وقتی حرف امام را میزد، اشک از چشمانش جاری میشد
به گزارش نوید شاهد سمنان، شهید محمدعلی ایجی یکم اسفند ۱۳۲۹ در شهرستان تهران چشم به جهان گشود. پدرش رجبعلی و مادرش، رقیه نام داشت. تا پایان ابتدایی درس خواند. ریختهگر بود. ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد. هفدهم شهریور ۱۳۵۷ در تهران هنگام تظاهرات علیه رژیم شاهنشاهی به شهادت رسید. مزار او در بهشت زهرای تهران واقع است.
این خاطرات به نقل از برادر شهید، محمدتقی ایجی است که تقدیم حضورتان میشود.
امید خانه بود
بعد از فوت پدرم، مشکلاتم زیاد شده بود و صبرم کم. مسئولیت خانواده افتاده بود روی دوشم و گاهی کم میآوردم. روحیهام ضعیف شده بود. محمدعلی از من کوچکتر بود، ولی شرایطم را خوب میفهمید. تا متوجه به هم ریختگی من میشد، با تمام توان به کمکم میآمد. با چند کلمه صحبت منطقی که میکرد، روحیهام تازه میشد و برای چرخاندن چرخ زندگی، امیدی دوباره به دست میآوردم. از درآمد مختصری که در آن دوران داشت، برای ادارهی زندگی کمکم میکرد و نمیگذاشت لنگ بمانم.
بیشتر بخوانید: امر به معروف و نهی از منکر
مراسم گرفتیم؛ بدون اینکه اسمی از شهیدمان ببریم
آشناها و فامیل وقتی فهمیدند که محمدعلی شهید شده، میآمدند برای تسلیت گفتن و سر زدن. هرکس از راه میرسید پنهانی و آهسته به شاه و حامیانش بد میگفت و نفرین میکرد.
به ما گفته بودند که نباید مراسم بگیریم. اطراف کوچه هم مأمور گذاشته بودند و میپاییدند. سعی کردیم بی سر و صدا ختمی برایش بگیریم، اما فهمیدند. آمدند و گفتند: «هر صدایی که بلند بشه، ما تو رو مسئول میدونیم و باید جواب بدی.» در سکوت کامل، مراسم گرفتیم؛ بدون اینکه اسمی از شهیدمان ببریم.
وقتی حرف امام را میزد، اشک از چشمانش جاری میشد
بیشتر وقتها غروب که میآمدم، او خانه نبود، اگر هم بود، هوا که تاریک میشد، میزد بیرون. برادر بزرگش بودم و دلم میخواست که از کارش سر در بیاورم. موقع رفتنش میپرسیدم: «کجا؟» میگفت: «هیچجا، یک گشتی همین دور و بر میزنم و میآم.»
شده بود کار هر روزش. باید سر درمیآوردم. چند روزی مراقبت کردم. از دور و نزدیک هوایش را داشتم. متوجه شدم که با بچههای مسجد میروند و عکس و اعلامیه امام را پخش میکنند. چندبار هم عکس امام را آورد منزل و راجعبه ایشان با ما صحبت کرد.
شده بود عاشق امام. وقتی حرفش را میزد اشک میریخت و میگفت: «اگه توی جمعی دیدین ممکنه کسی به امام اهانت کنه، در مورد او حرف نزنین. ما باید امام رو بشناسیم و راهش رو بریم، اگر چه آخرش مرگ باشه.»