شیرینی شب آخر
رأی به فرد اصلح
همسرم پوستری از بنی صدر آورد. مشغول نصب آن روی دیوار بود که حسین وارد شد. وقتی پوستر را دید گفت:« این رو برای چی به دیوار می چسبونی؟»
همسرم گفت:«آخه می خوایم به او رأی بدیم. آدم خوبیه!»
هنوز ننشسته خواست برگردد. سرش را به طرف ما کرد وگفت:« اگه جای شما بودم بیشتر تحقیق می کردم و به اصلح رأی می دادم.»
(به نقل از خواهر شهید)
کمک به همسایه
در حالی که پیرمرد همسایه روی دوشش بود، به طرف من می آمد. وقتی به من رسید، گفت:«سلام مادر، خسته نباشی!»
زنبیل را روی زمین گذاشتم و گفتم:«مادر! کجا؟ این وقت روز اینجا چه می کنی؟ مگه نباید سر کار باشی؟»
گفت:«چیزی نیست.مش حسن رو می برم دکتر،امروز نوبت دکتر داره!»
نگاهی به زنبیل کرد و گفت:«خیلی سنگینه، خسته هم شدی .منو ببخش که نمی تونم کمکت کنم!مش حسن حالش خوب نیست.»
(به نقل از مادر شهید)
شیرینی شب آخر
یکی از دوستانش تعریف کرد:« آن روز وارد چادر شدم. جعبه ای شیرینی به طرفم گرفت. در حالی که یکی از آنها رو برمی داشتم، سرم رو بالا آوردم و گفتم:« بابت چیه؟». حسین لبخندی زد و گفت:« همین طوری خریدم که بخوریم.»
گفتم:« نه بابا، تو که از این ولخرجی ها نمی کردی!»سرش رو پایین انداخت.لحظه ای سکوت کرد و گفت:«اگه خدا بخواد، امشب شب آخر ماست!»
فردای آن روز در عملیات طریق القدس ، پای حسین روی مین رفت و به شهادت رسید.
(به نقل از مادر شهید)
منبع:کتاب فرهنگ نامه شهدای استان سمنان / نشرزمزم هدایت