) زادگاهش به خاک سپردند.
اونجا دوست و دشمن معلوم نمیشه!
کردستان رفتن دل و جرأت میخواست که من نداشتم. فامیلیام را خواندند. ایستادم روی یک پا و گفتم: «نمیرم!» پرسیدند: «واسه چی؟» گفتم: «اگه برم، کردستان، پنج شش ماه اضافه خدمت روی شاخ اونه. اونجا دوست و دشمن معلوم نمیشه. باید از همه دوروبریهات بترسی.»
قاسمعلی داوطلب شد و گفت: «پس من میرم. برام فرقی نمیکنه. دشمن چه خارجی باشه و چه ایرانی و داخلی، هیچ فرقی نداره.»
(مادر شهید به نقل از دوست شهید)
بیشتر بخوانید: سرتاسر زندگی یک مسلمان، توأم با جهاد و مبارزه است
قاسمعلی این سر رو بارها به آسمان بلند کرده بود
پسرم داشت پنبهها را پشت گردن قاسمعلی میگذاشت. از دوستانش شنیده بودم که گلوله را به سینهاش زدند. نتوانستم جلوی گریهام را بگیرم. پسرم صدایم زد و گفت: «بابا! مامان و زن داداش میتونن بیان. زیاد معلوم نمیشه که سرش جدا شده.»
گفتم: «باباجان! خدا صبری به مادرت بده. قاسمعلی این سر رو بارها به آسمان بلند کرده بود.»
(به نقل از پدر شهید)
بوی آن عطر را دیگر در مشامم احساس نکردم
حرفهایش ذهنم را به هم ریخت. اگر زنعمو و خانمش او را با آن وضع میدیدند چه میشد؟ جنازهای که دو روز مانده باشد، معلوم است چه وضعی دارد. دیگر نمیخواستم به آن فکر کنم. منتظر ماندم تا روز تشییع دیدمش.
دستی به موهایش کشیدم، نرم بود. سفیدی صورتش من را درجا میخکوب کرد. عطری هوا را پر کرده بود. بوی آن عطر را دیگر در مشامم احساس نکردم.
(به نقل از پسرعموی شهید، محمد امینبیدختی)
انتهای متن/